• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3118 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۶ آذر

گزينه‌هاي روي ميز

 پرستو بهرامي راد/ مرگ مي‌تواند انواع مختلفي داشته باشد. مي‌تواند دردناك يا با شكوه يا غم‌ انگيز يا حتي دلپذير باشد. از آنجايي كه مرگ نقطه پايان زندگي در اين دنياست براي بيشتر انسان‌ها ترسناك است و همه سعي مي‌كنند به صورتي خود را بيشتر در اين دنيا نگه دارند و در بعضي افراد مرگ زياد هم دردناك و غم‌انگيز نيست و فقط يك جابه‌جايي يا پايان با شكوه است. در هر صورت وقتي فردي فوت مي‌كند اطرافيان او بسيار آزار مي‌بينند و از دوري او رنج مي‌برند و در اين بين خود نوع مرگ گاهي از اهميت ويژه‌يي برخوردار مي‌شود و اينكه چطور از اين دنيا مي‌رويم مورد اهميت قرار مي‌گيرد. اكثرا يك مرگ بي‌درد و در آرامش و حدس زده شده‌يي را مي‌پسنديم ولي هميشه    اين طور نيست.

روايت اول: مرگ با شكوه

از اتاق دكتر آمد بيرون هنوز باورش نمي‌شه. چطوري ممكنه سرطان گرفته باشه و فقط سه ماه وقت داشته باشه. چند روزي تو شوك اين قضيه مونده. به هر كسي مي‌گه تعجب مي‌كنه و مي‌گه «تو كه همش ورزش مي‌كردي و به سلامتيت مي‌رسيدي؟» جوابي نداره به اين سوال. كم كم درد داره مي‌ياد سراغش. اولش درد خيلي نيست ولي در عرض يك ماه آنقدر درد زياد مي‌شه كه براي هر درد بايد بره بيمارستان. داره از اين وضعيت خسته مي‌شه. يك شب تصميم مي‌گيره كه به‌طور باشكوهي بميره. فرداش مي‌ره يك بلوز و شلوار آبي ميخره تا شب به هر كسي كه دوسش داره زنگ مي‌زنه خداحافظي مي‌كنه. لباسي كه خريده مي‌پوشه از ادكلنه مورد علاقش ميزنه موهاشو شانه مي‌زنه و بعد در تختش مي‌خوابه. هيچكي نميدونه اون شب به اون چي گذشت ولي صبح ديگه دردي نمي‌كشيد و نقطه‌يي بر پايان زندگي اين دنيا گذاشت.

روايت دوم: مرگ  دو يار پير

50 سال با عشق كنار هم زندگي مي‌كردند. مرد با ايست قلبي از اين دنيا رفت. زن 40 روز بي‌وقفه براي مردي كه همه عمر هم بالينش بود در همه لحظات كنارش بود اشك ريخت و بي‌تابي كرد. روز چهلم به عزيزترين نوه‌اش زنگ زد و گفت ديگر تحمل دوري يار را ندارد و ساعاتي بعد قلب او هم ايستاد و نقطه‌يي بر پايان زندگي اين دنيا گذاشت.

روايت سوم: مرگ يك دوست

همسايه طبقه پايين بچه‌يي دارد (يك دختر زيبا مبتلا به يك بيماري خاص) . همسايه طبقه بالا يك دختر جوان است كه براي تحصيل آمده به اين شهر. دختر جوان با دختر بچه به مرور زمان دوست مي‌شود. تقريبا هر روزشان را باهم مي‌گذرانند. دختر بچه بسيار مريض است و هر روز ضعيف‌تر مي‌شود. تا يك روز بچه حالش خيلي بد مي‌شود و به بيمارستان منتقل مي‌شود. بچه از پدر و مادر مي‌خواهد به دوستش (دختر جوان) زنگ بزنند كه بيايد. دختر جوان مي‌آيد و دختر بچه از او مي‌خواهد در آغوشش بگيرد و به او مي‌گويد همراه او آرام است و دردش هم كم مي‌شود و چه خوب كه با او دوست شده است. بعد از لحظاتي دختر بچه ديگر نفسي ندارد و نقطه‌يي بر پايان زندگي اين دنيا مي‌گذارد.

روايت آخر: مرگ  انسانيت

براي ماه عسل‌شان شمال را انتخاب مي‌كنند. در راه برف روي كوه ريزش مي‌كند و بهمن مي‌آيد. آنها بارها زنگ مي‌زنند تا نجات پيدا كنند ولي فرد پشت خط با آرامش جواب مي‌دهد و مي‌گويد نگران نباشند و كمك در راه است. اكسيژن رو به پايان است. دوباره تماس مي‌گيرند و همان جواب‌هاي تكراري قبل. ديگر اكسيژني وجود ندارد و آن دو با نگاه عاشقانه‌يي نقطه‌يي بر پايان زندگي اين دنيا  مي‌گذارند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون