آيا امريكا قابل اعتماد است؟
عباس عبدي
دو موضوعي كه بهطور مكرر از سوي منتقدين سياست خارجي دولت درباره برجام بيش از موضوعات ديگر مطرح ميشود، لزوم بياعتماد بودن به ايالات متحده و نيز تفاوت نداشتن ميان بايدن با ترامپ يا اوباما است. در اين يادداشت ميكوشم كه هر دو نكته را در حد يك يادداشت توضيح دهم. درباره اعتماد به كشورهاي ديگر فارغ از اينكه با آنها دوست باشيم يا دشمن، دور باشيم يا نزديك، بايد يكسان رفتار كرد. در حقيقت دوستي و دشمني در سياست خارجي ميان هر دو كشوري مبتني بر گزارههاي اخلاقي يا عاطفي نيست. در مورد ايران هم با هيچ كشوري چنين روابطي وجود ندارد. سخنان و تعارفات ديپلماتيك را چندان جدي نگيريد. آنچه نوع رابطه دو كشور را تعيين ميكند، منافع آنها است. در مورد حفظ منافع نيز اعتماد كردن جايي ندارد. اساس روابط و تعهدات بر بياعتمادي مطلق است...
مگر اينكه سازوكارهايي براي حفظ منافع و تعهدات وجود داشته باشد كه براساس آن سازوكارها بتوان بياعتمادي را كنار گذاشت. اين سازوكارها در روابط بينالملل تا حدي متكي بر حقوق بينالملل و مهمتر از آن بر موازنه قواي دو كشور است. بنابراين اعتماد كردن به امريكا يا هر كشور ديگري به كلي بيمعنا است. ما در هر توافقي بايد به حقوق بينالملل و بيش از آن به قدرت خودمان تكيه كنيم و آنها را ضامن روابط و توافقات كنيم. معناي اين حرف آن است كه طرفين روابط به دليل ترس از اقدامات طرف مقابل به تعهدات خود پايبند باشند و نه به علت اراده مجلس يا رييسجمهور خودشان. البته اين بدان معنا نيست كه براي هر توافقي لازم باشد كه از نظر قدرت همسنگ و برابر شويم. چون هيچ دو كشوري از جهت ميزان قدرت مشابه نيستند. چگونگي موازنه قوا برحسب موضوع اختلاف و نوع منافع است كه اهميت پيدا ميكند. بنابر اين هر كشوري حتي ضعيف هم ميتواند براي تحقق اهداف خود، از سه طريق موازنه قوا را با قدرتمندترين كشورها نيز ايجاد كند. از طريق تناسب در اهداف، و نيز تنوع پايههاي قدرت و بالاخره مشاركت در اتحادهاي سياسي منطقهاي يا بينالمللي. هر سه روش و تركيب آنها براي شكل دادن به موازنه قواي موثر، كاربردي و مفيد هستند.تناسب اهداف يا بهتر است گفته شود تعيين اهداف معقول، بايد متناسب با توانمنديها و قدرت كشور باشد.
سنگ بزرگ علامت نزدن است. البته سنگهاي كوچك هم ارزش زدن ندارد. وزنههاي معقول و متعارف را بايد تجربه نمود و به عنوان اهداف مرحلهاي انتخاب كرد. تنوع دادن به پايههاي قدرت بسيار مهم است. قدرت هر كشوري تركيبي است از قدرتهاي اقتصادي، نظامي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي و بينالمللي و جغرافيايي. نميتوان از نظر اقتصادي قوي بود ولي توان دفاع نظامي نداشت. يا برعكس. نميشود با قدرتهاي ديگر وارد موازنه شد، ولي به لحاظ حمايت مردمي و سياست داخلي كمعمق بود. بنابراين بايد تناسب ميان مولفههاي گوناگون قدرت را دقيق رعايت كرد. سومين عنصر اتحادهاي سياسي منطقهاي يا بينالمللي است. در جهاني كه حدود ۲۰۰ كشور دارد، حداقل ۳۰ كشور آن براي ما مهم هستند و دوري يا نزديكي به آنها ميتواند در موازنه قوا با كشور سوم، موثر باشد. حتما بايد به ايجاد روابط متعادل با آنها كوشيد و در برابر يك قطب، از اتحاد و نزديكي با ديگران استفاده كرد و برعكس. نميتوان همزمان با همه تنش داشت يا وارد معادلات و اتحادهاي سياسي ناپايدار و شكننده شد. بنابراين مبناي روابط با ساير كشورها از جمله امريكا اعتماد نيست، بلكه بياعتمادي محض است. بياعتمادي كه به واسطه وجود تضمين مبتني بر قدرت ميتواند به روابطي متعادل ختم شود. درباره مقايسه روساي جمهور امريكا نيز ميتوان گفت از يك حيث آنان با يكديگر فرقي ندارند، در حالي كه از جهات ديگر متفاوت هستند. تفاوت داشتن يا نداشتن آنها براي ما، متاثر از تعريفي است كه ما از خودمان ميكنيم. ما ميتوانيم خود را به گونهاي تعريف كنيم كه هر دو رييسجمهور را با وجود همه تفاوتهايشان به رفتار مشتركي برسانيم و فرقي ميان آنان به وجود نيايد. در مقابل ميتوانيم به گونهاي رفتار كنيم كه از تفاوتهاي مهمي كه ميان آنان است بهره ببريم. چه تفاوتي براي ما مهمتر از اينكه يكي برجام را امضا كرده و در جهت اجرايش گام برداشت و ديگري برخلاف تعهدات رسمي آن را زير پا گذاشت؟ با اين حال فراموش نكنيم كه آنان رييسجمهور يك كشور ديگر هستند، قرار نيست هيچكدام دوست ما باشند. آنان هم دنبال منافع كشور و ملت خودشان هستند. اين ما هستيم كه با رفتار و تعريف معقولي كه از خود ميكنيم، تفاوتهاي آنان را برجسته كرده و به منصه ظهور ميرسانيم. اگر خودمان را به گونهاي تعريف كنيم كه اوباما و ترامپ براي ما يكسان شوند اين نشانهاي از منعطف نبودن و ضعف سياسي ما است و نه تشابه آندو با يكديگر.