بزنگاه
در به در كه نميتوان به دنبال محبوب خاكي گشت. در هر خانه را كه نميتوان كوبيد و پرسيد: «آيا يار من، اينجا، منزل نكرده است؟» سر هر گذر، همچو اوباش، نميتوان ايستاد و در انتظار عبور يار، زمان را كشت... و همينهاست كه كار را مشكل ميكند.
مردي در تبعيد ابدي/ نادر ابراهيمي
فلاشبك
راوي (بهرام رادان): بابا ! راس ميگن كه مادر از دست تو دق كرد و مرد؟
پدر (عزتالله انتظامي): نه. من از دست مادرت دق كردم.
راوي: ولي وقتي كه تو مردي مادرم زنده نبود.
پدر: زنده نبود، ولي من هر شب خوابشو ميديدم.
راوي: منم هر شب خواب تو رو ميبينم.
پدر: پس بپا دق نكني.
گاو خوني/ بهروز افخمي