مرگ خودش كليد دارد!
مهرداد نعيمي - علي درياكناري
بشر چيز خاصي از مرگ نميداند و تا به حال هيچ انساني نبوده كه بميرد و دوباره بيايد براي ما سخنراني كند و راز مرگ را بگويد... بنابراين هر جور تشبيهي كه ماانجام بدهيم حكم گلواژه را دارد و به راحتي ميتواند زير سوال برود... بنابراين واقعا بهتان حق ميدهيم فحش برايمان پيامك كنيد.
بچه كه بوديم... وقتي جمله مزخرفي از دهانمان خارج ميشد، مادر با لحن تندي ميگفت: مررررررگ! براي من هميشه سوال بود كه اين مرگ چيه كه مادر اينقدر با ابهت صدايش ميكند! بعدها فهميدم اگر مرگ نبود اصلا دنيا غيرقابل سكونت ميشد... اصلا جاي مزخرفي ميشد كه تصورش هم وحشتناك است. مرگ مثل عشق ميمونه... . چون هر دو، شما را ميكشند. وارد يه دنياي ديگه ميشي و حال و روزت عوض ميشه... شاعر ميگه وقتي كه من عاشق ميشم دنيا برام رنگ ديگهست... . بعد نميدونم چيچي ميگه كه ميگه عاشقتر از من ديگه نيست، تو جون سپردن واسه عشق هيشكي سر از من ديگه نيست، دار و ندارمو ميخوام به پاي عشقم ببازم، ميخوام كه يك تنه برم به لشكر غم بتازم! بعدشم تموم ميشه آهنگه و من يادم رفت دقيقا از كدوم بيت ميخواستم استفاده كنم! بگذريم...
مرگ مثل نارگيل ميمونه... حتما بايد خوردش كني تيكه تيكه بشه پوكونده بشه تا بشه شيرشو خورد! شما هم حتما بايد در اثر يه حادثه دلخراشي بميري تا بفهمي مرگ چي بود و چه جوري بود! مرگ مثل برنامه كليد اسرار است، امري كسل كننده، خستهكننده و طولاني كه كاري از دستت برنميآيد... مرگ تلخ به نظر ميرسد اما ما ياد گرفتهايم همه چي برعكس است... نسخهنويس كه نوشتنش از همه مهمتر است، بدترين دست خط را دارد، وكلا حرف همون شكلي ميزنند كه نسخهنويسها مينويسند! گداها پولدارتر از دستفروشها هستند و كلي مثال ديگر... . پس شايد مرگ هم آنقدرها تلخ نباشد! خدا را چه ديديد؟
مرگ شبيه شركتي است كه بازارش خواب ندارد. اصلا نياز به تبليغ ندارد... هر روز مشتريهاي مخصوص خودش را دارد و نيازي به دروغگويي و چاپلوسي براي جلب يا عدم جلب مشتري نيست!
همچنين مرگ مثل فوتبال ميمونه، غيرقابل پيشبينيه، هيشكي نميتونه مطمئن باشه فردا زنده اس يا مرده! در همين زمينه دوباره شاعر ميگه چه كسي پيمان بسته كه ببينه صبح فردا را؟ چه كسي با خود برده ذرهيي از مال دنيا را؟ تازهشم مرگ هم مثل فوتبال دو نيمه دارد، اصلا آدمها دو بار ميميرند، يكبار وقتي آخرين نفس را ميكشند و بار دوم وقتي براي آخرين بار اسمشان شنيده ميشود. به به... جمله چقدر حكيمانه شد... الان ميتونيد نتيجه بگيريد اديسون هنوز براي دومين بار نمرده!
مرگ مثل گرفتن كارت قرمز در وسط بازي فوتبال ميمونه... تو هنوز ميخواي بازي كني اما داور نظر متفاوتي داره! در همين راستا مرگ مثل اخراج شدن از محيط كاره... مرگ مثل تموم شدن يه بسته نمكه... مرگ مثل خاموش كردن كولر و رفتن به فصل پاييزه! مرگ مثل طلاق ميمونه... من بشخصه با مرگ مشكل ندارم به شرطي كه مرگ هم با من مشكلي نداشته باشه و ضمنا اگه راه داره از روز قبلش خبرم كنن لباس مناسب بپوشم!
من هميشه فكر ميكنم اون آدمهايي كه خواب رو خيلي دوست دارن نبايد اونقدرا با مرگ مشكل داشته باشن... شباهتهاي مرگ و خواب آنقدر وسيع است كه بيش از صد كتاب در اين زمينه نوشته شده... همه ميگويند مرگ سخته اما خدايي از خوابيدن آسونتر كه كاري نداريم كه؟ بعدشم مرگ شما را رويينتن ميكند، واقعيت اينه كه وقتي شما مرديد ديگه لازم نيست از هيچ بلا و سانحه و اتفاقي بترسيد... چون شما مرديد و ديگه هيچ موجودي نميتونه آسيبي به شما برسونه... . هميشه اين وقتها ياد خر جون بودن بروس ويليس ميافتم... تا روز مرگ شما سر نرسه، هيشكي، حتي پزشكان قادر نيستند شما رو بكشند!
حالا بگذاريد يه خرده جملات فلسفي پشتسر هم رديف كنم... . من فكر ميكنم مرگ مثل مادر ميمونه... . چون مثل مادر بچه شو پس از يك روز توفاني بغل ميكند، نوازش ميكند و ميخواباند عين شما كه بعد از يك عمر (كه خيليا ميگن يكي، دو روز بيشتر نيست!) توسط خاك بغل شده و به خواب ميرويد... . چه چيز خفني گفتم... بگذاريد بهتر بگويم، مرگ مثل مادر فولاد زره ميمونه... ميگن مادر فولاد زره اين قدرا هم زشت نبوده. اين آدمها بودن اينجور ترسناكش كردن... درباره مرگ هم اينجور چيزي وجود داره... يه ضربالمثل هست كه ميگه وقتي شطرنج تموم ميشه شاه و سرباز هر دو با هم برميگردن تو جعبه، معنيش اينه كه همه ميميرند و كسي به اون يكي برتري نداره... واسه همينه كه همون شاعره دوباره ميگه: شاهان همه مردند خاكها به جا مانده... و صادق هدايت هم ميگفت مرگ، همه هستيها را به يك چشم نگريسته و سرنوشت آنها را يكسان ميكند نه توانگر ميشناسد و نه گدا... . وودي آلن هم ميگه مرگ بالاخره در يكي از همين تلخ و شيرينروزها در ميزند و وارد ميشود... و شايد بهتر است بگوييم مرگ هيچوقت در نميزند... خودش كليد دارد و يهويي وارد ميشود!