نگاهي به نمايش «مغازه خودكشي» به كارگرداني حسين پورخليلي
كاريكاتورهاي دوستداشتني
در اين نمايش اقتباسي، فضاي فانتزي اثر به خوبي با وقايع داخل كشور پيوند خورده است
سحر ناسوتي
مغازه خودكشي برگرفته از داستاني به همين نام نوشته ژان تولي، نويسنده فرانسوي است كه در سال 2006 چاپ و منتشر شده است. اين داستان فانتزي، سرگذشت خانوادهاي را روايت ميكند كه كسبوكارشان فروش وسايلي است كه باعث مرگ خودخواسته افراد يا همان خودكشي ميشود. در اين مغازه، وسايلي مانند طناب دار، گلوله تفنگ و لباس هاراگيري عجيبي در كنار آدامسهاي خودكشي و محلولهايي با نامهاي عجيب مانند سم پري دريايي و... به فروش ميرسد. اين محصولات كه تقريبا همگي مفيد نيستند و باعث مرگ افراد نميشوند، با شعار «اگر در زندگي موفق نبوديد لااقل در مرگ خود موفق باشيد»، در اين مغازه فروخته ميشوند.
مغازه خودكشي، با ورود چند نفر از يك زن ناتوان حركتي، يك فيلمساز و يك نويسنده معرفي ميشود: افرادي كه براي كشتن خود به وسيلهاي نياز دارند و بدينترتيب فضاي اين فروشگاه و محصولات آن معرفي ميشوند. پس از آن دختر بزرگ خانواده با ديدن مرد نويسنده به او دل ميبندد. در همين اثنا در جشن تولدش، محلولي به او تزريق ميشود كه باعث ميشود كسي كه او را ميبوسد، بميرد. پس از آن، بوسههاي اين دختر به وسيلهاي براي خودكشي فروشي تبديل ميشود ولي به دليل تعويض محلول توسط دختر كوچك خانواده، كسي نميميرد و افراد مالباخته از آقاي تواچ پدر خانواده شكايت ميكنند و او به زندان افتاده و طبعا مغازه از هم ميپاشد. پس از چند سال آلن دختر كوچك خانواده كه به يك كمپ آموزش افسردگي و مرگ تبعيد شده، باز ميگردد و او كه تا پيش از اين تنها فرد شاد خانواده بوده است، شبيه به سايرين شده و مغازه را دوباره راه مياندازد.
اين داستان به دلايلي نظير ارجاع اسامي به شخصيتهاي واقعي معروف جهان كه خودكشي كردهاند و تبليغ اميد و اين باور كه عشق تنها راه نجات انسان معاصر از افسردگي است، با اقبال فراواني روبهرو شده است و همين موضوع سبب شده چند اقتباس متفاوت براي صحنه از آن، توسط گروههاي خلاق ايراني نوشته شده و به اجرا برود. اين روزها كمدي سياه مغازه خودكشي دستمايه اجرايي فانتزي با تابلوهاي فوقالعاده جذاب و بازيهاي خيلي خوب شده كه اين روزها در پرديس تئاتر شهرزاد به روي صحنه رفته است.
نمايش در ذات خود بر قرارداد استوار است و يك نمايش فانتزي، به منظور جذب مخاطب و برقرار كردن ارتباط با ايشان به قراردادهايي دوچندان نياز دارد. در مغازه خودكشي پورخليلي استفاده از موسيقي، ترانههاي فرانسوي و انگليسي آشنا براي مخاطب ايراني و كاريوگرافي به همراه بازي فانتزي و پر از انرژي بازيگران سبب شده كه اجرايي هيجانانگيز، پر از جذابيت با مايههاي كمدي به روي صحنه برود.
تماشاگر در ابتداي ورود به صحنه با شنيدن يك ترانه فرانسوي و حركات موزون يك بازيگر زن، درمييابد كه قرار است اثري موزيكال را مشاهده كند. حضور يك بازيگر كوتاهقد كه در كنار رقصنده كه به خواندن ترانه فرانسوي مشغول است، به مخاطب كمك ميكند كه دريابد محيط و رخدادگاه نمايش، ايران نيست.
اين قرارداد ابتدايي در صحنه بعد با بازي دو شخصيت اصلي يعني مادر و آقاي تواچ تكميل ميشود. مادر زني پرانرژي و جذاب است كه هر بار گفتوگويش با آقاي بازارياب او را به وجد ميآورد و پدر كه در كل نمايش روي زانوهايش راه ميرود، دو تن از شخصيتهاي اصلي نمايش به حساب ميآيند. پس از آن حضور دو شخصيت ديگر به نامهاي ونسان، پسر روبوتيك خانواده كه چيزي شبيه به هوش مصنوعي است و آلن دختر كوچك خانواده كه با اسكيت در صحنه تردد ميكند، همگي به اين قراردادها كمك ميكنند .
اما صحنههاي حركات فرم به ابتداي نمايش خلاصه نميشود: مغازه خودكشي پورخليلي براي ايجاد جذابيت اجرايي، در فواصل بين صحنههاي روايي، باز هم از كاريوگرافي و موسيقيهاي معروف و شناختهشده عمدتا انگليسي كمك ميگيرد. اين حركات فرم توسط بازيگر نقش مريلين، دختر بزرگ خانواده اجرا و در جايي، يكي از مشتريهاي نوجوان مغازه نيز با او همراه ميشود. اين دو رقصنده، حركات و اجراي بسيار خوب و جذابي دارند و تصاويري خوب را روي صحنه به تصوير ميكشند.
نكته جذاب در اثر ژان تولي استفاده از اسامي شخصيتها است: نام هر يك از شخصيتها يادآور يكي از افراد مشهور جهان است كه با مرگ خودخواسته به زندگي خود پايان داده است. ونسان پسر بزرگ خانواده را ميتوان با ونسان ون گوگ نقاش مشهور هلندي همتراز دانست كه با شليك گلوله به زندگي خود پايان داده است. در نمايش براي اينكه بيشتر بتوان چنين ارجاع به بيروني را احساس كرد، ونسان در كنار اختراع، نقاشي هم ميكند. مريلين دختر زيباي خانواده، يادآور نام مريلين مونرو بازيگر مشهور هاليوودي است كه بر اثر استفاده از قرصهاي آرامبخش به خواب ابدي رفته است. لباس هاراگيري اختراعي ونسان با نام يوكيو ميشيما نويسنده معروف ژاپني پيوند خورده است كه به اين طريق به زندگي خود پايان داد. آلن يا آلنه نيز آلن تور، رياضيدان مشهور را به ياد ميآورد كه در بستر خود، به مرگي خودخواسته از دنيا رفته است. اما در اين مغازه خودكشي كه ما روي صحنه شاهد آن هستيم، علاوه بر شخصيتهاي حاضر در داستان ژان تولي اشارهاي جذاب و كمدي به صادق هدايت نيز ميشود و شخصيت فيلمساز ميگويد خودم را به رود سن هدايت كنم. اين ارجاعات به بيرون اثر به آن اندازه آشنا هستند كه مخاطب با شنيدن اين اسامي نه تنها ذهنش به بيرون منحرف نميشود، بلكه باعث ميشود كه اثر بار مفهومي بيشتري پيدا كند.
ارجاعات به بيرون اثر به همين جا ختم نميشود: نمايش داراي لحظاتي است كه در آنها به مواردي از وقايع داخل كشور اشاره ميشود. معمولا در نمايشهاي ايراني اقتباسي، چنين ارجاعاتي ميتوانند اجرا را به اثري سخيف تبديل كنند كه تنها براي خنداندن تماشاگر از هر ترفندي بهره ميگيرد. اما در مغازه خودكشي چنين ارجاعاتي با فضاي فانتزي اثر به خوبي پيوند خوردهاند، تا جايي كه چنين لحظاتي به خوبي و درستي موجب خنده مخاطب ميشوند. همچنين ديالوگهاي هوشمندانهاي نظير «چه كادوي خوب زشتي»، يا «به مشتريها نگو به اميد ديدار» و همچنين تحول آلن در اردوگاه مرگ كه به آن تبعيد شده و اخبار خوبي كه توسط فرد كوتاه قد ارايه ميشود، همه و همه در تبديل مغازه خودكشي به يك اثر قابل تامل موثر هستند. از اينها كه بگذريم ميتوان به چند نكته در نمايش اشاره كرد كه توجه به آنها ميتواند سطح اجرا را بالاتر برده و آن را به اثري قابل تاملتر تبديل كند. يكي از اين موارد مهم در مورد شيوه اقتباس از رمان ژان تولي به نمايشنامه است. همه ميدانيم كه تفاوت اصلي با آثار دراماتيك داستان و رمان، در وجود كشمكش در درام است: چيزي كه لازمه يك روايت داستاني نيست. در نتيجه هنگام اقتباس از يك رمان بايد عناصري را در آن جابهجا كرد يا تغيير داد كه اثر را براي يك اجراي روي صحنه يا فيلمنامهاي مناسب تبديل كنند. اين عناصر كه از طريق دراماتورژي آگاهانه صورت ميگيرند، ميتوانند نمايشنامه را به اثري قابل تاملتر تبديل كنند و باعث شوند كه مخاطب براي دنبال كردن داستان، تنها به شيوه اجرايي جذاب آن بسنده نكند. به عبارتي با پذيرش اين نكته كه اجرا، به صورت كمدي و فانتزي است، نبايد از وجوه دراماتيك آن غافل شد و فراموش كرد كه هر اثري كه نام نمايشنامه و نمايش را با خود يدك ميكشد، نيازمند بهرهگيري از اصول درام است، هر چند با جابهجايي عناصر و تغيير دادن خلاقانه آنها ميتواند درام را به شكل ديگري خلق نمايد.
به اين اعتبار ميتوان گفت هرچند ورود شخصيتهاي ابتدايي مانند زن ناتوان حركتي، مرد فيلمساز، دختر نوجوان و مرد نويسنده باعث معرفي محيط و موقعيت ميشود، اما پيشبرنده درام نبوده و به اصطلاح قلاب مناسبي براي گير انداختن مخاطب در داستان نيستند. اين در صورتي است كه عشق و داستانهاي عاشقانه هميشه و در هر زمان ميتوانند روايتي دراماتيك توليد كنند و به همين دليل است كه مبناي بسياري از درامهاي مشهور جهان، هم در تئاتر و هم در سينما، داستانهاي عاشقانه است.
به همين رو كافي بود كه داستان عاشقانه مرد نويسنده با مريلين در ابتداي ماجرا يا در يكسوم اوليه نمايش شكل بگيرد، شخصيتهاي فرعي در سراسر اجرا پخش شوند تا نقش مكمل و كاتاليزور را داشته باشند و ماجراي آمپول سمي به گونهاي تقويت شود كه با ايجاد تعليق مخاطب را با نگراني واقعي براي شخصيتهاي مريلين و نويسنده روبرو كند. تصور كنيد كه عشق مريلين و نويسنده در ابتداي كار و حتي پيش از آغاز روايت شكل ميگرفت، دقيقا همان جايي كه مخاطب وارد صحنه ميشود و حركات موزون بازيگر نقش مريلين او را جذب خود ميكند. پس از آن آمپول سمي تزريقي به مريلين تا چه اندازه ميتوانست تعليق ايجاد نمايد و رابطه مريلين و نويسنده را مانند رومئو و ژوليت، تا پايان اثر با هيجان و دلنگراني روبهرو كند.
يكي ديگر از نكات قابل تامل در اجراي مغازه خودكشي كه هرچند آگاهانه صورت گرفته اما چندان موفق نبوده است، يك دست نبودن بازي شخصيتهاي اصلي يعني فروشندگان وسايل خودكشي با مشتريان آنهاست. تفاوت فاحش بازيهاي فانتزي تواچها با بازي رئال مشتريان، چيزي است كه به رغم درست بودن هر دو سبك بازي، ميتواند به نقطه ضعف كار تبديل شود: تجربهاي از كارگردان در شيوه هدايت بازيگران كه به اندازه ساير نقاط قوت اجرا، موفق نيست و كارگران ميبايست با وضع يك قرارداد ديگر اين تفاوت را بيشتر واشكافي نمايد.