انحطاط تاريخنگاري
محمدعلي غيبي
علل عقبماندگي ما در طول تاريخ و به خصوص در سدههاي جديد موضوع بحثي است تمامنشدني كه همواره ميتوان علل متعددي را بر آن برشمرد. عباس ميلاني، رييس مركز ايرانشناسي دانشگاه استنفورد و پژوهشگر تاريخ و علوم سياسي، در كتاب «تجدد و تجددستيزي در ايران» پس از نقد و بررسي تاريخ بيهقي و معرفي او به عنوان مورخي تجددگرا و بيان اينكه بيهقي بهجاي مدح و تفضيل زندگي نجبا، به نقد و تحليل تجربه هستي اجتماعي انسان پرداخته بود، خاطرنشان ميكند كه «نسلهاي بعدي مورخان ايراني هيچكدام گامهاي اساسي لازم را براي پيدايش تاريخنگاري نقاد برنداشتند و تاريخنگاري ما بهجاي تدوين روشي خردگرا، نقاد و ناقد از دره نادري سردرآورد و درست زماني كه غرب به سادهنويسي و خردگرايي رو ميكرد، مورخان ما به شيوههايي مغلق و كممغز و بيمايه روي آوردند.» عباس ميلاني در ادامه، علت اين تحول را يكي از كليدهاي شناخت ريشههاي معضل تجدد در ايران ميداند.
وی میگوید در طول تاريخ سرزمينمان در كنار انحطاط تمدنی، شاهد انحطاط اخلاقيات هم هستيم. نمود بارز اين انحطاط اخلاقي، دوره افشار و زند است كه علاوه بر زوال تاريخنگاري، دوران سقوط اخلاقي ايرانيان هم بود. نادرشاه با تمام تلاشي كه كرد آتش عصيانها را جز به مدتي كوتاه خاموش نكرد؛ وي گرچه برخلاف تهماسب دوم صفوي -كه نيابت اسمي اين شاه صفوي را برعهده داشت- غرق در مي و بنگ و شاهدان و صاحب زندگي كوتاه نبود اما نهايتا خود نيز در عتاب فرزندان خود از رسم صفويان يعني كور كردن پيروي كرد و خود را قرباني عذاب نفس پس از رفع خشم نمود و نهايتا بر اثر همين رفتار سلامت روان خود را از دست داد و زندگي خود و حكومت خانداني تازهنفس را بر باد داد.
وقايع پس از مرگ كريمخان در تاريخ هيچ ملتي قابل اغماض نيست؛ همچون اقداماتي كه زكيخان در اين دوران مرتكب شد، از قتل پايهگذاران و سرداران سلسله زند، آنهم در شرايطي كه زنديان هنوز تازهتاسيس و تازهنفس بودند تا تهديد كشتن اهل و عيال صادقخان و لشكريانش، كه سبب تباه شدن لشكريان صادقخان شد يا خود صادقخان كه توانست بر جانشين برحق كريمخان يعني ابوالفتحخان فائق آيد در اقدامي ناجوانمردانه او و تمام مسندنشينان پيشين را كور كرد. زماني كه صادقخان به محاصره عليمرادخان افتاد به اندك بهانهاي فرمان قطع دست و پا و بيني و گوش مردم را ميداد و براي آنكه ايلات اردوي عليمرادخان را از پيرامون او دور كند خانواده و اقوام آنها را در داخل شيراز شكنجه ميكرد.
عليمرادخان هم پس از باز شدن دروازههاي شهر رفتار جالبي نداشت؛ ديگر از بزرگمنشيهاي صلاحالدينگونه هنگام فتح اورشليم خبري نبود. بر اهالي شهر ستم فراواني شد؛ اموال مردم به تاراج رفت؛ گروهي تبعيد شدند و فرزندان كريمخان هم به سرنوشت متداول محتشمان در اين ادوار يعني كوري دچار شدند. سرنوشت لطفعليخان و بيشمار خيانتهايي كه در حق او شد فرياد سقوط اخلاقيات بود. در اين دوره مردمان شهرنشين و دهقان كاملا در حاشيه بودند؛ برخلاف دوران باستان و اوايل دوره اسلامي، اين دسته به كلي سركوب شده بودند و قدرت در دستان ايلات و عشيرههاي تركمن و ايراني بود و دوري مردمان شهرنشين ايراني از سياست، آنها را به جماعتي كاملا منفعل و به بيان دقيقتر كورفهم تبديل كرده بود و بر اثر آن همه سركوب، افكار مردمان ايراني با اين رفتارهاي مذموم كنار آمده بود.
نامهايي كه مردم براي فرزندان خود برميگزيدند هم دستخوش تغييراتي شده بود، ديگر جاي اسامي فاخري همچون غياثالدين و محمد، اسامي بهاللهقليخان و رضاقليميرزا تبديل شده بود و اين تغييرات در جامعه ايران كه يك نمودش نام افراد است، آنهم در شرايطي كه دينداري كاملا به حاشيه رفته بود، نشانگر انحطاط هنري و ذهني مردم هم بود. آقامحمدخان هم عين اين رفتارها را ادامه داد اما ثبات و امنيتي كه ايجاد كرد از يكسو و همچنين ورود انديشهها و اخلاقيات جديد از مغربزمين اين رفتارها را كاهش داد اما با وجود اين هيچگاه از ميان نرفت، بنابراين اگر بخواهيم علل انحطاط تاريخنگاري خود را بيابيم، اينكه چگونه از بيهقي به دره نادري رسيديم، يعني به كتاب تاريخي كه نه براي تاريخنگاري بلكه براي نمايش تكلفات ادبي نوشته شده است، بايد ذهنيت مردم ايران و تغييرات و تحولات ذهني مردم ايران را در عصر انحطاط تمدن اسلامي بجوييم.
اما در بيان علل اين تندخوييها من به شورشهاي بيشمار عليه دولتها در ايران پس از اسلام توجه دارم. برخلاف گذشته حكومتها داراي ثبات نبودند و عمرشان ديگر چهار قرن و پنج قرن نبود؛ در ايران پس از اسلام نقش فره ايزدي در ميان نبود و حتي غلامان اتابكان شاهزادگان هم خود را صاحب حق رسيدن به پادشاهي ميدانستند. سلجوقيان اما رسم ديگري از خود به ارث نهادند و آن بخشش شاهزادگان و اميران ياغي بود كه در ظاهر رفتاري به دور از خشونت بدوي به نظر ميرسيد؛ اما از زماني كه طغرل، ابراهيم ينال را پس از عصيانش بخشيد و سبب عصيان ديگري از سوي وي شد، يا از زماني كه آلبارسلان برادرش قاورد را بخشيد تا زماني كه اتسز با اظهار ندامتهايي پس از عصيانهاي پيدرپي از سنجر پوزش ميخواست و موارد متعدد اين رفتارها كه حتي تا دوره قراقويونلو و آققويونلو ادامه داشت، سبب ميشد كه كسي از عصيان بيمي نداشته باشد، چراكه يا پيروز ميشد و به قدرت ميرسيد يا اينكه شكست ميخورد و با اظهار ندامتي بخشيده ميشد.