• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3440 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۲۴ دي

در سالگرد هنرپيشه‌اي به نام همفري بوگارت كه نسل قديمي را عاشق كرد

صورت زخمي

جواد طوسي

نسل ما به فراخور بضاعت، طبقه و علايق خود با ستارگان ايراني و خارجي سينما محشور مي‌شد. روي جلد كتاب‌هاي درسي بعضي از همكلاسي‌هاي دوران دبيرستانم با عكس‌هاي فردين، ناصر ملك‌مطيعي، بيك ايمانوردي و بهروز وثوقي تزيين شده بود و موقع آمدن به مدرسه و بازگشت به خانه طوري كتاب جلدشده با عكس هنرپيشه‌هاي مورد علاقه‌شان را دست‌شان مي‌گرفتند كه ديده شود و عشق فيلم بودن‌شان را به مردم رهگذر (از جمله دانش‌آموزان مدارس دخترانه) به رخ بكشند. خودم در دوران دبيرستان عكس بهروز وثوقي، سعيد راد، گري‌كوپر، كريك داگلاس و آلن دلون را روي جلد كتاب‌هاي درسي‌ام مي‌چسباندم و آنها را با مشما مشبع مي‌پوشاندم. در اين ميان پوستر سياه و سفيد جيمز دين،‌ همفري بوگارت،‌ پل نيومن، مارلون براندو، آلن دلون و هنري فوندا در تعدادي از بوتيك‌هاي خيابان پهلوي سابق و ديگر مغازه‌هاي بالاي شهر نصب شده بود. در اغلب عكس‌هاي همفري بوگارت، سيگاري گوشه لبش ديده مي‌شد كه چهره سردش را سمپاتيك‌تر مي‌كرد. در لابه‌لاي فيلم‌هايي كه صبح جمعه در برنامه‌هاي سينما ارتش به اتفاق پدر خدا بيامرزم مي‌رفتم، چند فيلم جنايي – گنگستري مانند «فرشتگان آلوده صورت»، «گذرگاه تاريك»، «بن‌بست» و «در مكاني خلوت» كه بوگارت در آنها نقش اصلي داشت را به ياد دارم. در چهره عبوس و خشن او غمي پنهان بود كه از همان موقع خوشم مي‌آمد. بعدها در بعضي خبرها و مطالب سينمايي كه در مجلات «فيلم و هنر» و «ستاره سينما» مي‌خواندم، ديدم كه او را «بوگي» صدا مي‌زنند. در سال‌هاي آخر دبيرستان كه عشق بيليارد شده بودم، پاتوق‌مان يكي از باشگاه‌هاي لاله‌زار، سر چهارراه كُنت بود. در آنجا مرد نسبتا ميانسالي بود كه بيلياردش حرف نداشت و شرطي بازي مي‌كرد و او را به لحاظ شباهتش به «بوگي» «محسن بوگارت» صدا مي‌كردند. او هميشه عادت داشت حين اُدال كردن شارهاي سخت در موقعيت‌هاي حساس كه دور ميز عده زيادي جمع شده بودند، سيگاري روشن در گوشه لبش مي‌گذاشت و زير لب (درست مثل حرف زدن بوگي) مي‌گفت: «شار... بوگل»، «دو لبه سريدي شار...»، «شارون شار...».
نگاه و افِه آمدن محسن بوگارت طوري بود كه انگار دارد در برابر دوربين با مهارت و خونسردي بازي مي‌كند تا در همان برداشت اول رضايت كارگردان را جلب كند.
در ميان هم‌كلاسي‌هاي دبيرستاني‌ام، تنها يك نفر را سراغ داشتم كه عشق «بوگي» بود و دو تا از عكس‌هاي او را روي جلد كتاب‌هايش زده بود و سعي مي‌كرد نشستن و راه رفتنش مثل هنرپيشه مورد علاقه‌اش باشد.
از شما چه پنهان خودم هم وقتي در اوايل جواني گاه و بيگاه پُكي به سيگار مي‌زدم، مي‌رفتم تو جلد «بوگي» و نگاه سردم را به اين و آن مي‌انداختم و حال مي‌كردم. در اين مشاهدات و تاثيرپذيري فردي رفته رفته در دنياي غريزي‌ام به اين باور رسيدم كه همه عاشق‌ها و طرفدارهاي «بوگي» بچه كوچه‌اند و «يه چيزي‌شان مي‌شود.»
اين‌طور بود كه شمايل متفاوت و غريب مردي عبوس با لب بالاي فلج كه با سيگار گوشه لبش تمركز مي‌گرفت، براي من و سياهي لشكرهاي پياده‌رو از دل سينما و پرده نقره‌اي وارد زندگي‌مان شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون