• ۱۴۰۳ جمعه ۱۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5676 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲۱ دي

فاطمه هاشمی رفسنجانی از زندگی،درگذشت و پیگیری‌های علت فوت پدرش می‌گوید

روایت دختر ازفقدان پدر

اكبر هاشمي‌رفسنجاني يكي از معدود سياستمداران ايراني است كه چه در زمان زنده بودنش و چه بعد از فوت‌ كردن، همچنان در سياست ايران نقش‌آفريني مي‌كند. او در زمان زندگي، نقش‌هايي داشت كه همواره يكي از اركان اصلي كشور بعد از انقلاب را هدايت مي‌كرد يا در حاشيه، مشورت مي‌داد و آن را كمك مي‌كرد. بعد از درگذشت هاشمي‌رفسنجاني در ۱۹ دي ماه ۱۳۹۵، او با خاطرات و دست‌نوشته‌هايي كه دارد، در فضاي سياسي ايران تاثيرگذار است. مانند خودش كه وقتي در قيد حيات بود، در چند مقطع با نقل خاطراتي از بنيانگذار انقلاب، به جريان‌سازي مي‌پرداخت.

فاطمه هاشمي‌رفسنجاني دختر ارشد آيت‌الله كه رييس بنياد بيماري‌هاي خاص است، قرابت زيادي با پدر داشته و آن‌گونه كه از سخنانش برمي‌آيد، زمان زيادي را در كنار پدر مي‌گذرانده است. از همين بابت او يكي از گزينه‌هايي است كه مي‌تواند روايت‌هاي دقيقي از فعاليت‌هاي پدرش در زمان زنده بودن و حتي از روز فوت و بعد از فوت پدرش ارايه كند.

او علاقه زيادي به پدرش داشته و اين نه از گفته‌ها، بلكه از بغض و اشك‌ ريختنش در هنگام صحبت از روز درگذشت هاشمي‌رفسنجاني پدر معلوم است. فاطمه هاشمي‌رفسنجاني، در گفت‌وگوي بيش از يك ساعته با «اعتماد»، از زندگي و سياست‌ورزي پدرش مي‌گويد، از آخرين تماس‌هاي مرحوم هاشمي‌رفسنجاني با او، ساعتي قبل از درگذشت و درخواستي كه از او داشته، مي‌گويد و افسوس مي‌خورد. در ادامه مشروح گفت‌وگوي بيش از يك‌ساعته با «فاطمه هاشمي‌رفسنجاني» فرزند «اكبر» مي‌آيد.

 

عده‌اي معتقدند كه مواضع سياسي آقاي هاشمي در دهه‌هاي ۶۰ و ۷۰ با دهه‌هاي ۸۰ و ۹۰ متفاوت است. اين را قبول داريد؟

من قبول ندارم.

چرا؟

چون مواضع بابا يكي بود. زماني كه انقلاب شد و مسند دولت و مجلس را بر عهده گرفتند، اولين مساله‌اي كه در فكرشان بود، سربلندي ايران و سازندگي بود. نگاه پدر به مردم بود. يعني صحبت‌هاي ايشان را كه ببينيد، تكيه بر مردم دارد. مي‌گويند با مردم انقلاب كرديم، با مردم جنگ را اداره كرديم و با مردم سازندگي را جلو برديم. من الان به سخنراني‌هاي دهه ۶۰ ايشان چه زمان مجلس و چه رياست‌جمهوري، همان حرف‌هاي دهه‌هاي اخير را درباره مسائل جامعه، مانند زنان، ورزش، مسائل فرهنگي و ... گفته‌اند. من بيشتر سخنراني‌هاي دوران رياست‌جمهوري ايشان را در حال پيگيري هستم؛ با چه نگاهي ورزش زنان را جلو ببريم و با چه نگاهي بحث‌هاي فرهنگي و خوشحالي و شادي مردم را جلو ببريم. شرايط فرق مي‌كند. وقتي شرايط تغيير مي‌كند، روش‌ها متفاوت مي‌شود. مثلا دهه‌هاي ۶۰ و ۷۰ را ببينيد كه مسووليت مجلس و رياست‌جمهوري را داشتند، برهه‌اي بود كه در دهه ۶۰ اختلافات كم بود. مشكلات گروه‌هايي بودند كه موضع‌گيري مي‌كردند؛ گروه‌هايي مانند مجاهدين خلق، كومله، چريك‌هاي فدايي، پيكار و... بودند كه موضع‌گيري‌ها درباره آنها مشخص بود. در دهه ۶۰ جنگ هم بود كه بالاخره هماهنگي بين قوا و امنيت كشور خيلي مهم بود. پدر بيشتر روي اين مساله كار مي‌كرد كه هماهنگي باشد تا آسيب نبينيم. گرچه بين ارتش و سپاه اختلافات زيادي بود و روش‌هاي يكديگر را قبول نداشتند؛ ذهنيت عده‌اي آن زمان اين بوده كه ارتش هنوز وابسته به شاه است و مي‌گفتند ارتش بايد منحل شود؛ تلاش ايشان حفظ و نگهداري شرايط موجود و همچنين كاهش و اداره اختلافات فيمابين بود كه سرانجام هم امام ايشان را مسوول هماهنگي بين ارتش و سپاه كردند؛ چون ايشان هميشه سعي داشت اعتدالي را بين آنها برقرار كند تا دعوا و جدال پيش نيايد. دهه ۷۰ كه دهه سازندگي بود؛ بالاخره كشوري كه همه زيربناهايش خراب شده بود و به زيرساخت‌هاي آب، برق و گاز آسيب جدي وارد شده بود؛ مردم از نظر معيشت مشكل داشتند و هنوز كوپن و سهميه‌بندي ادامه داشت؛ نمي‌شد تا ابد مردم به همين روش زندگي كنند. بايد يك اتفاقاتي صورت مي‌گرفت. ايشان تمام توان خود را روي سازندگي كشور گذاشتند. وزرايي هم كه انتخاب كردند هم از جناح چپ بودند و هم از جناح راست كه چپ‌ها به حضور راستي‌ها معترض بودند و جناح راست هم به حضور چپي‌ها اعتراض داشتند. ايشان اما مي‌گفت كه از منتهي‌اليه چپ و راست انتخاب مي‌كنم و دولت من، دولت كار است و سياسي نيست. در مجلس هم گفت كه من به اندازه كافي سياسي هستم و دولتي را انتخاب كردم كه دولت كار باشد. اين را هم در نظر بگيريد كه اختلافات در آن زمان شديد بود. تا زماني كه امام بودند، حرف آخر را ايشان مي‌زدند؛ مثلا درگيري‌هايي كه بين آقاي خامنه‌اي و آقاي موسوي در دولت‌شان وجود داشت، بابا سعي مي‌كرد اين اختلافات را كم كند. بعد از امام به گونه ديگري مشكلات شروع شد. گروه‌هاي چپي كه آن زمان بودند از انتخاب آقاي خامنه‌اي راضي نبودند و حملات‌شان را نسبت به بابا شروع كردند.

يعني ايشان را مسوول اين كار مي‌دانستند؟

بله، آنها دنبال شخص ديگري بودند، اما ايشان را مسوول مي‌دانستند و معتقد بودند كه آقاي هاشمي در انتخاب آقاي خامنه‌اي نقش داشته است. البته قرار بود شوراي رهبري باشد، اما شوراي رهبري در مجلس خبرگان راي نياورد و ناچار شدند كه فرد انتخاب كنند؛ بابا اعتقاد خودش شوراي رهبري بود. خاطرم هست كه همان شب اول هم سه نفر براي عضويت در شوراي رهبري انتخاب شده بودند ولي مجلس خبرگان راي نداد. بعدش ديگر روي فرد تمركز كردند. جناح چپ از اين بابت از بابا عصباني بود. موضع‌گيري‌هاي بابا در دولت خودش كامل مشخص است؛ فقط به فكر سازندگي كشور بود و اتحاد را مدنظر داشت. مي‌گفت هر جا تفرقه باشد، مشكلات پيش مي‌آيد. در دوران اصلاحات اتفاقات ديگري افتاد؛ يعني تندروي‌‌ها و حملات زياد شد، چون به قدرت رسيده بودند، چراكه تا پيش از آن در قدرت نبودند و كمتر مخالفت مي‌كردند. البته كه قبل از اصلاحات هم، روزنامه داشتند و حرف‌هاي‌شان را مي‌گفتند اما به‌ شدت دوران اصلاحات نبود. ولي باز هم ايشان در آن شرايط، در جهت منافع كشور موضع‌گيري مي‌كرد. هيچ ‌وقت نيامد از خودش دفاع يا برخورد كند؛ اگر هم برخوردي شده، از ناحيه بابا نبوده و از ناحيه حاكميت بوده است.

البته براي هر فردي اين موضوع صدق مي‌كند كه در دوران زندگي تكامل پيدا مي‌كند؛ چون بيشتر مي‌خواند و شرايط زماني متفاوت مي‌شود، اتفاقاتي كه چه در داخل و چه در سطح بين‌المللي رخ مي‌دهد براي يك سياستمدار فرق مي‌كند. روش‌ها و تاكتيك‌ها عوض مي‌شوند وگرنه عقيده‌هاي‌شان همان است.

ايشان در يك دوره‌اي در دهه ۶۰، درباره حجاب در خطبه‌هاي نماز جمعه تاكيد داشت و در اين مورد موضع‌گيري مي‌كرد.

حجابي كه آقاي هاشمي تاكيد داشت، نظر حاكميت بود. بالاخره امام مي‌خواستند مردم حجاب داشته باشند؛ ايشان كه نمي‌توانست برخلاف نظر امام صحبت كنند.

بر اساس نظري كه داشت، با امام صحبتي نكرده بود؟

اصلا ديگر آن زمان داستان حجاب تمام شده بود؛ از هر كسي كه مي‌پرسيم چه شد كه حجاب اجباري شد، همه مي‌گويند نمي‌دانيم! ما خودمان در آن زمان بوديم نفهميديم چه شد! چون در يكي، دو سال اول زنان مي‌توانستند حجاب نداشته باشند و مي‌گفتند اشكالي ندارد و ناگهان دستور حجاب آمد. آقاي هاشمي در دانشگاه شهيد بهشتي درباره زن و حجاب صحبت كرد و از ايشان پرسيدند حجاب چيست؟ كه گفتند كت و دامن هم حجاب است و مي‌توانيد بپوشيد و بيرون بياييد. اما ايشان رييس مجلس بود و وقتي امام تصميمي را مي‌گرفتند، مي‌شد مخالف حرف امام صحبت كند؟! نمي‌شود كه پس بايد آن‌طور كه امام مي‌خواستند، آن موضوع را در كشور جا مي‌انداختند. اما با هر كاري در دين كه با اجبار باشد، مخالف بود و مي‌گفت اجبار در دين جواب نمي‌دهد. معتقد بود بايد به‌گونه‌اي كار كنيم كه مردم خودشان به آن سمت بيايند. صدا و سيما در اختيار حاكميت است؛ بخش‌هاي فرهنگي در دست دولت و حاكميت هستند؛ چرا نتوانستيم مسائل ديني كه حاكميت مي‌خواهد را طوري به مردم بگوييم كه خودشان به سمت آن بيايند و از آن استقبال كنند؛ پس جايي از كار اشكال داشته است.

با توجه به اينكه ايشان دو فرزند دختر دارند، در منزل براي پوشيدن حجاب و چادر به شما و خواهرتان اجباري وارد مي‌كرد؟

خير، ما خودمان انتخاب كرديم كه اين پوشش را داشته باشيم. فقط مي‌گفتند پوشيده باشيد. در خانواده و فاميل، همه چادري بودند و براي ما چادر از ابتدا جا افتاده بود. مثل يك لباس خانوادگي بود. اما وقتي من مي‌خواستم دانشگاه بروم، از ايشان پرسيدم كه با چادر بروم يا مي‌توانم با مانتو بروم؛ البته آن موقع مانتو هم نبود؛ لباسي شبيه مانتو بود كه تا بالاي زانو قرار داشت و نامش تونيك بود، چون در دانشگاه مثلا ورزش يا بازي مي‌كرديم، همه با همين لباس بودند. ايشان پاسخ داد كه اتفاقا با مانتو برو دانشگاه كه متوجه شوند مانتو هم حجاب است. من هم گاهي با مانتو و گاهي با چادر دانشگاه مي‌رفتم.

ايشان براي حضور زنان در مديريت و حاكميت ملاحظه‌اي داشت؟

ايشان زن و مرد را جدا نمي‌دانستند و بر اساس توان نگاه مي‌كردند. بابا معتقد بودند كه زنان توان بالايي دارند و براي محدود نگهداشتن آنها در عرصه‌هاي مختلف چه در زمان شاه و چه بعد از انقلاب، زنان نتوانستند خودشان را نشان دهند. خاطرم هست كه وقتي زنان مي‌آمدند و با بابا ديدار مي‌كردند، به آنها مي‌گفت كه خودتان بايد حركت كنيد و اگر حركت نكنيد به آنچه مي‌خواهيد نمي‌رسيد. مي‌گفتند كه شما زن هستيد و وقتي زنان براي انتخابات نامزد مي‌شوند، خودتان به آنها راي نمي‌دهيد و اين هم مشكلي است كه وجود دارد. هرجا زنان وارد ميدان شدند و خود را نشان دادند، موفق شدند.

در دولت خودشان هم زنان حضور داشتند؟ اساسا اعتقادي به اين موضوع داشت؟

در سطح وزير خير، اما در سطح معاون وزير، معاون زن بود. دفتر امور زنان و مشاور امور زنان و خانواده رياست‌جمهوري اولين‌بار در دولت آقاي هاشمي راه‌اندازي شد كه خانم حبيبي مسووليت آن را برعهده داشت. در آن زمان، در همه وزارتخانه‌ها و استانداري‌ها، مشاور زن منصوب شد. ايشان دو تا دختر داشتند و ما از همان ابتدا فعال بوديم؛ مادرم بعضا ما را نهي مي‌كرد و مي‌گفت كه به خانه و زندگي‌تان برسيد، اما بابا تشويق هم مي‌كرد. البته هميشه مي‌گفت كه بچه و زندگي مهم است، اما هر دو را بايد با هم انجام دهيد. تاكيدشان هميشه اين بود كه درس‌تان را تا آخر بخوانيد و بعد وارد كار شويد. من وقتي ليسانس را گرفتم، پيگيري مي‌كرد كه چه زماني براي فوق‌ليسانس اقدام مي‌كنم. زماني كه دخترم به دنيا آمده بود، مي‌خواستم بيشتر در خانه باشم، اما بارها سوال مي‌كردند كه كي مي‌خواهي درس را ادامه بدهيد؟ تاكيد داشتند روي مطالعه؛ وقتي در خانه دور هم جمع بوديم، مي‌گفت تازگي‌ها كتاب دست‌تان نمي‌بينم.

برخي انتقاد مي‌كنند كه شما يا خواهرتان با توجه به موقعيت پدر توانستيد برخي كارها را انجام دهيد. مثلا بنياد بيماري‌هاي خاص يا بازي‌هاي زنان كشورهاي اسلامي؛ ايشان از چنين فعاليت‌هايي شما را منع نمي‌كرد؟

خير، درباره همين بنياد بيماري‌هاي خاص كه تاسيس كرديم، از ايشان مشورت گرفتم كه تاكيد داشتند دولتي نباشد و در چه زمينه‌هايي فعاليت كند. من تا آخرين لحظه عمرشان براي همه كاري، از ايشان مشورت مي‌گرفتم. اما درباره مواردي كه گفتيد، خب دختران بقيه روساي‌جمهوري هم مي‌توانستند همين كارها را انجام دهند؛ چرا انجام ندادند؟ مگر كسي مانع‌شان مي‌شود؟ خب الان دختران بقيه روساي جمهوري كجا هستند؟ اينها كارهاي پرزحمت و پرحاشيه‌اي بود كه برابرشان مقاومت مي‌شد. درباره همين بازي‌هاي زنان كشورهاي اسلامي و روزنامه زن، فائزه خيلي اذيت شد. بقيه هم مي‌توانستند انجام دهند ولي نكردند! اما مثلا دختر آقاي طالقاني يا خانم مصطفوي دختر امام، هر كدام سازمان درباره زنان ايجاد كردند؛ اين به ميزان فعاليت هر شخص برمي‌گردد.

اما مثلا مواضعي كه در روزنامه زن منتشر مي‌شد، پاي آقاي هاشمي نوشته مي‌شد.

در خانواده ما، همه مستقل بودند؛ چه برادرانم و چه من و فائزه. نظرات‌مان را مي‌گفتيم، اما من خودم هر چه پدرم مي‌گفت، گوش مي‌دادم ولي فائزه بيشتر نظرات خودش را اعمال مي‌كرد. اما خب بحث در خانه ما هميشه بوده و هنوز هم هست. بحث سياسي كه مطرح مي‌شود، هر كسي يك نظري داشت و بابا هم معمولا فقط گوش مي‌كرد و آخر نظر خودشان را بيان مي‌كرد و مي‌گفت اين نظر من است، دوست داريد گوش كنيد يا گوش نكنيد. با اين وجود مثلا درباره روزنامه زن هم كه مرور كنيد، مي‌بينيد كه اين روزنامه موضع منفي نداشت و تنها بابت انتشار يك خبر درباره «فرح پهلوي» توقيف شد. الان كه ۲۲ بهمن مي‌شود، در صدا و سيما، شاه و فرح بيشتر مطرح مي‌شود تا بقيه! بالاخره روزنامه زن طرفدار پيدا كرده بود و خوب فروش مي‌رفت.

در زمان دولت آقاي هاشمي، منتقدان حرف معروفي داشتند و مي‌گفتند كه قشر ضعيف لاي چرخ‌دنده‌هاي توسعه له مي‌شود. چقدر اين گزاره را قبول داريد؟

اينها شعاري بود؛ يكي از بحث‌هايي كه بابا دنبال مي‌كرد و نگذاشتند كه انجام شود، تعديل اقتصادي بود. خب الان كه تعديل اقتصادي با فشاري به مراتب بيشتر از آن زمان در حال انجام است! ايشان معتقد بود كه سالی ۱۰ درصد افزايش قيمت داشته باشيم، چون در دوران جنگ قيمت‌ها همه ثابت مانده بود، ديگر با اين شيوه نمي‌شد ادامه داد. امروز همه به همان شيوه برگشتند و ۱۰ برابرش هم گران مي‌كنند. كار درستي بود و در حال اجرا بود كه مانع شدند.

از اين بابت مي‌پرسم كه اوايل دهه ۷۰، افراد و گروه‌هايي بودند كه به استناد جمله‌اي از ايشان در نماز جمعه، آقاي هاشمي را پايه‌گذار اشرافي‌گري و تجمل‌گرايي معرفي كردند.

اشرافي‌گري چه بود؟ دوراني كه آقاي خامنه‌اي رييس‌جمهوري بودند هر چه فرش در مكان‌هاي دولتي بود را در انبارها جمع كرده بودند. اشرافي‌گري از اينجا شروع شد كه بابا وقتي رييس‌جمهوري شد، گفت اين چه كاري است؟ بايد پول انبارداري و نگهداري بدهيم و فرش‌ها در انبارها پوسيده مي‌شوند؛ خب اينها را در ادارات پهن كنيد. خب يك مساله‌اي كه از قبل بوده، مي‌شود اشرافي‌گري؟ الان كه ده‌ها برابر آن اتفاقات مي‌افتد. از سر همين موضوع اشرافي‌گري شروع شد. وقتي آقاي محلوجي (وزير معادن و فلزات وقت) ساختمان وزارتخانه را بازسازي و از سنگ‌هاي ايراني استفاده كردند و اين را هم اشرافي‌گري خواندند؛ ‌خب ايده خوبي بود كه وقتي مهمان‌هاي خارجي مي‌آيند يك نمايشگاه سنگ باشد.

البته اشرافي‌گري و تجمل‌گرايي را براي سبكي از زندگي هم كه مي‌گويند آقاي هاشمي مروج آن بوده، به كار مي‌گيرند؛ برخي درباره كل خانواده هاشمي‌رفسنجاني اين موضع را دارند.

سبك زندگي ما را بيايند ببينند؛ خانه بابا موزه شده است. خب دروغ مي‌گفتند. همان وسايلي كه از زمان استقرار ما در اين خانه بود، غير از يكي، دو تا از مبل‌هايش، بقيه هنوز همان‌هاست.

يك زماني برج‌هاي زيادي را مي‌گفتند متعلق به خانواده شماست.

دروغ مي‌گفتند؛ ما هيچ كدام تا به حال برج نساختيم. همه دروغ است. فائزه پايش به كانادا نرسيده است. آنقدر شايعه درست كردند كه در كانادا برج ساخته و فلان. همه دروغ است.

منشا اين حرف و حديث‌ها كجاست؟

اينها را ابتدا مجاهدين خلق قبل از انقلاب شروع كردند. پيش از انقلاب، بابا به مجاهدين خلق كمك مي‌كرد و از زماني كه گرايشات آنها ماركسيستي شد، ايشان هم كمك‌هايش را قطع كرد. از همان زمان مجاهدين از آقاي هاشمي عصباني بودند. قبل از انقلاب، ما مدرسه رفاه مي‌رفتيم و بيشتر هم بچه‌هاي مجاهدين خلق بودند. آن زمان خانه ما استخر داشت؛ يادم هست كه هم‌شاگردي‌ها مي‌آمدند خانه ما و از استخر استفاده هم مي‌كردند و بعد به ما مي‌گفتند شما فئودال هستيد! خب اگر فئودال هستيم چرا اينجا مي‌آييد؟! منظور اينكه از آن زمان شروع شده بود. بعد از انقلاب مجاهدين خلق و گروه‌ها در دانشگاه‌ها بودند و همين شايعات را دامن مي‌زدند. بعد هم مجله فوربس نوشت كه آقاي هاشمي پنجمين فرد ثروتمند دنياست! در دور دوم رياست‌جمهوري آقاي هاشمي، اختلافاتي درباره مسائل فرهنگ و اقتصاد شروع شده بود و گروه‌هايي، مانند مداحان شروع كردند به گفتن اين حرف‌هاي دروغ.

اصلاح‌طلبان هم جزو اين دسته بودند؟

اول اينها شروع كردند و اصلاح‌طلبان بعدها روي موج اينها آمدند. هر جا مي‌رفتيم، مي‌گفتند اينجا متعلق به خانواده هاشمي است. مي‌گفتند كيش مال هاشمي است! رييس يكي از ستادهاي آقاي احمدي‌نژاد، هر جا كه مي‌رفت، مي‌گفت كيش مال آقاي هاشمي است؛ اتفاقا خودش بعدها رييس سازمان عمران كيش شد. يك بار كه آنجا رفته بوديم، گفتم حالا واقعا اينجا مال آقاي هاشمي است؟! گفت يك برگه توصيه هم از ايشان پيدا نكردم؛ حتي هر وقت كه اينجا آمده، هزينه‌هايش را خودش پرداخت كرده است. بابا شخصا همه هزينه‌ها را پرداخت مي‌كرد.

مورد ديگر، ماجراي رفتن به سد لتيان در روز تاسوعا كه در خاطرات ايشان آمده، در بين برخي گروه‌ها خيلي سر و صدا كرده است.

چه اشكالي دارد؟ ايشان اگر مي‌خواست ريا كند، اين مسائل را نمي‌نوشت. چند بار هم به ايشان گفتم اين موارد را چرا مي‌نويسيد؟ گفت كه مي‌نويسم تا مردم بدانند رييس‌جمهورشان چه كارهايي مي‌كرده يا زندگي خصوصي‌اش چگونه بوده است. خيلي از آقايان ديگر هم مي‌رفتند؛ حالا نمي‌توانم اسم ببرم. همان سد لتيان هم مي‌رفتند؛ با هليكوپتر هم مي‌رفتند!

اين نقدها را وارد مي‌دانيد؟

خير! بالاخره تعطيلاتي بوده و ايشان كلا سر كار بوده و حالا يك روز هم مي‌رفته تا استراحت كند. همه مي‌رفتند.

برخي معتقدند كه آقاي هاشمي از سال ۸۴ زاويه‌اي با حاكميت پيدا كرد؛ مثل نامه‌اي كه بعد از دور دوم انتخابات منتشر كردند.

نه اين را هم قبول ندارم؛ در سال ۸۴ ايشان دو مساله مهم داشت؛ اول اينكه معتقد بودند آقاي احمدي‌نژاد مناسب دولت نيست و به درد كشور نمي‌خورد؛ خب نشان هم داد و الان مي‌بينيد آنهايي كه از احمدي‌نژاد خيلي طرفداري مي‌كردند الان به او بد مي‌گويند. آنهايي كه مي‌گفتند معجزه هزاره سوم، الان ابراز ناراحتي مي‌كنند دوره‌اي كه پول زيادي وارد كشور شد را از دست داديم و بهره‌برداري درستي انجام نشد. مساله ديگر اين بود كه ايشان معتقد بود كه در آن انتخابات تقلب شده است. بعد از انتخابات، يك قاضي از يك استاني نامه‌اي براي ايشان فرستاد كه حدود ۱۱۰ نفر را كه از حاكميت بودند، بابت اتهامات انتخاباتي گرفته‌اند و نامه‌اش را هم به بابا داده بودند و البته كاري با آنها نكردند.

اين نامه را پيگيري نكردند؟

مي‌دانستند چه كساني هستند و بايگاني شد. ۱۱۰ نفر از يك گروهي فقط در يك استان بودند! من نامه‌اش را هم ديدم و در همان كشويي بود كه بعد از فوت ايشان اين نامه را هم بردند. در برابر اين انتخابات، انتخابات خبرگان رهبري در سال ۱۳۸۶ قرار دارد كه بابا با راي بالايي پيروز شد.

واكنش رهبري چه بود؟

گفتند ديگر تمام شده است.

مواضع آقاي هاشمي در سال ۸۸ نسبت به ۸۴ هم تندتر شد. زاويه پيدا كردن ايشان با حاكميت را در اين سال هم قبول نداريد؟

در آن سال هم دليل دارد. گفتم كه بايد شرايط را بسنجيد. در سال ۸۸ مردم به خيابان‌ها آمده بودند و اعتراضات زياد بود. نمي‌شد كه مردم را ناديده گرفت و حق را به مردم نداد. ايشان هميشه طرفدار مردم بودند. آن زمان هم صحبت‌هاي مردم را اعلام كردند. اما همان سخنان ايشان در نماز جمعه آب روي آتش بود. آن سال مردم خيلي عصباني بودند و همه هم منتظر بودند ببينند ايشان در نماز جمعه چه مي‌گويد كه البته همه هم راضي رفتند.

ولي برخي معتقدند كه آقاي هاشمي به خصوص بعد از آن نماز جمعه مغضوب شد.

از نظر حاكميت مغضوب شد در صورتي كه آن حرف‌ها و اقدامات بابا به نفع حاكميت بود؛ ‌اگر ايشان هم مي‌آمد و همان حرف‌هاي حاكميت را تكرار مي‌كرد، از عصبانيت مردم كم مي‌شد؟ خب نمي‌شد! در نماز جمعه اعلام كرد كه ما با شما هستيم و حكومت مال مردم است و اگر مردم ما را نخواهند بايد برويم؛ در اين زمينه خيلي واضح صحبت كردند اما آن طرف خوش‌شان نيامد.

انتقادي كه به دوره رياست‌جمهوري آقاي هاشمي وارد مي‌كنند، اين است كه توسعه سياسي را جدي نمي‌گرفت.

اگر توسعه سياسي جدي گرفته نشده بود، آقاي خاتمي انتخاب نمي‌شد.

مي‌گويند كه راي به آقاي خاتمي در واكنش به وضع سياسي جامعه در دولت ايشان بوده است. مثال‌هايي مي‌آورند كه آزادي بيان نسبت به دوره اصلاحات كمتر بوده و دولت با روزنامه‌ها برخورد مي‌كرده يا مثلا ماجراي نامه اقتصاددان‌ها به آقاي هاشمي كه با آنها برخورد شد كه البته مرحوم هاشمي اين را رد مي‌كند.

درست است؛ بابا يك نفر را هم زنداني نكرد؛ اين همه توهين و حمله به بابا انجام شد مثل ماجراي قم يا حرم امام؛ اما ايشان هميشه مي‌گفت كسي را نگيريد و من مخالف اين كار هستم. دوره سازندگي كه صحبتش را مي‌كنند، كشور ورشكسته‌اي داشتيم؛ نه تنها ذخيره ارزي نداشتيم، بلكه حتي بدهكار ارزي هم بوديم و خزانه خالي بود. بايد هم در كشور سازندگي مي‌شد. شهرهاي جنگ‌زده بايد بازسازي مي‌شد تا مردم به خانه و كاشانه‌شان بازگردند. ايشان با درايت خاص كشور را از آن ورطه نجات دادند. معمولا مردم وقتي از نظر اقتصادي و رفاه زندگي خوبي داشته باشند، به فكر توسعه سياسي مي‌افتند. اگر وضع اقتصادي مناسب نباشد كه به سمت توسعه سياسي نمي‌روند و دنبال حل مشكلات اقتصادي‌شان هستند. بنابراين مردم رضايت پيدا كردند از وضعيت آن زمان و براي يك وضعيت سياسي تازه در كشور آمادگي پيدا كردند. آن زمان هم روزنامه‌ها فعال بودند و بابا عامل بستن روزنامه‌ها نبود و از جاهاي ديگري اين اتفاقات مي‌افتاد.

در دوره اصلاحات، آقاي هاشمي مورد هجمه‌هاي شديدي واقع شد. ايشان تعاملي با آنها نداشت؟

در سخنراني‌ها و مطالبي كه ايشان گفته‌اند، هر اتفاقي در كشور رخ مي‌داد ايشان نمي‌گفت فلاني يا بهماني؛ چه اتفاق خوب و چه اتفاق بد؛ مي‌گفت آنجايي كه كاري خراب شده «ما» بوديم و آنجايي هم كه كار خوبي شده هم «ما» بوديم. يعني مسووليت هيچ كاري را گردن شخص ديگري نمي‌انداخت و با نگاه جمعي به مسائل نگاه مي‌كرد. وقتي در كشور يك نفر مسووليت دارد، تنها كه نيست؛ قوه قضاييه، مقننه، سازمان‌ها و نهادهاي مختلفي هستند.

سال ۸۴ چه اتفاقي افتاد كه اصلاح‌طلبان و آقاي هاشمي به همديگر نزديك شدند؟

در سال ۸۴ هم اصلاح‌طلبان به سمت ايشان نيامدند؛ اتفاقا آمدند تا راي ايشان را بشكنند. آقاي معين با حكم حكومتي تاييد شد. آنها آمده بودند تا ايشان راي نياورد. من آن زمان به شهرهاي ديگر سفر مي‌كردم، بچه‌هاي اصلاح‌طلب مي‌گفتند كه برخي در ستادها به ما مي‌گويند، نمي‌خواهد براي كسي كاري كنيد و فقط عليه هاشمي كار كنيد.

البته منظورم دور دوم انتخابات سال ۸۴ است؛ در آن زمان چه شد كه آقاي هاشمي و اصلاح‌طلبان در يك سمت قرار گرفتند؟

دور دوم چون ديدند كه ضرر كردند؛ هم مغضوب و هم كنار گذاشته شدند و كسي كه مي‌توانست ميانداري كند، آقاي هاشمي است. آنها هم به اقتضاي زمان و نياز خودشان آمدند. مثلا در سال ۹۲ اصلاح‌طلبان از اتفاقاتي كه در ۸ سال دولت احمدي‌نژاد افتاده بود، ناراحت بودند و بابت همين به سمت بابا آمدند. وقتي آقاي خاتمي نيامد و آقاي عارف و روحاني ماندند، ايشان پيشنهاد كرد براي آنكه راي‌ها نشكند، يك كميته‌اي تشكيل شود و گفت اگر هر دو بمانند راي نمي‌آوريد.

در مورد انتخابات ۸۸ چطور؟ ايشان دخالتي در امور سياسي داشت؟ چون ايشان را متهم به سازماندهي سياسي مي‌كنند.

در سال ۸۸ بحث اين بود كه اول گفتند آقاي خاتمي مي‌آيد و وقتي ايشان نيامد، آقاي موسوي آمد و تصميم بر اين شد كه همه دور آقاي موسوي جمع شوند. اما با اين حال بابا هيچ دخالتي در اين امر نداشت، چون براي ايشان آقاي موسوي و آقاي خاتمي تفاوتي نداشت؛ البته نظرشان نسبت به آقاي موسوي و خاتمي مثبت بود، اما اقدام و دخالتي نكردند.

بعد از مناظره آقاي موسوي و احمدي‌نژاد در سال ۸۸، آقاي هاشمي وارد ماجرا شد يا همچنان كنار ايستاده بود؟ يا در زمان اعتراضات ۸۸ با رهبري رايزني‌هايي كه رسانه‌اي نشده باشد، داشتند؟

بابا در انتخابات دخالتي نمي‌كرد؛ در انتخاباتي كه خودش هم حضور داشت، بيشتر ستادها كار مي‌كردند و خودشان نقش آنچناني ايفا نمي‌كردند. درباره اعتراضات كه حرف هم زد؛ اما موضوعي كه مدنظر شماست، قطعا با آقاي خامنه‌اي صحبت كردند ولي در جريان قرار نداشتيم. اگر هم در جريان قرار داشته باشيم، نمي‌توانيم بگوييم؛ يعني الان شرايطش نيست. صحبت‌هاي زيادي مي‌شد، اما الان نمي‌شود گفت.

آقاي هاشمي در چند انتخابات بود كه شخصا حضور داشت. در انتخابات مجلس ششم شركت كرد و سي‌ام شد و همين موضوع دستمايه شوخي و جوك و طعنه‌هاي سياسي هم شد. اساسا در فضاي آن زمان با چه استدلالي در انتخابات شركت كرد؟

ايشان اصلا نمي‌خواست وارد انتخابات شود؛ ‌آن زمان من تصادف كرده بودم و وقتي بابا براي عيادت به بيمارستان آمد، گفتم يك وقت نرويد كانديد شويد؛ ‌بابا واقعا نمي‌خواست نامزد شود، اما فشار و اصرار گروه‌هاي راست باعث شد ايشان نامزد شود.

اعتبار سياسي ايشان در آن انتخابات خدشه‌دار شد.

ايشان، تمام مسووليت‌هايي كه داشته را از مردم راي گرفته بود. حالا غير از رياست مجمع تشخيص مصلحت، اما بقيه مسووليت‌ها همه با راي مردم بوده است. هيچ كس اندازه ايشان در انتخابات شركت نكرده است.

در سال ۸۴ بابت چه مساله‌اي وارد شد؟

آن زمان هم قصدي براي نامزد شدن نداشت و در روزهاي آخر براي اين امر تصميم گرفت. اما نگران آينده كشور بود و مي‌گفت كه اگر كانديدايي بيايد كه من مطمئن باشم، مي‌تواند كشور را به خوبي اداره كند، من نمي‌آيم. تا آخر هم صبر كردند و به نظر ايشان آنهايي كه نامزد شده بودند، نمي‌توانستند اين كار را انجام دهند. آقاي كروبي هم از اين صحبت‌هاي بابا ناراحت شدند و نامه‌اي هم خطاب به بابا نوشتند .

ايشان يك سنت داشت كه قبل از چنين تصميماتي با آيت‌الله خامنه‌اي مشورت مي‌كرد. سال ۸۴ هم مشورت كرد يا در جريان قرار دادند؟

سال ۸۴ را خاطرم نيست، اما سال ۹۲ را مي‌دانم كه ابتدا به آقاي خامنه‌اي گفته بود من نمي‌آيم؛ ولي باز چون فشار براي نامزد شدن روي ايشان زياد بود، يادم است كه تا جمعه ظهر (يك روز قبل از پايان مهلت ثبت‌نام) كه ما خانه ايشان بوديم، مي‌گفت كه نامزد نمي‌شوم. ما هم خوشحال بوديم، چون علاقه‌اي نداشتيم وارد اين موضوعات شود.

قبل از آن مشورتي با آيت‌الله خامنه‌اي نكرده بود؟

به آقاي خامنه‌اي گفته بود كه نامزد نمي‌شوم. من ديدم جمعه شب بابا در حال تماس با منزل آقاي خامنه‌اي است؛ گفتم به نظر مي‌رسد كه قصد نامزد شدن داريد! گفت كه فشار زياد است و مي‌گويند مردم نااميد هستند و اگر نيايم راي نمي‌دهند و آرا پايين مي‌آيد و حالا چون من به آقاي خامنه‌اي گفته‌ام كه نمي‌آيم، بايد با ايشان صحبت كنم و بگويم كه احتمالا مي‌آيم. تماس كه گرفت، آن شب جواب تلفن داده نشد و نتوانست با آقاي خامنه‌اي تلفني صحبت كند. صبح شنبه كه به مجمع رفت، چندين بار تماس گرفت؛ يك بار گفتند كه آقاي خامنه‌اي در جلسه عمومي هستند و نمي‌توانند صحبت كنند. دوباره تماس گرفت؛ گفتند براي استراحت رفته‌اند و در پاسخ تماس بعدي هم گفتند كه ايشان خوابيده‌اند. چندين بار زنگ زد، اما نتوانست با آقاي خامنه‌اي صحبت كند تا اينكه بالاخره با آقاي حجازي تماس گرفت و صحبت كرد. به آقاي حجازي گفت كه اولا فشار روي من زياد است و بعد هم آقاي خامنه‌اي مي‌خواهد حماسه سياسي اتفاق بيفتد و بر اساس گزارش‌هايي كه مي‌رسد مردم بي‌تفاوت شده‌اند و ممكن است اين امر رخ ندهد و با آقاي خامنه‌اي از صبح اين كار را داشتم؛ چون به ايشان گفته بودم كه نخواهم آمد، مي‌خواستم اطلاع بدهم كه خواهم آمد. آقاي حجازي گفت كه من پيغام شما را مي‌رسانم. باز يكي، دو مرتبه بابا براي صحبت با آقاي خامنه‌اي تماس گرفت كه موفق به انجام نشد. سرانجام ساعت ۵ و نيم عصر بود كه خاطرم نيست بابا دوباره با آقاي حجازي تماس گرفت يا آقاي حجازي تماس گرفت؛ اما من كنار ايشان نشسته بودم كه آقاي حجازي گفت آقا گفته‌اند كه اين حرف‌ها را پاي تلفن نمي‌شود گفت. بابا هم گفت كه ديگر براي صحبت حضوري وقتي نيست و مهلت در حال تمام شدن است؛ به آقاي حجازي گفت كه به آقاي خامنه‌اي بگويد كه پس من مي‌روم تا ثبت‌نام كنم. ايشان وقتي گوشي را گذاشت، بسم‌الله گفت و قرار شد كه برويم.

ايشان ردصلاحيتش را پيش‌بيني مي‌كرد؟

اگر پيش‌بيني مي‌كرد ما در جريان نبوديم، چون در اين مورد هيچ اشاره‌اي به ما نداشت. چند روز كه از ثبت‌نام گذشت، از شوراي نگهبان پيغام دادند كه صلاحيت شما تاييد شده است؛ البته رسمي نبود ولي يكي از دوستان شوراي نگهبان به ديدن بابا مي‌آمد و خبرها را مي‌آورد. او تعريف كرده بود كه وقتي در جلسه شما مطرح شده‌ايد، گفتند كه خب ايشان كه تاييد شده هستند و ‌موردي نداريم. تا اينكه آقاي مصلحي وزير اطلاعات وقت به همراه معاونينش براي حضور در جلسه شوراي نگهبان به اين شورا رفت. در ابتدا مانع ورود آنها به جلسه شدند و مي‌گفتند اينكه افرادي غير از اعضاي شورا در جلسه باشند، امكان ندارد و نهايتا آقاي جنتي قبول كرد كه فقط خود آقاي مصلحي تنها داخل برود. ايشان كه به جلسه رفت، در آنجا مي‌گويد آقاي هاشمي اينقدر راي دارد و راي ايشان روز به روز در حال بيشتر شدن است و شايد به ۹۵درصد برسد و سه راه بيشتر نداريم... يا بايد ردصلاحيت شود يا خودش انصراف دهد كه بهتر است، انصراف دهد. آقاي كدخدايي پيش آقاي روحاني رفت و آقاي روحاني هم با بابا ملاقات و مطرح كرد كه ايشان قبول نكرد. بعد گويا آقاي كدخدايي به آقاي علي لاريجاني هم گفته بود. وقتي آقاي لاريجاني براي جلسه با آقاي هاشمي آمده بود، من هم در جلسه بودم. ايشان به بابا گفت كه گفته‌اند بياييد انصراف دهيد؛ بابا هم گفت خب اين چه كاري است؟ من بيايم اول ثبت‌نام كنم و بعد بروم انصراف دهم؟ اين يعني بازي با مردم و اصلا چنين كاري را انجام نمي‌دهم. آقاي لاريجاني گفت كه ممكن است بخواهند ردصلاحيت كنند و بابا هم گفت كه هر تصميمي مي‌خواهند بگيرند، اما من انصراف نمي‌دهم. آقاي لاريجاني از طرف خودش پرسيد كه اگر آقاي خامنه‌اي بگويند چطور؟ انصراف مي‌دهيد؟ بابا هم جواب داد كه اگر بگويند من انصراف مي‌دهم و اعلام مي‌كنم كه ايشان خواستند كه انصراف دهم. آن جلسه هم تمام شد و چند روز بعد ما از تلويزيون شنيديم كه بابا را ردصلاحيت كرده‌اند.

يعني آقاي هاشمي خودش هم از تلويزيون متوجه شد؟

بالاخره دو تا پيغام آورده بودند كه اگر انصراف ندهي ردصلاحيت مي‌كنند و بابا متوجه شده بود كه قضيه از چه قرار است. ولي خبر نهايي را وقتي شب منزل پدر بوديم، متوجه شديم كه اتفاقا ايشان خيلي هم خوشحال شد، چون واقعا نمي‌خواست بيايد و مي‌گفت الان كار خيلي سنگين است و اوضاع كشور به هم ريخته است و با اين شرايط و حاكميت و گروه‌هاي مختلف سياسي، خيلي سخت است، اما باز به خواست مردم نامزد شد و گفت كه وقتي مردم مي‌خواهند، نمي‌شود من حرف خودم را بزنم. وقتي اين اتفاق افتاد، بابا خيلي خوشحال شد و گفت كه من مسووليت خودم را انجام دادم و مقابل مردم و خدا ديگر مسوول نيستم.

اين نظر وجود دارد كه راي آقاي روحاني، بابت حمايت آقاي هاشمي و آقاي خاتمي از ايشان بود. از طرف ديگر آقاي هاشمي در دولت يازدهم نقش يك موازنه‌گر را بين دولت و لايه‌هاي بالايي حاكميت داشت. نقش ايشان را در موفقيت‌هاي دولت آقاي روحاني و به خصوص در مورد برجام چقدر مي‌بينيد؟

اتفاقا بابا روي برجام خيلي كار كرد، چون معتقد بود كه اگر اين كار درست نشود، تحريم‌ها برداشته نمي‌شود و اقتصاد هم درست نخواهد شد. الان هم مي‌بينيد كه روز به روز در حال بدتر شدن است. تحريم‌ها به اقتصاد ضربه مي‌زنند، اقتصاد كه درست نباشد، به امنيت ضربه مي‌خورد و نهايتا مردم آسيب مي‌بينند و ناراضي مي‌شوند. روز اول وقتي آقاي روحاني به ديدار ايشان آمد، گفت كه من هيچ دخالتي نمي‌كنم ولي هر جايي كه مشورت بخواهيد، من مشكلي ندارم. تاكيد داشت كه برجام مهم است و بايد اين اتفاق بيفتد. در خاطرات بابا نوشته شده است كه مي‌گويد: «وقتي بحث امضاي برجام بود و متوجه شدم كه آقاي ظريف و آقاي روحاني از اين بابت نگران هستند. من به دفتر آقاي روحاني رفتم و با ايشان صحبت كردم كه حتما بايد اين كار را انجام دهد و در زماني كه آقاي روحاني دودل و نگران شده بود، براي‌شان دلايلي آوردم و قانعش كردم.»

در اين موارد با مقام معظم رهبري رايزني هم مي‌كرد.

با آقاي خامنه‌اي كه هميشه صحبت مي‌كردند. خاطرتان هست كه صحبت‌هاي ايشان با آقاي خامنه‌اي درباره مزايا و معايب رابطه با امريكا منتشر شد كه آقاي خامنه‌اي هم در نهايت گفتند جواب خدا با من. در مورد چنين مسائلي همواره با هم حرف مي‌زدند. هميشه هم به آقاي خامنه‌اي مي‌گفت كه تا وقتي حكم حكومتي نباشد، من نظرم را به شما مي‌گويم و نظر خودم را اجرا مي‌كنم، اما اگر شما به عنوان ولي‌فقيه بگوييد نه، من مجبورم قبول كنم.

بعد از فوت آقاي هاشمي، گفته مي‌شود كه دولت آقاي روحاني در موضع ضعف قرار گرفت و حتي به سمت لايه‌هايي از قدرت چرخش داشت. چقدر موافق اين نظر هستيد؟

بالاخره پشتوانه‌اي قوي براي دولت بود. قطعا فقدان ايشان براي دولت آقاي روحاني اثرگذار بود. آقاي روحاني در خيلي موضوعات كه به مشكل مي‌خورد، بابا مي‌رفت و با آقاي خامنه‌اي صحبت مي‌كرد ‌يا خود آقاي روحاني از ايشان مشورت مي‌گرفت و نظر مي‌داد كه اين خيلي تاثير داشت.

حال و وضع ايشان در روز فوت چگونه بود؟

خيلي خوب بود. من شنبه (روز قبل از فوت) تمام مدت كنار بابا بودم. شب هم وقتي ايشان راهي منزل شد من به خانه خودم رفتم و كارهايي كه داشتم را انجام دادم و دوباره به خانه ايشان رفتم. بابا معمولا ساعت ۱۰ و نيم مي‌خوابيد و تا زماني كه خوابيد آنجا بودم و بعدش به منزل خودم برگشتم. روز يكشنبه هم از صبح ۳-۴ مرتبه با ايشان تلفني صحبت كردم كه خودشان هم به من زنگ زد و گفت كه من دارم به استخر مي‌روم. من احساس مي‌كنم شايد ايشان خودش يك چيزهايي فهميده بود، چون هيچ ‌وقت روز يكشنبه خودش تماس نمي‌گرفت كه تو و مادرت به آنجا (استخر) بياييد. هيچ ‌وقت يكشنبه تماس نمي‌گرفت. من گفتم كه مامان ناهار ميهمان است، اما تماس مي‌گيرم كه ببينم مي‌آيد يا خير؛ چون منزل دخترخاله‌ام ميهمان بود. با مادرم تماس گرفتم و گفت كه تا ۵-۶ عصر آنجا هستم. بعد بابا به من گفت كه خودت بيا؛ ‌اي كاش رفته بودم (گريه مي‌كند) گفتم من وقت دندانپزشكي دارم؛ بيايم؟ گفت نه ديگر دكتر داري. من فيلم آن روز بابا را دارم كه جلسه كميسيون انرژي را در مجمع برگزار كرد. همه مي‌گفتند آقاي هاشمي چند بار اين پله‌ها را بالا و پايين رفت. ما خيلي هم پيگيري كرديم ولي آقاي شمخاني ادامه نداد.

چرا پيگيري‌ها را ادامه نداد؟

آخرين جلسه‌اي كه آقاي شمخاني ما را به شوراي عالي امنيت ملي دعوت كرد، به ما گفت كه من ديگر بيشتر از اين نمي‌توانم موضوع را ادامه دهم و به من مي‌گويند كه تو مي‌خواهي آقاي هاشمي را شهيد اعلام كني! جمله‌اي بود كه ايشان به ما گفت در حالي كه ما شواهد زيادي داريم.

چه جور شواهدي داريد؟

در آبان ماه يعني دو ماه قبل از فوت بابا، دو نفر آقا به دانشگاه آمدند كه من آنها را نمي‌شناختم. من بين كلاس‌ها كه يك ربع زمان بود، بيرون نمي‌آمدم و با بچه‌ها صحبت مي‌كردم. گفتند اين دو فرد آمده‌اند و در دفتر منتظر من هستند. هيچ ‌وقت ملاقاتي نداشتم. بالاخره رفتم و ديدم دو نفر آقا با سن حدود ۶۰ سال و موهاي جوگندمي نشسته‌اند. گفتم كه من كلاس دارم و بايد بروم. گفتند چند دقيقه بنشينيد تا ما حرف‌هاي‌مان را بگوييم و برويم. قرار شد بيشتر از ۵ دقيقه صحبت نكنند تا به كلاس برسم. آنها از كربلاي ۴ و كربلاي ۵ صحبت كردند و من هم گفتم كه اين حرف‌ها چه ارتباطي به من دارد؛ صحبت‌هاي‌تان را بگوييد، چون كلاس دارم. گفتند اينها را مي‌گوييم كه وقتي شما خواستي براي پدرت توضيح بدهي، ايشان بداند كه ما آدم‌هاي الكي نيستيم و كساني هستيم كه در جبهه و از نزديكان ايشان بوديم. اسمي هم گفتند كه البته اسامي‌شان را كه درست نمي‌گويند! گفتم خب بعد؛ گفتند ما آمده‌ايم كه بگوييم، مي‌خواهند پدر شما را بكشند و طوري پدر شما را مي‌كشند كه خود شما هم فكر مي‌كنيد به مرگ طبيعي فوت كرده است. گفتم چرا پدر من را بكشند؟ گفتند براي اينكه آنها نگران بعد از آقاي خامنه‌اي هستند. در ضمن سه انتخابات را هم از دست داده‌اند؛ رياست‌جمهوري ۹۲، مجلس و خبرگان ۹۴ بوده و ليستي كه آقاي هاشمي حمايت كرده، راي آورده است و اينها نگران انتخابات‌هاي بعدي هستند؛ ‌يكي سال ۹۶ كه البته در مقابل انتخابات خبرگان بعدي اهميت زيادي ندارد. انتخابات خبرگان براي‌شان مهم است .من هم خنديدم و گفتم باباي من كه ۵ سال از آقاي خامنه‌اي بزرگ‌تر است. اگر هم بنا بر سن باشد، پدر من زودتر فوت مي‌كند. گفتند كه نه؛ در جلسات خصوصي‌شان مي‌گويند آقاي هاشمي سالم و قبراق است و از اين خيلي نگراني دارند. شب كه به منزل بابا رفتم خيلي گريه كردم و برايش ماجرا را گفتم. خيلي اصرار كردم كه مراقب باش مي‌خواهند تو را بكشند. گفت كه اين چه حرفي است كه مي‌گويي! به هيچ كس اين حرف را نگو؛ حتي به مادرت، چون نگران مي‌شود. اتفاقات ديگري هم مي‌افتاد. مثلا اين اواخر حفاظت بابا خوب نبود. به ايشان هم گفتم كه ما وقتي مي‌آييم اصلا نمي‌پرسند چه كسي است و با ريموت در را باز مي‌كنند. چند اتفاق ديگري هم از ناحيه رييس تيم حفاظت افتاده بود. بابا محافظينش را خيلي دوست داشت و تا حرفي مي‌زديم به ما تندي مي‌كرد كه اينها خيلي زحمت مي‌كشند و اين حرف‌ها را نگوييد.

محافظين تغيير كرده بودند؟

مرتب در حال بازنشسته شدن بودند و بابا هم چند بار خواسته بود كه اينها را اجازه دهيد، بمانند. اما آنها عوض مي‌شدند. رييس تيم حفاظت هم عوض شد كه البته رييس تيم جديد از بچه‌هاي قديمي محافظين بابا بود. اين اواخر خيلي مسائل را رعايت نمي‌كردند. بابا اصلا توجهي نداشت و مي‌گفت همين است و هر چه كه شد! تا اينكه اين اتفاق افتاد. من هر چه به رييس تيم حفاظت گفتم برويم دوربين‌هاي استخر را ببينيم؛ به من مي‌گفت تو به من شك داري؟ من گفتم بحثم شما نيستي، اما برويم ببينيم چه اتفاقي افتاده است. اول اجازه نمي‌داد؛ بعد گفت آنجا را پلمب كردند و اجازه نمي‌دهند. او بايد هماهنگ مي‌كرد كه ما فيلم دوربين‌ها را ببينيم و هماهنگ نمي‌كرد. تا اينكه يك روز به او خيلي تند شديم و گفتيم لابد خودت حركتي كردي كه اجازه نمي‌دهي فيلم‌ها را ببينيم. نهايتا برادرانم رفته بودند كه باز هم فيلم‌ها را نشان ندادند و گفتند ما بلد نيستيم روشن كنيم! آنها هم يك دوري آنجا زدند و برگشتند! همان ماه اول بعد از فوت، به يكي از محافظين گفتم، مي‌شود فيلم‌هاي دوربين‌هاي مجمع، از يكي، دو روز قبل تا يكي، دو روز بعد از فوت بابا را به من بدهيد. اول گفت كه مي‌دهيم، اما بعد از دو هفته گفت كه همه فيلم‌ها پاك شده است! متوجه نشديم كه چطور در عرض دو هفته پاك شدند. بعد معلوم شد كه رييس تيم با در اختيار گذاشتن فيلم‌ها به ما، مخالفت كرده بود؛ اين محافظ بعدش به ما گفت كه رييس تيم به او گفته كه خودش فيلم‌ها را به ما خواهد داد؛ ‌او مي‌گويد كه حتي ۴ عدد سي‌دي هم از من گرفت و گفته خودم به خانواده مي‌رسانم كه نرساند.

وصيتنامه اصلي آقاي هاشمي سرانجام به كجا رسيد؟ آيا توانستيد آن را پيدا كنيد؟

آن شبي كه بابا فوت شد، محسن دنبال وصيتنامه مي‌گشت؛ چون من بيشتر در خانه با بابا و در جريان كارهايش بودم، به من گفت كه وصيتنامه در گاوصندوق و چمدان كوچكي كه بابا داشت، نيست. گفتم به مجمع برويم، چون بابا يك گاو صندوق و دو تا كشو هم در مجمع داشت كه كليدهاي كشوها هميشه دست خودش بود. ولي كليد گاوصندوق‌ نه؛ آن را خود محافظين بلد بودند كه باز كنند. وقتي به مجمع رفتند، آنجا چيزي نبود. خيلي چيزها را برده بودند و كشوها خالي بوده است.

يعني در ساعات اوليه تخليه شده بود؟

بابا وقتي كه به عراق مي‌رفت، وصيتنامه‌اش را نوشت؛ اما دو بار وصيتنامه‌اش را از نو نوشت. اين وصيتنامه هم كه محسن خواند، مربوط به ۲۰ سال پيش بود! آن آخرين وصيتنامه نبود و نفهميديم كجا رفت و هنوز هم پيدا نشده است. اگر شما كاري سر آقاي هاشمي نياورده‌ايد، چرا به دفتر كارش رفته‌ايد؟

متوجه نشديد كه چه كسي يا كساني رفته‌اند؟

خير، يك بار از بچه‌هاي حفاظت فيزيكي مجمع سراغ من آمد و گفت زماني كه ما هنوز نمي‌دانستيم ايشان فوت كرده و همان موقع دو نفر آمدند و به اتاق حاج‌آقا رفته‌اند.

يعني قبل از اينكه خبر فوت اعلام شود؟

نمي‌دانم، ‌چون اينها بر سر پست هستند و شايد اعلام شده بوده و اينها متوجه نشده بودند. بابا ساعت ۴ عصر از مجمع بيرون آمده بود. بعد هم خودشان گفتند راديواكتيو بوده كه فكر كنم ما را سر كار گذاشتند، چون راديواكتيو بلافاصله كسي را نمي‌كشد و زمان مي‌برد. به آقاي شمخاني گفتم كه اين راديواكتيو از كجا وارد بدن مادرم شده است؟

شما هم داشتيد.

الكي گفتند؛ مادرم را مدام اين دكتر و آن دكتر بردم؛ ‌حتي در منزل دستگاه نصب كردند و از اين بازي‌ها! بعد گفتند آلودگي راديواكتيو مامان ۳ درصد بيشتر از حد معمول است و من هم يك درصد. پرسيدند چه كسي با بابا بيشتر غذا مي‌خورده است؟ گفتم من و مادرم با بابا غذا مي‌خورديم؛ همه‌مان با ايشان غذا مي‌خورديم؛ حتي محافظين با بابا غذا مي‌خوردند يا از همان غذايي كه بابا مي‌خورده، مي‌خورده‌اند. اما از آنها تست نگرفتند. من، مادرم را به خارج از كشور بردم كه اين آزمايش‌ها را انجام دهند و گفتند كه هيچ آلودگي ندارد. اين ميزاني كه وجود دارد مربوط مي‌شود به مسائل محيطي و غيره كه همه همين‌ها را دارند. گزارش آزمايش‌هاي ما را كه ابتدا نمي‌دادند؛ ‌بعد گفتيم كه مي‌خواهيم بدانيم اگر مادرمان هم آلوده است يك كاري كنيم. به زور گزارش‌ را گرفتيم و گفتند به هيچ كس نبايد نشان دهيد. من گزارش را كه در خارج از كشور نشان دادم، گفتند اصلا اين اعداد بي‌ربط هستند! آقاي روحاني چطور؟ ايشان هم پيگيري كرد؟

من كه خودم با آقاي روحاني صحبت نكردم، اما گزارشي كه آقاي شمخاني براي آقاي روحاني فرستاد را آقاي روحاني قبول نكرده است. زيرش پاراف كرده و فقط مي‌دانيم كه قبول نكرده‌اند و گويا سوالي مطرح كرده‌اند. آقاي شمخاني هم مستقيم گفتند كه ادامه نمي‌دهم. اول گفتند ادرارش آلوده بوده و بعد گفتند حوله‌اش هم آلوده بوده است. گفتم حتما وقتي در بيمارستان سوند زدند و درآوردند، حوله را زيرش گذاشته بودند و از اين طريق آلوده شده است؛ بعد از جلسه با عمويم و پزشكاني كه آنجا بودند، تماس گرفتم و پرسيدم كه آيا زير پاي بابا حوله‌اي وجود داشت كه گفتند هيچ حوله‌اي نبوده است. هميشه يك چيزي شبيه اسپيكر (يا اف‌اف) بود كه با آن به بيرون زنگ مي‌زد، اما همان روز آن را هم جمع كرده بودند و گفتند كه خود حاج‌آقا گفتند جمعش كنيد !

آخر دوربين‌هاي استخر روشن بوده؟ يا خاموش بوده؟ يا اصلا خراب بوده؟

خودشان مي‌گويند دوربين‌ها روشن بوده است. دوربين‌ها را شوراي عالي امنيت ملي گرفته بوده كه بابا چه زماني داخل مي‌رود؛ چقدر طول مي‌كشد؛ چه زماني بيرون مي‌آيد؛ مثلا بعد از اينكه محافظين بابا را از آب بيرون آوردند، ۱۲ دقيقه آنجا نگه داشته بودند تا بيمارستان برسانند ۱۱ دقيقه طول كشيده بود. در صورتي كه از آنجا تا بيمارستان ۲ دقيقه هم نيست. خودشان مي‌گويند به اورژانس آدرس اشتباه داده شده بوده است. مي‌خواهم بگويم كه براي‌مان شبهات زياد است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون