امروز سالگرد اسطورهاي به نام ناصر حجازي است
نگذاريم مرگ، فهم فراموشي ما را بيدار كند
نازنين متيننيا
در فاصله سالهاي 85 تا 89، اگر از سربالايي خيابان هروي بالا ميرفتي تا براي گفتوگو و مصاحبهاي به ناصرحجازي برسي، همهچيز با ماجراهاي نوسازي دوباره خانهاش شروع ميشد؛ با اينكه بعد از اينهمه سال و اين همه فعاليت ورزشي و چهره بودن، تنها دلخوشي براي مرد بلندبالاي فوتبال ايران، يك خانه بود كه بچههايش را دورهم جمع كند و خيالش راحت باشد كه همه باهم هستند. از دوريهاي فوتبالياش از خانواده ميگفت و زندگي كه اينهمه سال به خاطر حسادت و مشكلاتي كه بعضيها برسرراهش انداخته بودند، چندان هم ساده و راحت نگذشته. ناصرحجازي، در آن روزگار قهرمان بازنشستهاي بود كه طرفداران آبي ميخواستند برگردد و بعضيها نميگذاشتند كه برگردد. پشتسرش حرف ميزدند، زندگياش را سخت ميكردند و در نهايت، قهرمان روزهاي دور دلخوش شده بود به خانه و كاشانهاي براي خانواده. وقتي كه خانه آماده شد هم ذوق خانه تازه، براي تمام جهانش كافي بود. كافي بود ميرفتي توي خانه و دعوتت ميكرد به آلاچيق وسط حياط و حواسش به زنگ در و رفتوآمد دختر و پسرش از طبقات خودشان به خانه پدري بود. چشمهايش برق ميزد و برخلاف روزهاي گذشته ديگر نه از بدخواهان چيزي ميگفت و چهرههايي كه رودررو احترام نگه ميدارند و پشت سر خنجر ميزنند. زندگي كلاسيك قهرمان، پر بود از اين داستانها و برخلاف همان قصههاي قديمي كه قهرمان خسته و تنها تاب ميآورد و نامهربانيهاي روزگار را فراموش ميكند، فراموش نميكرد اما بهانه تازهاي براي خوشبختي پيدا كرده بود. گذشت تا رسيد به روزهاي بيماري و حوادثي كه نشان داد ذات قهرماني و اسطوره بازنشسته نميشود؛ روزگاري كه ثابت كرد حتي قهرمان خانهنشين، هميشه راه و رسم قهرماني و همراهي با مردمي كه دوستدارش بودهاند را ميشناسد و در مهجوريت هم اسطوره ميماند. ناصر حجازي، با مرگش اسطوره نشد. راه و رسم قهرماني يك عمر با تمام سختيهايش اسطورهاش كرد و نمونه درخشاني از اسطورههاي مردمي شد كه حتي بعد از سالها دوري و مهجوريت، ميتوانند نبض جامعهاي را به تپش دربياورند و چنان ثابت قدم باشند كه حتي بعد از مرگ هم كسي به راه و رسم آنها شك نكند و خيل عزاداران تنها حسرتي براي آنهمه سال نديدن و بيتوجهي به جا بگذارد؛ حسرتي كه بايد ببينيمش، بخوانيمش، يادآورياش كنيم تا شايد آن همه تلخي سرازير شده به زندگي قهرمان، در اين روزگار براي قهرماني ديگر تكرار نشود و مردماني نباشيم كه فهم فراموشي ما را بيدار ميكند و يادمان مياندازد براي از دست رفتهاي تازه بايد عزاداري كرد.