درد دل كرگدنوار
سيدعلي ميرفتاح
ميخواهم از سردبير بودنم سوءاستفاده كنم و با شما درددل كنم. بگذاريد به حساب اينكه «اگر نگويم غمباد ميگيرم.» به اندازه يك ربع، بيست دقيقه كه شما را همراه و همدل بيابم، قلبم آرام ميگيرد و روحم سبك ميشود. قديميها روضه ميرفتند و قدري اشك ميريختند و استخوان سبك ميكردند من هم به نوعي ميخواهم ذكر مصيبت كنم. هم روضهاش با خودم، هم گريهاش. شما فقط دل به دلم دهيد تا بگويم چه چيز باعث شده كه حرف از «بيوفايي» بزنم. نه «بيوفايي» خودم يا زبانم لال- بيوفايي شما؛ بلكه بيوفايي يار. يار كه نه؛ عزيزان و صاحبمنصبان. من پير سال و ماه نيام، يار بيوفاست. هم بيوفاست، هم بيمبالات، هم بياعتنا و هم بفهمي، نفهمي مغرور و تا حدود زيادي «دتس يور پرابلم». لابد در جريان هستيد كه من هفتهنامه كرگدن را سردبيري ميكنم. امسال كرگدن وارد سال چهارمش شده و من و رفيقانم از جان و دل مايه گذاشتهايم تا چراغ اين مجله فرهنگي- هنري روشن بماند. سخت است اما روشن مانده. اين مجله هيچ اسپانسري ندارد، خدا را شكر، اگر خواننده ثابتش باشيد، ميدانيد كه آگهي هم ندارد. باز هم خدا را شكر. لااقل آن آگهي كه بتواند در رگ نشريه خون، شما بخوانيد پول، تزريق كند، ندارد. باز هم خدا را صدهزار بار شكر شكايتي نداريم.
بالاخره مرام و مسلك كرگدن اقتضائاتي دارد كه يكياش همين بيپولي و كم آگهي بودن است. در عوض يار وفادار و همراهِ همدل دارد كه از اتفاق همانها مجله را سر پا نگه داشتهاند. در كرگدن ما مخاطب نداريم، رفيق داريم كه حاصل كار ما را ميخرد و ميخواند و پيوند مهرش را با ما مستحكم ميكند. بلكه تداوم حيات كرگدن را باعث ميشود. جزاك الله خيرا. بيش از 110 شماره است كه با تمام مشقتها و سختيها مجله را منتشر ميكنيم و در اين مدت نه از يارانه خبري بوده، نه از سهميه كاغذ و نه از هيچ چيز ديگر. گله و شكايتي هم نكردهايم. تنگ خوردهايم و گرد خوابيدهايم و مجله را به سال سومش رساندهايم. اگر رفيق همدل مايي دعا كن به سال چهارم و پنجم و پنجاهمش برسد. انشاءالله تعالي. اين هفته اما يك ساعت قبل از اينكه مجله را به چاپخانه بفرستيم، مسوول فني آب سرد روي دستمان ريخت و خستگي را به تنمان باقي گذاشت. قيمت كاغذ را كه تلفني به اطلاعمان رساند، فهميديم زورمان به خريد كاغذ نميرسد... زورمان به چه ميرسد؟ كاغذ البته بازارش از پارسال به هم ريخت. در همين «اعتماد» چند بار گزارش رفتيم و آدرس انبارهاي محتكران را لو داديم. هم ما ميدانستيم وضع بد است، هم شما. بنابراين در 97 به هر والذارياتي كه بود، قدري فتيله قيمت را بالا برديم، شما هم از سر بزرگواري هواي مجله را داشتيد و به اين ترتيب كرگدن منقرض نشد. كرگدن يخبندان و انفجار اتمي و چندين جنگ را پشت سر گذاشت جان سالم به در برد، سهل است حتي با قيمت بالاي كاغذ و كسادي بازار مطبوعات هم كنار آمد و خود را به بهار 98 رساند. اما آيا از نابساماني كاغذ 98 ميتواند بگذرد؟ راستش را بگويم دو، سه شب پيش وا رفتيم وقتي قيمت كاغذ و پليت و باقي چيزها را شنيديم، وا نرفتيم بلكه روشن و واضح «دوزاريمان» افتاد كه از عهده چنين قيمتي برنميآييم. اگر اينقدر بدهيم، چقدر بفروشيم؟ آيا اصلا با اين وضعيت ميشود به كار فرهنگي ادامه داد و اميدوار بود؟ لابد ميدانيد كه من جزو اميدوارانم و هميشه و در همه حال خوشبين بودهام و جلوي سياهنماييها را به هر شكل و با هر ادبياتي گرفتهام و مدام از خير و خوشي و روشني نوشتهام. همان شب كه از فرستادن مجله به چاپخانه مأيوس شدم، خيليها كه دل پري از دستم داشتند طعنهبارانم كردند كه «حالا هي بيا از دولت دفاع كن»... «حالا هي بگو وضع آنقدرها هم بد نيست...» يكي از دوستانم گفت:«تو يك مجله فكسني داري، اين طور توش ماندي، ببين آن بنده خدايي كه كارخانهاش معطل مواد اوليه است چه بايد بگويد؟» خودم هم به خودم گفتم:«دردت آمد؟ ببين بقيه چقدر دردشان آمده...» حقيقت اين است كه من كماكان خوشبينم. خاكم به دهن، خدايي نكرده حتي اگر كار كرگدن به خنس بخورد، اسير يأس و افسردگي نميشوم. البته به عنوان مطالبهگر تا آنجا كه زورم برسد، يقه مسوولان مربوطه را ميگيرم اما به نااميدي اجازه نميدهم كه وجودم را تسخير كند. با اين همه اما اينجا، حالا كه غريبهاي بينمان نيست حالا كه همه رفيقيم، محض خالي نبودن عريضه، شكايت از مسوولان دلگنده ارشاد و اقتصاد را ضميمه شكرم از آن بزرگواران ميكنم و ميگويم وضع كاغذ افتضاح است خسته نباشيد. اگرنه همهاش، بيشترش به گردن اهمال و نابلدي و بيخيالي چند تن از شما عزيزان يا لااقل چند تن از زيردستان شما عزيزان و بزرگواران است. هيچ احدي در هيچ مرتبهاي از مراتب دولتي گزارش نداد كه آن واردات كاغذ با ارز چهار و دويستي چه بلايي سرش آمد. هيچ معلوم نشد ارشاد چه تدبيري در خصوص كاغذ انديشيد، تدبير كه سهل است، چه كار كرده تا لااقل كشتي شكسته مطبوعات به گل ننشيند. زمان جنگ با آن وضعيت نابسامان اقتصادي حتي يك روز هم روزنامهها به ديوار سفت كاغذ و فيلم و زينك نخوردند. بالاخره تدبير يعني همين كه در اين فاجعه رسانهاي، روزنامه مجلهها را حفظ و حراست كنيم تا باد ماهواره و اينترنت زير و زبرمان نكند. من الان نميخواهم با مسوولان ارشاد بحث نظري كنم و اهميت مطبوعات را يادآورشان شوم. بحث نظري كجا بود؟ من دارم درددل ميكنم و محض اينكه يك حرف از هزاران حرفم را بزنم، به اطلاعتان ميرسانم كه اصلا ارشاد متوجه وخامت اوضاع نيست. كي هست؟ اگر هم هست به جاي مقاومت، تسليم شده و مهار كاغذ را از دست داده.... اميدواري به معني لاپوشاني ضعفها و ناكارآمدي نيست بلكه به معني عقبنشيني از مطالبات هم نيست. اميدواري اتفاقا يعني اينكه ما يقه مسوولان را بگيريم و بگوييم كاغذ سيل نبوده كه غافلگير شويد. يك سال بيشتر است كه همه دارند داد ميزنند كاغذ را دريابيد. دريابيد، دريابيد. درنيافتيد، اين شد كه شد خدا عاقبت همهمان را ختم به خير كند... اما حالا من حقيقتش را بگويم، چشمم از مسوولان ارشاد و غيرارشاد آب نميخورد. گره كور كاغذ را بعيد ميدانم دست تدبير آقايان بگشايد. اما به اصلاح خود به خودي بازار هم اميدي ندارم. نه محتكران از احتكار باز ميمانند و نه طماعان دندان طمعشان را ميكشند... پس براي چه دارم درددل ميكنم؟ براي اينكه از سر صدق براي من روسياه و كرگدن خسته شاخ شكسته دعا كنيد و از خدا بخواهيد عنايتي كند و خاموش شدن چراغ مجله را از تقديرمان خط بزند. اگر به اين كمترين لطفي داريد از ته دل برايش دعا كنيد تا از پس خرج و مخارج مجله برآيد و اين كار و بار سه ساله را از سر ناچاري تعطيل نكند. حيف است كرگدن در نيمه راه تلف شود. يك بار از خدا بخواهيد كار و بار ما را به فرجام برساند. آمين يا ربالعالمين.