تراژدي فرهنگ
فردين عليخواه
جامعهشناسان در ۱۰۰ سال گذشته، از قرن بيستم و حتي قبلتر از آن، همواره پيامدهاي اجتماعي فناوري را مطالعه كردهاند. براي مثال، از زمان ظهور رسانهها، از گرامافون و راديو گرفته تا سينما و تلويزيون، ياحتي پديدههاي كوچكي مانند واكمن كه امكان گوش دادن به موسيقي در حين تردد را فراهم كرد، مطالعاتي درباره تاثيرات اجتماعي اين فناوريها انجام شده است.
براي مثال بررسيهاي اوليه درباره گرامافون نشان داد كه اين فناوري چگونه توليد و مصرف موسيقي را متحول كرد. پيش از آن، شنونده و نوازنده بايد در يك مكان حضور فيزيكي داشتند، اما با آمدن صفحههاي گرامافون، موسيقي توانست كيلومترها سفر كند و افراد از راه دور نيز يك اثر را بشنوند. چنين تغييراتي هميشه مورد توجه جامعهشناسان بوده است و اين كنجكاوي كه فناوريهاي جديد چه پيامدهاي اجتماعي خواهند داشت، وجود داشته و همچنان وجود دارد.
هوش مصنوعي نيز در همين راستا قرار ميگيرد. البته، وقتي به ادبيات توليدشده در اين زمينه در دو يا سه سال اخير نگاه ميكنم، ميبينم كه فيلسوفان، اقتصاددانان و حتي مفسران علوم سياسي به اين حوزه وارد شدهاند، اما جامعهشناسان نسبت به ساير رشتهها ورود كندتري داشتهاند. اين مساله بهنوعي نقدي بر خود ماست.
من فكر ميكنم كه اگر از تعبير «انقلاب » براي هوش مصنوعي استفاده كنيم، بياساس نيست، همانطور كه درباره اينترنت در اواخر قرن بيستم چنين تعبيري به كار رفت و متفكراني مانند آلوين تافلر آمدند و در كتاب «شوك آينده» پيامدهاي اجتماعي اينترنت را پيشبيني كردند. متاسفانه، علوم اجتماعي در كشور ما هنوز آنطور كه بايد به اين پديده نپرداخته است.
دوستان، تاكيد ميكنم كه مطرح كردن دغدغهها و نگرانيهاي من نسبت به هوش مصنوعي به اين معنا نيست كه ديدگاه من كاملا بدبينانه است. بدون ترديد، هوش مصنوعي فوايد زيادي دارد. اما من بيشتر نيمه خالي ليوان را ميبينم، چراكه گاهي اوقات بدگماني نيز ميتواند آثار مثبتي داشته باشد، بهويژه در علوم اجتماعي و تحليلهاي جامعهشناختي. درواقع، بدگماني ميتواند ما را به تفكر وادارد و باعث شود يك گام جلوتر برويم.
آنچه كه من مطرح ميكنم، پيشگويي نيست، بلكه مبتني بر شواهدي است كه در يك سال گذشته در زندگي دانشگاهي و روزمره خود مشاهده كردهام. در سينما، از مدتها پيش درباره آينده فناوري و هوش مصنوعي فيلمهاي متعددي ساخته شده است. براي مثال، فيلمHer تصويري از تعامل عاطفي يك مرد ميانسال با سيستم مبتني بر هوش مصنوعي ارايه ميدهد، و جالب آنكه اين روزها در شبكههاي اجتماعي گفته ميشود كه پيشبيني اين فيلم در حال تحقق است.
اما اگر از فضاي سينما خارج شويم، امروزه در زندگي اجتماعي ميبينيم كه ارتباطات عاطفي با هوش مصنوعي در حال شكلگيري و گسترش است. ما در گذشته در مطالعات مربوط به سلبريتيها با مفهوم parasocial relationship يا «ارتباطات فرااجتماعي » مواجه بوديم، كه در آن هوادار به يك سلبريتي علاقه و احساس پيدا ميكرد اما سلبريتي هيچ ارتباط متقابلي با او برقرار نميكرد. اما اكنون، با هوش مصنوعي، اين ارتباط دوطرفه شده است. هوش مصنوعي هم ميشنود و هم پاسخ ميدهند. در واقع خنثي و يكطرفه نيست.
امروزه افراد از هوش مصنوعي سوالهايي ميپرسند كه پيشتر آنها را از نزديكان خود ميپرسيدند؛ مانند «آيا من زيبا هستم؟ »، «آيا بيني خود را عمل كنم؟ »، يا حتي «چرا پدرم اينقدر به من زور ميگويد؟ ». برخي افراد حتي براي مشورت درباره انتخاب لباس يا خريد كفش به هوش مصنوعي مراجعه ميكنند. براي هوش مصنوعي عكس ميفرستند و نظر ميخواهند. درواقع، هوش مصنوعي بهتدريج دارد جايگزين روابط انساني ميشود. اينجاست كه جامعهشناسان بايد بررسي كنند كه تاثير اجتماعي اين پديده بر مساله تنهايي چگونه خواهد بود. آيا هوش مصنوعي واقعا مساله تنهايي بشر را پر خواهند كرد يا ما بايد تعريف جديدي از تنهايي داشته باشيم؟
به نكته ديگري هم اشاره كنم. ما فعلا ميدانيم كه هوش مصنوعي فاقد آگاهي و احساس است ولي نكته آن است كه آيا كاربران هوش مصنوعي هم واقعا ميدانند كه اين پديده فاقد آگاهي و احساس است؟ و مهمتر از آن، معناپردازي كاربران از هوش مصنوعي چيست؟ آن را چه چيز ميبينند؟ اينها پرسشهاي مهمي است. در حوزه پژوهش، هوش مصنوعي با سرعتي سرسامآور در حال پيشرفت است. اين سرعت، مفاهيمي مانند آنومي كه زماني اميل دوركيم مطرح كرده بود را به ذهن ميآورد. هوش مصنوعي آنقدر سريع دارد گسترش مييابد كه ما خودمان را ناتوان ميبينيم كه همپاي آن پيش برويم و از سازگاري با آن عاجزيم. هر روز يك خبر جديد درباره تواناييهاي هوش مصنوعي منتشر ميشود. نتيجه چه ميشود؟ دوركيم از اصطلاح moral confusion (سردرگمي اخلاقي) و disorientation (گمگشتگي) براي توصيف آنومي استفاده ميكرد و معتقد بود كه تغييرات سريع ميتوانند به سردرگمي و اعتشاش در زندگي منجر شود به ويژه زماني كه هنجارهاي قبلي تضعيف شده باشد، درحالي كه هنجارهاي جديد هنوز جايگزين و تثبيت نشده باشند. ما اين را براي مثال در دانشگاه ميبينيم. اكنون، در محيط دانشگاهي، اين پرسش مطرح است كه آيا دانشجويان يا پژوهشگران بايد از ابزارهاي هوش مصنوعي براي ترجمه يا نگارش پاياننامه استفاده كنند؟ آيا استفاده از اين فناوريها نوعي هنجارشكني است؟ آيا در آينده، كتابهايي كه با كمك هوش مصنوعي تاليف شدهاند، بايد مشخص كنند كه تا چه ميزان از اين فناوري بهره بردهاند؟ فرض كنيد دانشجويي با كمك هوش مصنوعي كتابي را ترجمه كرده و حتي ويرايش را نيز هوش مصنوعي براي او انجام داده باشد. آيا او بايد در ابتداي كتاب اين را بيان كند؟ اساسا در اينجا فعاليت او ترجمه تعريف ميشود؟ او دستيار هوش مصنوعي بوده يا هوش مصنوعي دستيار او؟
حتي در محيطهاي كاري، فرض كنيد مديري از كارمند يك گزارش ميخواهد. كارمند تهيه گزارش را به هوش مصنوعي ميسپارد. در اينجا او براي كدام فعاليت حقوق ميگيرد؟ آشنايي با تواناييهاي هوش مصنوعي يا نگارش گزارشي دقيق؟
نگراني من درباره پژوهش دانشگاهي است. امروزه صفحات و سايتهاي هوش مصنوعي اين وعده را ميدهند كه ديگر نيازي به خواندن مقالات به شكل كامل نيست؛ زيرا آنها چكيده را تهيه ميكنند و همين كافي است. سايتهاي هوش مصنوعي تبليغ ميكنند كه پاورپوينت، تحليل و حتي نگارش مقاله و يافتن مساله براي پژوهش را انجام ميدهند. دايم هم بر كلمه سرعت تأكيد دارند. خب. چه كاري براي محقق باقي ميماند؟ حتي تحليل را هم آنها قرار است انجام دهند. بياييد وضعيتي را تصور كنيم كه هوش مصنوعي داده را هم به پژوهشگر بدهد. اين يعني ديگر نيازي به مراجعه به واقعيت و ميدان تحقيق نيست. اساسا عرصه انديشه عرصه سرعت به آن معنا كه اين سايتها ميگويند نيست.چرا ما در عرصه پژوهش اينقدر به دنبال سرعت هستيم؟ در ضمن وقتي قرار است همه كارها را هوش مصنوعي انجام دهد پژوهشگر دقيقا قرار است چه كاري انجام دهد؟ انتشار پژوهش؟
در اينجا، مفهوم تراژدي فرهنگ كه جورج زيمل مطرح كرده، به ذهن من ميآيد. زيمل معتقد بود كه مدرنيته و كلانشهر كه مصداقي از مدرنيته بود، كه ساخته بشر است، درنهايت بر او سيطره پيدا ميكند. به نظر ميرسد كه همين اتفاق درباره هوش مصنوعي نيز در حال وقوع است. بشر چيزي به نام هوش مصنوعي ساخته است و اين پديده دارد بر او و زندگياش مسلط ميشود. اين هوش مصنوعي است كه به پژوهشگر ميگويد روي كدام موضوع كار كن، چطور تحليل و تفسير كن، چطور پاورپوينت تهيه كن، چطور چكيده مقالات را بخوان، چطور ارايه كن.
پرسش اصلي من اين است: اگر تواناييهاي هوش مصنوعي همچنان گسترش يابد، آيا ما در علوم اجتماعي و پژوهش واقعا گامي به جلو برداشتهايم؟يا اينكه تنها مهارت ما در آينده، توانايي استفاده از هوش مصنوعي خواهد بود، درحالي كه ساير تواناييهايمان را از دست دادهايم؟ تصور من از چند سال آينده اين است: انبوه پژوهشگراني كه اغلب تواناييهايشان به تحليل رفته است و تنها توانايي تحسين برانگيزشان استفاده بهينه از هوش مصنوعي است. اين همان تراژدي فرهنگ به تعبير زيملي است كه به سرعت در حال رخ دادن است.جامعه شناس