• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3209 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۸ اسفند

انتقام يا اداي دين

يونس تراكمه‌

 با اين تكه‌پاره‌ها زير ويرانه‌هاي وجودم شمع زده‌ام. خب حالا چكار كنيم؟ توي خيابان‌ها بگرديم و فواره‌هاي آب را تماشا كنيم  و... 
 سفر شب- ص ۲۴۰
اداي دين بايد كرد يا انتقام بايد گرفت؟ اگر ويران هستي، اگر هم به 
اين وجود مي‌بالي، حالا و در اين سن و سال، خوب فكرش را كه مي‌كني مي‌بيني همين تكه پاره‌ها ويرانه‌اي را كه وجودت است سرپا نگه داشته، پس بايد دينت را به اين شمع‌هاي محكمي كه از فرو ريختن اين ويرانه جلوگيري كرده است ادا كني. اين وجود از همين تكه پاره‌هاست كه موجوديت يافته است. از«سفر شب» است و از «خشم و هياهو»ست و «سرخ و سياه» و «مادام بواري» و «بچه‌هاي كوچك اين قرن» و «كريستين و كيد» و داستان‌هاي شميم بهار و داستان‌هايي در «آرش»، «جُنگ اصفهان»، «هنر و ادبيات جنوب»، «بازار رشت» و شعري در... و بعضي نفرات و بعضي جاها و كافه‌نشيني‌ها و جلسه و جلسه و جلسه و قدم زدن‌هاي دنبال رودخانه زاينده رود و كوچه پس‌كوچه‌هاي پشت مسجد شاه (خسته نمي‌شديم ما؟) و اصفهان كه هستي نوستالژي كودكي و نوجواني‌ات در آبادان را داري و... 
در تمام اين سال‌ها، كه هر دو سه سالي كولي‌وار از اين خانه به آن خانه نقل مكان كرده‌اي و در ضمن هر اسباب‌كشي به دوش كشيده‌اي كارتن‌هاي كتاب را (چقدر هم سنگين است كارتن كتاب!)، هميشه فكر كرده‌اي بالاخره در يكي از اين جابه‌جايي‌ها خودت را از شر همه آنها راحت خواهي كرد. اما اگر زهوار كارتن پوسيده‌اي در برود و كتاب‌ها پخش و پلاي پياده‏رو بشود، چه هراسان مي‌شوي و نگرانِ برگ برگِ آنها. هر كتاب يا مجله‌اي را كه براي جمع و جور كردن مجدد و بسته‌بندي در كارتني نو برمي‌داري، دستي بر جلدش مي‌كشي، صفحات زرد و كهنه‌اش را نگاه مي‌كني و مطمئن مي‌شوي كه ديگر خيلي دير شده تا اين همه سال را و آن زندگي را حذف كني. حذف هر صفحه از اين ورق‌هاي كهنه پخش شده 
بر اين پياده‌رو يا آن آدم‌ها و زندگي‌ها، يعني 
فرو ريختن قسمتي از اين ويرانه‌اي كه حالا تو هستي. اصلا انگار اين كارتن وارفت تا بعد از سال‌ها، كتابي خود را نشانت بدهد. اين يكي را، «سفر شب» را، كنار مي‌گذاري و بقيه را با عجله در كارتن سالمي مي‌چپاني، باربرها و كاميون منتظرت هستند تا اين شندره‌ها را هرچه زودتر در خانه‌اي ديگر خالي كنند. 
راستش تا چند ماهي جرات دست زدن به اين كتاب را نداشتم. طوري آن را 
تمام قد در قفسه گذاشته بودم كه جلدش مرتب جلوِ چشمم باشد، اما تا يك حدي بيشتر به آن نزديك نمي‌شدم. مي‌ترسيدم آن را دوباره حتي لمس كنم. وقتش بايد مي‌رسيد وقتي كه بنشيني و از سر صبر تكليفت را با تمام اين «شمع»هايي كه تا حالا اين ويرانه را سراپا نگه‌داشته است روشن كني. كتاب را كه خوب بالا و پايين مي‌كنم و ورق مي‌زنم، مي‌بينم كه روي جلد، صفحات اول و آخر، پشت جلد، هيچ كجا تاريخ چاپ كتاب نيامده است. اين كتاب، «سفر شب»، چه سالي چاپ شده؟ من از كجا آن را خريدم؟ كي خواندم؟ دانشجو بودم. سال چندم؟ از دكه روزنامه‌فروشي وسط چهارباغ، روبه‌روي كافه «پارك»، همان پاتوق «جنگيون»، خريدم، از آن پسرك روزنامه‌فروش. هروقت مي‌روم اصفهان اين پسر را مي‌بينم. كتابفروشي دارد و هنوز هم بعد از اين‌همه سال، 40 سال؟ 50 سال؟ همان پسر بچه است. بعضي آدم‌ها و حتي اشيا را بعد از چند سال كه ببيني، بايد روي آنها مكث كني، چون ناآشناهايي هستند كه رگه‌هايي از آشنايي را در آنها مي‌بيني. آنقدر مكث مي‌كني تا آن رگه‌ها را كشف كني. زمان را عقب مي‌بري و عقب‌تر تا ناگهان در آن دورها يك آشناي قديمي را پيدا مي‌كني. مهم اين است كه بعد از اين طي مسير مقابل كسي يا چيزي ايستاده‌اي كه در زمان حال نيست و از گذشته‌اي آشنا مي‌آيد. اما بعضي‌‌ها، مثل اين پسر روزنامه‌فروش، صد سال ديگر هم كه او را ببيني، لذت هيچ كشفي را برايت ندارد. اصلاً انگار هيچ زماني بر او نگذشته است. پنجاه ساله مردي كه شده باشد، كه هست ولي چهره همان چهره پسرانه پشت دكه 
روزنامه فروشي است. همان كه هر روز «آيندگان» از او مي‌خريدي و هر هفته مجله «خوشه». كتاب «سفر شب» را هم از او خريدي، «خوشه» چاپ كرده بود. روكش جلد كتاب هم از همان كاغذهاي زرد پاكت ميوه‌اي بود. اما چه سالي بود؟ نكند چاپ نشدن تاريخ چاپ و انتشار كتاب بخشي از فرم و ساختار داستان است؟ همينطور است. قصه اين داستان، در سال هزار و سيصد و فلان روايت نشده، مي‌تواند چند دهه قبل از آن يا چند دهه بعد از آن، همين حالا روايت شده باشد و تو همين چند روز قبل، در نمايشگاه امسال، كتاب را خريده‌اي و به خانه رسيده و نرسيده خوانده‌اي. 
شروع كه كردم به آرام آرام خواندن دوباره كتاب، بعد از اينهمه سال، ديدم من فقط مخاطب كتاب شعله‌ور نيستم، بلكه شخصيت داستانم، هومر هستم، هومر پولادين. حكايت، حكايت يك نسل نيست، يا چندتايي آدم از يك نسل. حكايت، حكايت شكست است و آدم‌هاي زخمي و شكست خورده‌اي كه بوده‌اند. هميشه و هستند و خواهند بود. از زخم به جا مانده از شكست در يك جنبش اجتماعي- سياسي در همين سال‌ها و دهه‌ها بگير تا شكست‌هاي شخصي يك يك ما در عشق و عشق‌ها، در رابطه با آدم‌ها و در... 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون