مارادونا و بيمعنايي مرگ
فرهاد گوران
مفاجات و مرگ همه قلمروهاي انساني را در بر گرفته، از شرق تا غرب. ما هيچ گاه چنين شاهد عاديسازي و بيمعنايي مرگ و سوگواري نبودهايم. در واقع ديگر به جاي آنكه اندوهگين شويم، افسرده و مشوش ميشويم؛ در روزي كه مارادونا جهان را بدرود گفت من شوكزده از شنيدن خبر مرگ يك جوان پرستار بر اثر كرونا بودم؛ جواني كه با او در چمن سبز بازيها كرده بودم و اتفاقا شيفته و دوستدار اسطوره ناميراي امريكاي لاتين بود. يك بار به شوخي گفت هيچ دقت كردي ستاره سرخ كلاه برهاي چهگوارا از تتوي بازوي مارادونا افتاده!
اين گفته كنايهآميزش بجا بود، ما مارادونا را با بدن نشانهمند و سياسياش ميشناختيم، اما گويي سالها بود كه ديگر آن ستاره را نميديديم.
در سكانسي از فيلم «جواني» اثر پائولو سورنتينو، شنونده چنين ديالوگي هستيم:
مارادونا: ببخشيد، من هم چپدستم.
جيمي: همه دنيا ميدونن تو چپدستي.
مارادونايي كه ساحت نمادين خودش را در جهان فوتبال ساخته بود، با فاصلهگذارياش از منطق سرمايه و كفش طلاييها در دلها جاي گرفته بود، در عصري كه فوتبال به ماشين توليد پول و نماد نظم انتزاعي بازار تبديل شده، و از همين رو هيچ خطايي از چشم دوربينها و داورها پنهان نميماند او مدام بزرگترين خطاي تاريخ جام جهاني فوتبال را يادآوري ميكرد، آن گل قرن را كه در ۲۲ ژوئن ۱۹۸۶ در ورزشگاه آزتكا در مكزيكوسيتي به تيم انگليس زد. هر چه حساسيت به آن گل بيشتر شده، واقعي بودن آن نيز تشديد شده. به قول كانت، حساسيت گواه واقعيت چيزهاست. مارادونا بارها آن خطا را تصديق كرد تا واقعيت را با حساسيت خود بسنجد، نه داوري درست ديگران. چون خطايي بزرگتر در كار بوده؛ غلبه هولناك سرمايه بر جهان انساني.
مارادونا در خاطراتش از خانهاي سخن گفته كه با اندوهان كودكياش آميخته: «دو اتاق داشتيم، يكي متعلق به پدر و مادر و ديگري سرپناه هشت فرزند خانواده. هنگامي كه باران ميباريد بايد از شر چكچك آب به بيرون خانه ميرفتي چون داخل خانه، بيشتر از بيرون خيس ميشدي!»
در واقع مارادونا شمايلي داشت كه نمايانگر شيوه زيست اجتماعي و اعتراضياش بود. خودش گفته است «من مارادونا هستم، كسي كه گل ميزند، كسي كه اشتباه ميكند...». اما خاطرهاي كه از او در ذهن بسياري از مردمان جهان باقي مانده نه به گلهايش باز ميگردد، نه به اشتباهاتش. جهان او را با شمايل خاص و معترضش به ياد ميآورد و اين بزرگترين دستاورد او در روزگاري است كه جريان غالب سرمايه در همبستگي با دم و دستگاه فيفا و باشگاهداري، همگان را متوجه كفشهاي طلايي و تكنيك بازي كرده است. هنر مارادونا در اين بود كه ميدان بازي را از سرگرمي به سمت اعتراض تغيير داد.