بدون روزنامه نميشود زندگي كرد
اسدالله امرايي
«گفت عجيبه، اين همه خبر، اين همه اتفاقاتي كه هر روز ميافته. مردم بايد به روزنامه بيشتر علاقهمند باشند تا مجله!
گفتم لازم نيست براي مردم تعيين تكليف كني. خود مردم از همه چي خبر دارند. روزنامه ميخوان چي كار؟
گفت مگه ميشه بدون روزنامه زندگي كرد؟ تو خودت يك زماني روزنامهنگار بودي. تو ديگه چرا؟گفتم براي ما كه اينجا توي كوران خبرها هستيم هيچ خبري تازه نيست. براي تو كه تازه از خارج آمدهاي شايد تازه است. اما براي ما كه اينجاييم هيچ خبري تازه نيست. تو هم يه مدتي بموني، به همين خبرهايي كه هست عادت ميكني و هيچ خبري براي تو هم تازه نيست. گفت پس تو هم به همين دليل ديگه روزنامه درنياوردي؟گفتم حساب روزنامه ما با همه روزنامهها فرق ميكرد. روزنامه ما درست از همان روزي كه تو رفتي ديگه درنيامد. درست از همان روزي كه تو رفتي.»
جعفر مدرس صادقي، داستاننويس و محقق متولد سال ۱۳۳۳ و اصفهاني است. از ٢٣ سالگي وارد مطبوعات شد و كارش را با گزارشنويسي در روزنامه اطلاعات شروع كرد و در آيندگان در صفحات فرهنگي كه زيرنظر محمد قائد بود به ترجمه، معرفي و نقد كتاب پرداخت. رمان گاوخوني از كارهاي خوب ادبيات داستاني ما است. گاوخوني را ابتدا نشر نو منتشر كرد و بعدا نشر مركز. سفر كسرا هم اول در نشر ايفاد منتشر شد سپس در انتشارات نيلوفر، كله اسب، شريك جرم، عرض حال، شاهكليد، من تا صبح بيدارم، آب و خاك، بيژن و منيژه، توپ شبانه، خاطرات ارديبهشت و عناوين برخي رمانهاي مدرس صادقي است. روزنامهنويس هم از قلم نيفتد كه نقل قول اول و آخر يادداشت از آن است. اغلب رمانهاي مدرس را نشر مركز منتشر كرده. مجموعه داستانهاي قسمت ديگران و داستانهاي ديگر را نشر نقره منتشر كرده بود. دوازده داستان، كنار دريا، مرخصي و آزادي، آنطرف خيابان و وقايع اتفاقيه را نشر مركز منتشر كرده است. جعفر مدرس صادقي در حوزه تصحيح متون كهن هم دستي بر آتش دارد. ترجمه تفسير طبري، مقالات مولانا، مقالات شمس، تاريخ سيستان، سيرت رسولالله، عجايبنامه، قصههاي شيخ اشراق، تاريخ بيهقي، سرگذشت حاجيباباي اصفهاني، صادق هدايت داستاننويس، تفسير عتيق نيشابوري همگي در نشر مركز منتشر شده. جعفر مدرس در حوزه ترجمه هم يك مجموعه داستان ترجمه كرده است. لاتاري، چخوف و داستانهاي ديگر شامل هفت داستان كوتاه از شرلي جكسن، آن تايلر، آن بيتي، جان آپدايك، ريموند كارور، توبياس وولف و كازوئو ايشيگورو است.
«عصر روزنامه ديگر به سر رسيده است، چون كه ديگر هيچ اتفاق بدي نميافتد. خبر يعني اتفاق بد- يعني سيل، يعني زلزله، يعني قحطي، يعني جنگ، يعني قتل عام، يعني برادركشي- و وقتي كه هيچ اتفاق بدي نميافتد، يعني كه هيچ خبري نيست و وقتي كه هيچ روزنامهاي در نميآيد و بعد از همه آن خبرهايي كه ديگر نيست و حرف و حديثهايي كه هست اما به گفتنش نميارزد، ميماند مقاديري شايعات و خالهزنكبازيهاي خانمهاي همسايه كه هيچ كاري به كار هيچ چي ندارند و فقط دلشان ميخواهد بدانند كه كي با كي ازدواج كرد و كي از كي طلاق گرفت و خرج عروس را كي داد و كي مريض است و كي مُرد و فلاني چه كاره است و ماهي چند حقوق ميگيرد...»