روز آخر سال
سروش صحت
ديروز آمدم پيش مسوول صفحه آخر و گفتم: «روزِ روزش كسي نوشتههاي اين ستون رو نميخونه چه برسه به الان كه دم عيده و همه اينقدر بدو بدو و درگيري و گرفتاري دارن كه كسي به صرافت تاكسيسواري من نميافته... راستش خودمم هزار تا كار دارم براي همين با اجازتون اين هفته سوار تاكسي نميشم و چيزي نمينويسم.» مسوول صفحه آخر گفت: «چرت و پرت نگو بشين ستونت رو بنويس.» گفتم: «اين چه طرز حرف زدنه؟» مسوول صفحه آخر گفت: «ببين كلي كار دارم، حال و حوصلهام ندارم. بشين بنويس.» رفتم يقه مسوول صفحه آخرو گرفتم و گفتم: «با من درست حرف بزن.» مسوول صفحه آخر هم يقهاش را آزاد كرد و يك كشيده زد توي گوشم. گفتم: «اِ، چرا اينجوري ميكني؟» مسوول صفحه گفت: «براي اينكه ياد بگيري با مسوول صفحه درست حرف بزني... زود باش بنويس.» گفتم: «چيزي به ذهنم نمياد.» گفت: «دو خط عيد رو تبريك بگو.» در حالي كه صورتم از درد ميسوخت نشستم و نوشتم «اميدوارم سال جديد سال خوبي براي همه باشد. سالي كه همهمان شادتر و خوشحالتر باشيم.» مسوول صفحه آخر آمد پيشانيام را بوسيد و گفت: «ببخشيد، يه لحظه عصباني شدم.» گفتم: «اشكالي نداره پيش مياد.» مسوول صفحه گفت: «عيدت مبارك» گفتم: «عيد شما هم مبارك.»