درباره «محاكمه» اثر فرانتز كافكا
جلوي قانون
هارولد بلوم /ترجمه رامتين ابراهيمي/ حس گناه عموماً چيزي مسيحي است تا يهودي، حتي اگر گناه ژوزف ك. بيشتر جهالت قانون باشد قطعا ميتوان كافكا را در «محاكمه» بيشتر در رديف مولفاني چون فرويد مورد بررسي قرار دارد چرا كه گناه فرويدي را هم بهندرت ميشود از جهالت تشخيص داد، نه جهالت قانون، بلكه جهالت واقعيت. فرويد اصرار داشت كه تمام دارندگان قدرت، قدرت شخصي يا جمعي در ما حس گناه ميسازند، چرا كه ما هم در قتل پدر توتم (مربوط به كتاب «توتم و تابو» اثر فرويد 1913) دست داريم. گناه فرويدي و كافكايي هر دو تنها تحت نماد نفي قابل تشخيص هستند تا اينكه خود يك حس دروني باشند. ژوزف ك. هيچ تصوري ندارد، چه كار اشتباهي انجام داده اما درست مثل مرد فرويدي اين ايده را در سر پرورانده كه پدر يا نماد قدرت را نابود كند، پس حتي ژوزف ك. هم آرزوهاي به واقعيت نپيوستهاي عليه تصوير قانون دارد.
پروسهاي كه ژوزف ك. در آن گرفتار ميشود ناميدكننده است، چون «قانون» مشخصا يك كابالاي (تفكر عرفاني يهودي) بسته است؛ كتابهاي قانون براي متهم قابل دسترس نيست. اگر ماجراجوي سنتي داستانها در سفرش به طبيعت با دشواريهاي سختي رو به رو ميشد، سختي راه ژوزف ك. توسط همهچيز و همهكسي كه ميبيند شكل ميگيرد. نمايندگان قانون و لشكرهاي پيرو آنها آنقدر ناخوشايند هستند كه ژوزف ك. در مقابلشان بسيار ترحمانگيز بهنظر ميرسد. اگرچه او واقعا مرد بيچارهاي است كه اگر مقدورش بود رفتاري زننده درست مثل نگهبانان قانون داشت. «محاكمه» كتاب بسيار ناخوشآيندي است و قضاوت شخصي كافكا از آن ممكن بود بسيار خردمندانهتر از چيزي باشد كه منتقدان درباره اثر گفتهاند. آيا اگر تنبل و وحشتزده نبوديم اصلا پروسهاي برايمان وجود داشت كه درگيرش شويم؟ انگيزه نيچه براي استعاره، اشتياق به متفاوت بودن است، اشتياق به بودن در جايي ديگر. اما تصور كافكا از انگيزه اين است كه دلمان ميخواهد استراحت كنيم؛ حتي اگر براي يك لحظه هم كه شده. جهان ما آفرينش مصيبتي پنهان است، كه با حس گناه ما بهخاطر تنبل بودن نهايت پيدا كرده. با اينحال آفرينشي است و ميتواند در ظاهر زيبا باشد، حتي متهمها هم در نگاه خيره پيروان قانون زيبا بهنظر ميآيند.
فكر نميكنم بتوان پروسهاي كه ژوزف ك. درگير آن ميشود را «تفسير» ناميد، چيزي كه مورد نظر ارنست پاول است؛ منتقدي كه براي بررسي اين كتاب يك سنت يهودي را بهكار گرفته، تفسيري كه ميگويد «قانون همان زبان» است. «محاكمه» مثل باقي نوشتههاي كافكا تمثيلي است نه تفسيري بلكه از جنس خلأ تفسير. من گمان ميكنم قانون اصلا «زبان» نيست چرا كه زبان «محاكمه» بهقدري طعنهآميز است كه خود اشاره دارد از «قانون» پيروي نميكند. اگر «محاكمه» مركزي دارد، آن مركز چيزي است كه كافكا فكر ميكرده تمام كتاب بهخاطر آن ارزش انتشار داشته: تمثيل مشهور «جلوي قانون»... اين تمثيل بخشي از گفتوگوي ميان ژوزف ك. و كشيش زندان است، گفتوگويي كه اهميت دارد اما بهاندازه خود تمثيل پراهميت نيست:
جلوي قانون درباني ايستاده است. مردي روستايي سراغ اين دربان ميآيد و اجازه ورود به قانون را ميخواهد، اما دربان ميگويد كه نميتواند در آن لحظه اجازه ورودش را بدهد. مرد به فكر فرو ميرود و ميپرسد كه آيا ميتواند بعدا وارد شود. دربان ميگويد «ممكن است، اما حالا نه.» در آن لحظه دروازه قانون مثل هميشه كامل باز است و دربان به گوشه دروازه ميرود. مرد هم خم ميشود تا از ميان دروازه تو را ببيند. وقتي دربان متوجه كار او ميشود، ميخندد و ميگويد: «اگر خيلي وسوسهات ميكند، با وجود ممانعت من تلاشت را بكن. اما حواست باشد: من قويام و فقط درباني كماهميتم، اتاق به اتاق اينجا دربانهايي قرار گرفتهاند و هركدام قويتر از ديگري است. حتي من هم توان رودررويي با سومين دربان را ندارم.» مرد روستايي تصور چنين دشواريهايي را در ذهن نداشت: در نظر او قانون بايد براي همه قابل دسترس باشد اما حالا كه با دقت بيشتري به دربان و آن كت خز و دماغ كشيده درشت و ريش تاتاري بلند كمپشت و مشكياش نگاه ميكند تصميم ميگيرد كه بهتر است منتظر بماند تا اجازه ورود بگيرد. دربان چهارپايهاي به او ميدهد و ميگذارد جلوي دروازه آن كنارهها بنشيند. او روزها و سالها آنجا مينشيند. تلاشهاي زيادي ميكند تا بگذارند وارد شود و با درخواستهايش دربان را خسته ميكند. دربان گاهي پرسشهاي مختصري از او ميپرسد، ازش درباره خانه و كاشانهاش و خيلي چيزهاي ديگر سوال ميكند اما پرسشها تماماً از روي بياعتنايياند، مثل سوالهايي كه اربابها از زيردستهاي خود ميپرسند و هميشه هم سرآخر ميگويد كه نميتواند بگذارد او وارد شود. مرد كه خود را براي سفرش كاملا مجهز كرده بود همهچيزش را جداي از ارزششان خرج راضي كردن دربان ميكند. دربانْ همهچيز را از او ميگيرد اما در حين اين كار ميگويد «فقط به اين خاطر اين را ازت ميگيرم كه فكر نكني كاري از دستت برميآمد و نكردي.» طي ساليان سال مردْ دربان را تقريبا بهشكلي پيوسته زيرنظر ميگيرد. او دربانهاي ديگر را از ياد برده و برايش همين دربان يگانه مانع ورودش به قانون است. او به وضعيت بديمن خود دشنام ميفرستد. سالهاي اول دُشنامهايش بلند و جسورانه بودند و بعدتر كه مسنتر شده بود فقط با خودش زمزمهشان ميكرد.
رفتارش حتي گاهي بچگانه ميشود و چون در سالهاي طولاني وارسي دقيق دربان ميفهمد كه در كت خز او كك وجود دارد، حتي از ككها ميخواهد كمكش كنند دربان را راضي كند. سرآخر سوي چشمهاي مرد ضعيف ميشود و ديگر نميداند آيا واقعا همهچيز دور و برش تاريكتر شده يا اينكه چشمهايش دارند فريبش ميدهند. اما حالا در آن تاريكي متوجه روشنايياي ميشود كه بهشكلي خاموشنشدني از مدخل قانون به بيرون ميزند. حالا ديگر عمر زيادي براي زيستن ندارد. پيش از مرگش تمام تجربههاي پيشين اين مدت را در ذهنش به شكل سوالي در مياورد كه تا حالا از دربان نپرسيده بود. او براي دربان دست تكان ميدهد چون ديگر توان بلند كردن بدن انعطافناپذير خود را ندارد.
دربان بايد براي حرف زدن با او خم شود چرا كه گذر زمان كمر مرد روستايي را تا كرده. دربان از او ميپرسد «خب حالا ديگر ميخواهي چه چيزي بداني؟ انگار اشتياقت تمامي ندارد.» مرد ميگويد «همه براي رسيدن به قانون تلاش ميكنند، پس چرا در اين سالها هيچكس جز من نيامده درخواستي براي ورود به قانون بدهد؟» دربان ميبيند كه مرد دارد جان ميدهد و براي اينكه صدايش به گوش سنگين مرد برسد داد ميزند «كس ديگري نميتوانست از اينجا داخل شود. چون اين ورودي فقط به تو اختصاص داده شده بود. حالا هم ميخواهم بروم و اين ورودي را ببندم.»
آيا او واقعا روشنايي ميبيند يا شايد چشمهايش دارند فريبش ميدهند؟ اقرار به ديدن اين روشنايي چه معنايي دارد؟ فرض ميكنم قانون در تمثيل بعدي رمان «محاكمه» يعني «مشكل قانونهايمان» هم همين مقام را دارد، جايي كه ديگر نميتواند تورات يا قانون يهودي باشد، قانوني كلي است.
آيا چنين انتظاري (مانند مرد درون تمثيل) را ميتوان در رمان و توسط رمان نشان داد؟ كسي نميتواند بگويد «محاكمه» به عنوان يك كل ارزش بيشتري نسبت به جزءجزءاش دارد، چرا كه «جلوي قانون» از پوسته روايي رمان خارج ميشود و جدا ميماند. عظمت بينظير هنر كافكا در تمثيلي كه خوانديم به شكل تمامعياري پيداست اما در كل رمان پيدا كردنش چندان مشخص و آسان نيست.
كافكا يك بار نوشت نبايد چيزي جز جهان معنوي وجود داشته باشد و اين اميد را از ما ميگيرد و به ما اطمينان ميبخشد. اطمينان يعني زياد مهم نيست روشنايي واقعا وجود دارد يا نه بلكه اين حقيقت اهميت دارد كه تمام دسترسيها به آن توسط مامورهاي كماهميت صورت ميگيرد، كساني كه توسط آنچه پشت روشنايي قرار دارد حمايت ميشوند. اين يك تناقض نيست: تفسير دقيق و بدتعبيركردن نميتوانند يكديگر را نفي كنند. واداشتگي زيباييشناختي كافكا (اصلا چنين چيزي وجود دارد؟) در «محاكمه» مثل هرجاي ديگر اين است كه او مينويسد تا تفسيركردن اثر را نه دشوار كه غيرممكن كند.