تولد سي اس لوييس
مرتضي ميرحسيني
با جان رونالد تالكين نويسنده ارباب حلقهها دوست نزديك و صميمي بود و مثل او تجربه حضور در جبهه جنگ اول جهاني را هم داشت. كلايو استيپلز لوييس سال 1898 در چنين روزي در بلفاست، در خانوادهاي مرتبط با كليساي ايرلند متولد شد، اما بعد از مرگ زودهنگام مادرش و متاثر از غمي كه بر زندگياش سايه انداخته بود از دين و مذهب بريد و تا سالها از خدا فاصله گرفت. بعدها كه در شمال فرانسه زخمي شد و چند نفر از دوستانش را هم از دست داد اين جدايي – به زعم او – دلايل محكمتري پيدا كرد. در يكي از نامههايش نوشت: «از خدا عصباني بودم كه چرا نيست» و «چرا چنين دنياي پر از رنج و وحشتي را آفريده است». بعد از جنگ به آكسفورد برگشت و تحصيلاتش را در رشته ادبيات يوناني و لاتين ادامه داد. تا 1954، ابتدا براي تحصيل و بعد به عنوان مدرس آنجا ماند و سپس حدود يك دهه با دانشگاه كمبريج همكاري كرد. در آكسفورد با تالكين آشنا و دوست شد و در همنشيني با او بود كه ايمان از دسترفتهاش را دوباره پيدا و احساس كرد. از آن پس الاهيات يكي از مهمترين دلمشغوليهايش شد، چند كتاب در اين حوزه نوشت و در مقطعي مهمان ثابت يكي از برنامههاي مذهبي راديو بيبيسي بود. در يكي از همين برنامهها، در پاسخ به سوالي از سوالات مجري برنامه گفت دين را نميشود از مناسك و اعمال آن جدا كرد، اما اگر از سير و سلوك شخصي و عارفانه به مجموعهاي از تكاليف و اعمال خشك و بيروح و تكراري تبديل شود «به هيچ دردي نميخورد» و كمكي به انسان نميكند. در شروع جنگ دوم جهاني دوباره در ارتش نامنويسي كرد، اما او را كه آن زمان 40 ساله با مجموعهاي از مشكلات جسمي بود براي خدمت نظامي نخواستند و به جايش پيشنهاد كردند پشت جبهه در واحد تبليغات جنگ با ارتش همكاري كند. او نپذيرفت و گفت حتي براي فريب دشمن هم «نميتوانم دروغ بگويم.» لوييس چند سال آخر عمرش از بيماري قلبي رنج ميبرد، اما درنهايت نارسايي كليه جانش را گرفت (22 نوامبر 1963). خودش فرزندي نداشت و همسرش را هم چند سال قبل از آن از دست داده بود. مرگش همزمان شد با ترور جان اف كندي، رييسجمهور امريكا و از اينرو تقريبا بيسروصدا و در سكوت خبري از دنيا رفت. از كندي تصويري آميخته به جعل و اغراق و از لوييس چند كتاب بسيار جذاب و هنوز خواندني به يادگار ماند. ما او را با مجموعه 7 داستان «سرگذشت نارنيا» ميشناسيم كه اولينبار نيمههاي قرن بيستم، از سال 1950 تا 1957 يكي بعد از ديگري منتشر شدند. اين رمانها، داستانهايي مستقل اما مرتبط به يكديگر از قهرمانيهاي چند نوجوانند در سرزميني خيالي به نام نارنيا و نوشتهاند كه تا امروز به 47 زبان ترجمه شده و بيشتر از 100 ميليون نسخه از آن به فروش رفته است. تالكين به او گفته بود در رمان، هرقدر هم كه تخيلي باشد همهچيز بايد سر جاي خودش قرار بگيرد و ميان عناصر تشكيلدهنده هم هماهنگي منطقي وجود داشته باشد و لوييس براي شوخي و طعنه به او – البته با ظرافتي استادانه – يك فانوس خياباني در جنگلي از جنگلهاي سرزمين افسانهاي و قرون وسطايي نارنيا قرار داد كه «شب و روز در آنجا ميدرخشيد و براي همين، آن محل فانوسگاه ناميده شد و سالها بعد، هنگامي كه دختربچه ديگري در يك شب برفي از دنياي ما به نارنيا رفت، فانوس را ديد كه هنوز روشن بود.»