• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5638 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۵ آذر

نگاهي به زندگي جواناني كه در تلاش و آرزوي مهاجرت پير مي‌شوند

در حسرت آغاز ديگري بر زندگي

فاطمه كريم‌خان

به ازاي هر يك نفري كه مي‌تواند ايران را ترك كند و زندگي خودش را در جغرافيا و كشوري ديگر ادامه دهد، همه ما ده‌ها دوست و آشنا داريم كه مي‌خواهند از ايران بروند، تلاش هم مي‌كنند كه از ايران بروند، در حرف‌هاي‌شان مي‌گويند كه امسال ديگر سال آخر است، امسال سال خداحافظي است، آنها هم مي‌خواهند بالاخره بروند. مهاجرت كنند، زندگي‌شان را در جايي ديگر شروع كنند، از اول شروع كنند و يك چيز تازه بسازند. 

بسياري از اين آدم‌ها بسته و شكسته كلاس زبان مي‌روند يا مي‌گويند كه قرار است به كلاس زبان بروند، در كتابخانه‌هاي‌شان چندين كتاب خودآموز زبان هست، برخي حتي چند زبان را امتحان كرده‌اند، اول مي‌خواستند بروند فرانسه، بعد تصميم گرفتند آلماني بخوانند، بعد ديدند كه پذيرش گرفتن از ايتاليا راحت‌تر است و چند ترم هم ايتاليايي خوانده‌اند، حالا ولي ديگر فقط كانادا يا اصلا تركي استانبولي، اگر هيچ كدام نشد شايد حتي اسپانيايي.  اينها آدم‌هايي هستند كه در كار كردن هم گرفتاري‌هايي دارند، براي‌شان مهم نيست اگر رييس‌شان از ايشان سوءاستفاده مي‌كند، براي‌شان مهم نيست اگر مجردند يا در رابطه‌اي هستند كه آن را دوست ندارند يا از ازدواج‌شان راضي نيستند، برنامه آنها رفتن است و وقتي قرار است بروي، ديگر اين چيزها مهم نيست، اين شغل و رييس بي‌شعورش موقتي است، اين ازدواج آزاردهنده با مهاجرت تمام مي‌شود و اين دوستاني كه دوست‌شان ندارند را قرار است به زودي ترك كنند و به جاي ديگري بروند. 
فقط يك مشكل كوچك وجود دارد، امسال هم پذيرش نگرفته‌اند، يك‌بار ديگر پرونده‌شان رد شده است يا هنوز اصلا اقدامي براي مهاجرت نكرده‌اند، همه‌ چيز در حد حرف است، يك روزي قرار است بروند اما آن روز هنوز نرسيده است، مهاجرت ايده‌اي براي فرار است، اما فرار كار سختي است، پس با فكر كردن به آن از فشارهاي زندگي روزمره كم مي‌كنيم ولي واقعا هم به جايي نخواهيم رفت. 
درحالي كه مسوولان دولت مستقر فكر مي‌كنند اين موج‌ها و خيل‌هاي مهاجرت اصلا مهم هم نيستند و دكتر و پرستار و مهندس و جوان و دانشجو و زن در سن باروري و غيره را هم مي‌شود از چين وارد كرد، مسوولان دولت‌هاي پيشين هر روز و در هر تريبوني از خطر موج‌هاي مهاجرت حرف مي‌زنند درحالي كه خودشان هم عملا نتوانسته‌اند بسياري از اين موج‌ها را كنترل كنند يا لااقل اميدي ايجاد كنند كه مهاجران بالقوه، آن را هم در محاسبات خودشان لحاظ كنند.  حتي در اين شرايط هم به نظر مي‌آيد بخش زيادي از مردم، در اين محاسبات گم شده‌اند و اين همان بخشي از مردم است كه در تلاش براي رفتن از ايران، عملا ديگر در اين كشور زندگي نمي‌كنند، به ازدواج و پيشرفت شغلي و بچه‌دار شدن در ايران فكر نمي‌كنند، به سرمايه‌گذاري در ايران فكر نمي‌كنند، به ايجاد اشتغال يا حتي بهتر كردن عملكرد شغلي‌شان فكر نمي‌كنند، در يك فضاي تخيلي، صبح را در پاريس بيدار مي‌شوند، شب در نيويورك مي‌خوابند، درحالي كه در شهرهاي آلوده ايران نفس مي‌كشند و از رويا تغذيه مي‌كنند. 
«مهسا» يكي از آدم‌هايي است كه زندگي خودش را اين‌طور تشريح مي‌كند: «از وقتي كارشناسي را تمام كردم، مي‌خواستم بروم، الان ديگر پنج سال است كه هر سال به دليلي نمي‌توانم، دو سالي به خاطر كرونا زمين‌گير بودم و قبلش هم رزومه درست و حسابي نداشتم، حالا كه يك كارهايي كرده‌ام هم نمي‌دانم امسال به نتيجه مي‌رسم يا نه، فروشندگي مي‌كنم، در حوزه خودم برايم شغلي نيست، همه شغل‌ها در كارخانه و جاهاي صنعتي است ولي من چون بايد به كلاس زبانم برسم، نمي‌توانم از شهر دور باشم، به همين خاطر كارهاي موقتي انجام مي‌دهم كه هم در خانه نباشم و هم بتوانم وقت براي كارهاي مهاجرتم پيدا كنم. البته به اين راحتي هم نيست، پدر و مادر آدم از آدم انتظار دارند كه كارهايي انجام دهد، دوست پيدا كند يا وارد رابطه بشود يا لااقل به خواستگارهايش جواب بدهد، من به همه مي‌گويم كه نمي‌خواهم در ايران بمانم و مهاجرت هزار و يك گرفتاري دارد به همين خاطر نمي‌خواهم پيش از رفتن ازدواج كنم يا رابطه جدي داشته باشم، ترجيح مي‌دهم خودم را درگير چيزي نكنم، به خصوص كه بالاخره وقتي آدم ازدواج كند، بعد بايد بچه‌دار شود.  مهسا البته خودش هم معتقد است كه فرآيند رفتنش طولاني شده است: «هر كس من را مي‌بيند، مي‌گويد هنوز نرفتي؟ و خب نه، هنوز نرفته‌ام، ولي تلاش مي‌كنم كه بروم، وقتي نخواهي اينجا بماني بالاخره يك دري باز مي‌شود.» 
«امير»، يك پسر 33 ساله است كه روزي چهار ساعت در باشگاه ورزش مي‌كند، بعد از پايان سربازي تصميم گرفته از ايران برود و در مورد 10 سال گذشته مي‌گويد: «ما خيلي زحمت كشيديم، ما بچه كارگر بوديم، آدمي نبوديم كه درس بخوانيم و مغز آن كارها را هم نداشتيم، كار كردن بلد بوديم، همه اين سال‌ها هم كار كرديم، جان كنديم، پس‌انداز كرديم، يك‌بار رفتيم كه از مرز برويم تركيه و از آنجا برويم يونان و از آنجا برويم يك جايي در اروپا، ولي آن‌طوري نشد و پول‌مان را هم خوردند و مجبور شديم برگرديم، تمام آن سرمايه‌مان را هم به فلان زديم، حالا چي شد، برگشتيم و گفتيم باز مي‌رويم، پولي هم كه نبود، هر چي هم كار كنيم با اين قيمت ارز و دلار اصلا نمي‌شود آن‌قدر در آورد كه بخواهيم از اينجا برويم، براي همين گفتيم كه با بدنسازي برويم، بيشتر تاكسي اينترنتي كار مي‌كنيم يا براي خودمان مسافركشي مي‌كنيم، باقي روز را هم باشگاه هستيم و هم به ديگران كمك مي‌كنيم و هم خودمان كار مي‌كنيم. ما هم مثل خيلي‌هاي ديگر. اينجا ديگر نمي‌شود زندگي كرد، وقتي نمي‌شود زندگي كرد يعني نمي‌شود زن گرفت و نمي‌شود كاسبي راه انداخت، آدم بايد يك كاري بكند كه بعدا بتواند دست چهار نفر را هم بگيرد و با اينجا ماندن و كار كردن خر و خوردن يابو نمي‌شود از اين كارها كرد. الان ما اگر برويم زن بگيريم، پس فردا بچه بياوريم، خب آن زن و بچه خرج دارند، اگر نخواهيد خرج‌شان كنيد كه در خانه بابا ننه‌شان نشسته‌اند و زندگي‌شان را مي‌كنند، ما را مي‌خواهند چه كار، حالا رفتي گرفتي، وقتي نداري، يا هر روز بايد دعوا مرافع باشد يا بالاخره آن زن هم از زندگي راضي نيست، ما هم از زندگي راضي نيستيم. براي همين‌ها تصميم گرفتيم، برويم ديگر. حالا مسابقه بدهيم، مقام بياوريم، بعد برويم خارج مسابقه بدهيم، بالاخره از همين راه‌ها هم مي‌شود يك كاري كرد. در رشته ما هم اين‌طوري نيست كه اگر سن‌تان زياد باشد، نتوانيد كاري كنيد، همه سن‌شان زياد است، چون اصلا آن‌طوري كه ما ورزش مي‌كنيم براي بچه‌ها خوب نيست و بايد حتما بالغ شده باشي، اين است كه حالا سي و چند سال هم سني نيست و بالاخره از اين راه يك مسيري باز مي‌شود، ديگران رفتند و شده، ما هم مي‌توانيم ولي طول مي‌كشد.» 
«طول مي‌كشد» انگار تبديل به فلسفه زندگي گروهي از آدم‌ها شده است كه در مسير مهاجرت از ايران هنوز موفقيتي كه به آن مايل هستند را به دست نياورده‌اند. «ماني»، يك معلم اينستاگرامي يوگاست كه 36 سال سن دارد، او از اواخر دهه بيست سالگي‌اش تصميم به مهاجرت از ايران گرفته است: «در رشته‌اي كه در دانشگاه خواندم، در ايران آينده‌اي نداشتم،براي همين تلاش كردم و وارد مسيري شدم كه در انتهايش بالاخره به جاي ديگري ختم شود، مدتي به هند رفتم و در آنجا دوره ديدم، در ايران هم‌ دوره ديدم و مربي يوگا شدم، ولي چون كار كردن خيلي سخت است بيشتر از طريق اينستاگرام كار مي‌كنم، اينكه مردم به اينترنت درستي دسترسي ندارند، روي كارهايي كه بر‌مبناي اينترنت است تاثير خيلي زيادي مي‌گذارد، اما وقتي اينستاگرام را بستند، ديگر گفتم كه من نمي‌توانم اينجا بمانم، البته از قبل هم برنامه مهاجرت داشتم ولي خب كرونا بود و آدم بالاخره وابستگي‌هايي دارد و كار سختي است، وقتي با نامزدم رابطه‌ام را به‌هم زدم ديگر تصميم قطعي براي رفتن گرفتم، نمي‌خواهم توهين كنم، اما اينجا دخترها مي‌خواهند تيغ بزنند، همه‌اش از آدم مي‌خواهند كه كارهايي بكنند كه پدر و مادرشان براي‌شان نكرده است، دختران باقي دنيا اين‌طوري نيستند و فقط در اينجاست كه همه مي‌گويند من پرنسس و ملكه هستم و انتظارهايي دارند كه من نمي‌توانم از پس آن بر بيايم، يعني هيچ مردي واقعا نمي‌تواند از پس آن بر بيايد، براي همين است مي‌خواهم بروم و زندگي‌ام را در يك جاي ديگري شروع كنم، اما رفتن هم مشكلات خودش را دارد، غيرقانوني رفتن ريسك زيادي دارد، ولي قانوني و با مدارك مربيگري مي‌شود به كانادا رفت. من چند سالي هست كه درگير وكيل گرفتن هستم، آنها هم پول زيادي مي‌خواهند و براي پرونده مهاجرتي كارهاي زيادي بايد كرد، ولي آدم بايد ايمان داشته باشد كه با صبر كردن هر چيزي كه به آن اراده داشته باشد اتفاق مي‌افتد، اين‌طور نيست كه عمر شما در اين مسير چطور طي مي‌شود، اين حتما راهي است كه بايد برويد و اگر صبر كنيد همه‌ چيز درست مي‌شود، طول مي‌كشد ولي درست مي‌شود و آدم نبايد از تلاش كردن نااميد شود يا دست از دنبال كردن خواسته‌هايش بردارد.» 
شرايط زندگي سخت است و هر روز سخت‌تر مي‌شود، اميد به تغيير شرايط هم كم است و هر روز كمتر مي‌شود از طرف ديگر، ايده‌هاي مشهور اينستاگرامي مانند «اراده كنيد تا به شما برسد»، «اگر به چيزي دست پيدا نكرده‌ايد، حتما هنوز زمانش نرسيده است و صبر كنيد تا به شما داده شود»، يك ميليون جملات و باورهاي انگيزشي ديگر كه به شما مي‌گويد رابطه خود را با واقعيت قطع كنيد و در مسيري كه شدن و نشدن آن نه‌تنها به شانس بسيار زيادي بستگي دارد، بلكه حتي در صورت اتفاق افتادن هم به شهادت بسياري نمي‌تواند حلال مشكلات جدي زندگي شخصي باشد، استمرار به خرج بدهيد، همچنان زندگي‌هاي زيادي را درگير خودش مي‌كند. 
با اين وجود بايد پذيرفت كه تمام ايده‌ها و تلاش‌ها براي مهاجرت هر چند كه مدت زماني بسيار طولاني زندگي افراد را با وقفه مواجه مي‌كند، هنوز براي خيلي‌ها يكي از آخرين سنگرهاي باقي‌مانده براي ادامه دادن و تحمل كردن است، «پريسا»، يك دختر 36 ساله است كه سال‌ها قبل بعد از اينكه مدتي در تهران دانشجو بود، ناچار شده است به خانه پدر و مادرش در يكي از شهرهاي استان چهارمحال و بختياري برگردد، او هم سال‌هاست كه در تلاش است تا به طريقي از ايران مهاجرت كند و در مورد اين سال‌هاي تلاش خود مي‌گويد: «شايد خيلي از مردم درك نكنند، ولي تلاش براي رفتن، تنها چيزي است كه باعث مي‌شود من صبح‌ها از خواب بيدار شوم، آرزويم اين است كه از ايران بروم و بتوانم جاي پايي براي خودم درست كنم و خواهرم را كه هنوز نوجوان است از ايران ببرم تا او سختي‌هايي كه من كشيده‌ام را لمس نكند، من دو شيفت در روز كار مي‌كنم، صبح‌ها كار دفتري مي‌كنم و عصرها در يك كلينيك ليزر براي زنان كار مي‌كنم، آن‌قدر با دستگاه ليزر كار كرده‌ام كه انگشت‌هاي يك دستم مشكل مفصلي پيدا كرده است، با اينكه تحصيلات تكميلي دارم، درآمدم از همكاران مرد كه نصف من سواد دارند و نصف من سابقه دارند، بسيار كمتر است، مي‌دانم كه خيلي‌ها مي‌گويند بايد بمانيم و حق خودمان را بگيريم يا بايد بمانيم و مقاومت كنيم، ولي من خسته شده‌ام، تا در اداره با كسي در مورد حقوق‌تان درگير مي‌شويد، انگ اخلاقي مي‌زنند، اگر بخواهيد ازدواج معقولي داشته باشيد، مي‌گويند پاچه پاره است و براي پسرمان كيسه دوخته، اگر حق طلاق بخواهيد مي‌گويند از همين الان به فكر رفتن است، اگر هزينه‌هاي زندگي پدر و مادرتان را بدهيد، اما بخواهيد در مقابل، اندكي از مسير زندگي سنتي فاصله بگيريد و به بعضي چيزهاي جزيي احترام بگذاريد بايد بيست و چهار ساعت در خانه دعوا داشته باشيد، زندگي مستقل هم كه فقط براي دانشجوها و زن‌هاي خراب است، اگر بگوييد مي‌خواهم ازدواج كنم، اما نمي‌خواهم بچه‌دار شوم، مي‌گويند حتما عيب و ايرادي دارد، اگر بگوييد نمي‌خواهم ازدواج كنم باز مي‌گويند حتما خطايي كرده‌، در يك موقعيتي قرار مي‌گيريد كه مي‌بينيد نه اينكه نخواهيد زندگي كنيد، اما زندگي كردن براي شما ممكن نيست، همه‌ چيز مال ديگران است، هيچ چيز به شما نمي‌رسد، اگر زن باشيد كه ديگر بدتر، اين همه سال كار كنيد و زحمت بكشيد، باز از حراست و نگهبان اداره گرفته تا بقالي محل و پدر و مادر و برادرها و فاميل و هر كس و ناكسي مي‌خواهد براي شما بزرگ‌تري كند، يك جايي مي‌رسيد كه مي‌بينيد اين زندگي اصلا مال شما نيست و مي‌خواهيد مهاجرت كنيد تا زندگي خودتان را به دست بياوريد، حالا در اين مسير، از يك‌سري چيزها هم بايد گذشت، وقتي پول نداريد و كسي از شما حمايت نمي‌كند، بايد تنها سرمايه‌اي كه داريد را كه همان سال‌هاي جواني‌تان است، خرج كنيد و فقط روي همان‌ها حساب كنيد تا بتوانيد بالاخره يك روزي يك جايي خودتان باشيد.» 
نسلي از جوانان ايران، اين روزها اين‌طوري زندگي مي‌كنند، در آرزو و رويا و طلب مهاجرت، براي فرار از فضايي كه نه توان تغيير آن را دارند، نه توان تحمل آن را، برخي از اين جوانان پيش از آنكه زندگي را واقعا آغاز كرده باشند، با مسووليت‌هاي سنگيني كه جامعه و فرهنگ به دوش آنها مي‌گذارد، عملا پير مي‌شوند، كساني كه امكاني براي سرمايه‌گذاري روي زندگي شخصي و لذت‌هاي آن ندارند، آينده‌شان را در ابري از غبار گمشده و نامعلوم ارزيابي مي‌كنند و حتي از به دست آوردن آنچه براي آن تلاش مي‌كنند هم آن‌قدر‌ها مطمئن نيستند. براي اين افراد، رويا يا برنامه مهاجرت، تنها چيزي است كه به دليل آن صبح‌ها از خواب بيدار مي‌شوند و تنها چيزي است كه با آرزوي آن شب‌ها به خواب مي‌روند. بسياري از آنها ميلي به پيگيري اينكه در جامعه‌اي كه به آن فكر مي‌كنند چه مي‌گذرد، ندارند، از روبه‌رو شدن با اخبار مهاجرستيزي و ناكامي مهاجران خودداري مي‌كنند و ترجيح مي‌دهند در فكر اينكه برنامه‌شان، چه شركت در مسابقه پرورش اندام باشد، چه ايجاد كلاس آنلاين يوگا يا كارهاي ديگري از اين دست كه حتما عملي است، باقي بمانند. خيلي از آنها دوستاني دارند كه مواجهه توريستي با خارج را براي آنها به ارمغان مي‌آورد، قطعات گمشده اين تصوير را با خيال‌پردازي پر مي‌كنند و موضوع اين است كه زندگي به شكلي كه آنها درك مي‌كنند آن‌قدر سخت است كه به زحمت مي‌توان با آنها همدلي نشان نداد.


میل به مهاجرت در جامعه ایران که یکی از مهاجرفرست‌ترین کشورهای دنیاست، چیز تازه و عجیبی نیست، مهاجرت هم مساله تازه ای نیست، در حالی که مسوولان دولت مستقر فکر می‌کنند این موج‌ها و سیل‌‌های مهاجرت اصلا مهم هم نیستند و دکتر و پرستار و مهندس و جوان و دانشجو و زن در سن باروری و غیره را هم می‌شود از چین وارد کرد، مسوولان دولت‌های پیشین هر روز و در هر تریبونی از خطر موج‌های مهاجرت حرف می‌زنند درحالی که خودشان هم عملا نتوانسته‌اند بسیاری از این موج‌ها را کنترل کنند، یا لااقل امیدی ایجاد کنند که مهاجران بالقوه، آن را هم در محاسبات خودشان لحاظ کنند
و حتی در این شرایط هم به نظر می‌آید بخش زیادی از مردم، در این محاسبات گم شده‌اند و این همان بخشی از مردم است که در تلاش برای رفتن از ایران، عملا دیگر در این کشور زندگی نمی‌کنند، به ازدواج و پیشرفت شغلی و بچه‌دار شدن در ایران فکر نمی‌کنند، به سرمایه‌گذاری در ایران فکر نمی‌کنند، به ایجاد اشتغال یا حتی بهتر کردن عملکرد شغلی‌شان فکر نمی‌کنند، در یک فضای تخیلی، صبح را در پاریس بیدار می‌شوند، شب در نیویورک می‌خوابند، درحالی که در شهرهای آلوده ایران نفس می‌کشند و از رویا تغذیه می‌کنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون