پيام انقلاب را شنيدم
مرتضي ميرحسيني
پاييز 1357 در چنين روزي محمدرضاشاه از طريق تلويزيون، مستقيم با مردم سخن گفت و ضمن اعلام پذيرش استعفاي شريف امامي از مقام نخستوزيري از تشكيل دولتي تازه با رويكرد نظامي به رياست ارتشبد ازهاري خبر داد. او در اين سخنراني كه شايد مشهورترين صحبتهاي عمرش هم باشد به برخي اشتباهات بزرگ گذشته و به فسادي كه حكومت را فرا گرفته بود، اعتراف كرد و با بيان اين جمله به مردم كه «من نيز پيام انقلاب شما را شنيدم» عملا دستهاي خود را به نشانه تسليم بالا برد. شنيدن اين سخنان كه در شرايط بحراني آن زمان به ضعف و ترس تعبير ميشد براي طرفدارانش آسان نبود. آنان نه در آن حرفهاي قاطعي را كه از شاه انتظار داشتند شنيدند و نه از آن اعتماد به نفس آميخته به تكبري كه در او سراغ داشتند، نشاني ديدند. شاه حتي اعتراضات و اعتصابات چند وقت اخير را به رسميت و موجه شناخت و وجود نارضايتي(يا به عبارت دقيقتر خشمي) فراگير در جامعه را پذيرفت. شايد ميخواست كمي مردم را آرام و به زعم خود بحران را مديريت و شرايط را براي روي كار آمدن دولت تازه آماده كند. اما با حرفهايي كه زد زير پاي نخستوزير ازهاري را حتي پيش از معرفي كابينهاش خالي كرد. به قول خاوير گررو «صحبتهاي شاه اختيارات دولت نظامي را زير سوال برد و اين درست درحالي بود كه آن دولت در حال شكلگيري بود. او تقاضا داشت تا از سركوب خشونتآميز تظاهرات خودداري شود در واقع طبلي ميانتهي از دولت نظامي به نمايش گذاشته شود. پيام شاه به گونهاي نبود كه دولت ازهاري را تشويق به استقرار يك دولت نظامي كند.
مهمتر آنكه شاه نقطه پاياني به مدت زمان دولت نظامي از بدو ايجاد آن تعيين كرده بود.» برژينسكي، مشاور امنيت ملي رييسجمهور امريكا(جيمي كارتر) به خطا چنين تحليل ميكرد كه شاه با پذيرش بحران، اولين گام را براي تدبير آن برداشته و گام دوم هم كه اعتماد به يك نخستوزير نظامي و تكيه به ارتش براي مواجهه قاطعانه با معترضان است به زودي در چند روز آينده برداشته ميشود و محمدرضا پهلوي از اين رويارويي «جان سالم به در ميبرد.»
برژينسكي نميديد(يا نميتوانست ببيند) كه شاه بسيار دير واقعيتهاي كشور و خواستههاي افكار عمومي را پذيرفته و زماني به مقابله با بحران رفته كه كار از كار گذشته و حوادث به مسيري بيبازگشت افتاده است. همچنين قدرت ارتش را بيشتر از آنچه كه واقعا بود، محاسبه ميكرد و از همه مهمتر اينكه اراده پشت انقلاب ايران را دستكم ميگرفت. به هر رو ازهاري هم مثل شريف امامي حريف معترضان نشد. نه امتيازهايي كه ميداد فايده داشت و نه ژست سختگير و قاطعاش تاثيري در روند ماجرا گذاشت. در قانون حمايت از خانواده تجديدنظر كرد، تعداد روزهاي تعطيلي به مناسبتهاي مذهبي را افزايش داد و كار ادغام ژاندارمري و شهرباني و ساواك و نظارت وزارت دادگستري بر آنها را پيش برد.
چون باور داشت كه ريشه و منشأ خشم عمومي، فساد تنيده شده در بافت حكومت است چند نفر از مردان شاه مثل هويدا و نصيري را دستگير كرد و براي محكمه به زندان انداخت. اما اين كارها نه كافي بود و نه موثر و حتي مثل هيزم بيشتر براي آتش عمل كرد. حق با آنتوني پارسونز، سفير آن روزهاي انگليس در ايران بود كه ميگفت:«دستگيري هويدا يعني دستگيري شاه و محاكمه هويدا يعني محاكمه خود شاه و محكوميت هويدا محكوميت خود شاه خواهد بود».