زبان ناقص اجتماعي سينما، از متن جامعه ميآيد
سعيد معيدفر
دهه 40 و 50، سينماي اجتماعي زبان مردم روز بود. مردم در آثار فيلمسازان مختلف آن دوران، واقعيتهاي اجتماعي زندگي خود را ميديدند و در امتداد اين نزديكي و همراهي، با سينما انس ميگرفتند. در آن روزگار شرايطي براي رسانههاي ديگر مهيا نبود تا بتوانند مانند سينما، از مردم و جامعه صحبت كنند و اين همذاتپنداري و خواست عمومي را تامين؛ تلويزيون هنوز پانگرفته بود، راديو خبرها را ميخواند و رسانهها و نشريات چاپي هم قدرت عمل زيادي نداشتند و نميتوانستند درباره معضلات و مشكلات اجتماعي صحبت و آسيبها را گوشزد كنند.
سالهاي بعدتر همچنين اتفاقي براي سينما رخ داد؛ در دهه شصت و هفتاد و اوايل دهه هشتاد، سينماي اجتماعي پاگرفت و در شرايطي كه رسانهها، آزادي چنداني نداشتند، سينما به عنوان رسانهاي قدرتمند و پرمخاطب، نقش رسانهاي خويش را ايفا كرد و درباره معضلات و آسيبهاي اجتماعي صحبت كرد و اتفاقا هم تاثيرگذار بود. اما در مقطعي سينماي اجتماعي ضعيف شد تا به اين روزها برسيم و جشنوارهاي كه اكثريت فيلمهايش رد و نشاني از آسيبهاي اجتماعي دارد يا حداقل نقبي به آنها ميزند و در متن و حاشيه داستانها درباره نابرابري، بياعتمادي، نااميدي و ساير آسيبهاي اجتماعي، به صورت سرخطي صحبت ميكند. واقعيت اين است كه اين ذات و خاصيت سينماست كه از جامعه خود تاثير بگيرد و سينماي هر جامعهاي، انعكاسدهنده شرايط آن جامعه است.
اگر اين روزها ميبينيم كه فيلمهاي ساخته شده، همه دچار چنين اتفاقي هستند و همه به صورت سرخطي درباره آسيبها حرف ميزنند و فيلمسازان گوشهچشمي به اين موضوع دارند، به دليل اتفاقهاي پيراموني است و نه تغيير در سينما يا نوع نگاه سينماگران. در حال حاضر از مديران اجتماعي تا كارشناسان، همه آمارها را ارايه ميدهند، هشدارها را ميدهند، اما تمام اينها در همين سطح باقي ميماند راهحلها، هيچوقت پيدا نميشوند. اينروزها همه درباره آسيبها صحبت ميكنند و معمولا هم يا آسيبها رها ميشود يا به شكل عمده جمعآوري و در زيرفرشها پنهان ميشود تا در چشم نباشد و به نوعي با پاك شدن صورتمساله، مشكلات رفع شود.
از طرف ديگر، رسانهها هم قدرت و آزادي چنداني براي بيان واقعيتها ندارند و محدوده نمايش آسيبهاي اجتماعي و پيدا كردن راهكارهايي براي حل آنها، همين محدوده كوچك است و ديگر هيچ. در چنين شرايطي سينما هم از همين فضا تاثير ميگيرد، فيلمسازان با قصهها و داستانهاي خود تلاش ميكنند تا در همين فضا، آسيبهاي اجتماعي را كه واقعيت زندگي مردم است، به نحوي بيان كنند و چون از همين فضا ميآيند، راهكار و راهحلي هم در داستانهاي آنها نيست. اين روند ناقص طرح مسالهها بدون آنكه در پي چيزي باشد، شرايط امروزي جامعه مدني و مديريتي ما است و تنها مشكلات است كه غليان پيدا ميكند و كسي هم براي آن راهحلي ندارد. در چنين شرايطي نميتوانيم انتظار بيش از اندازهاي از سينما كه آيينه تمامنماي جامعه است، داشته باشيم. ميتوانيم بگوييم كه هراندازه سينما به زندگي مردم نزديك باشد، تاثيرگذارياش بيشتر است و از آنجايي كه زبان سينما جذابترين زبان رسانهاي است تاثيرگذارياش هم بيشتر است، اما چون اين سينما هم از متن جامعه ميآيد، سينما هم شبيه بقيه تنها گوشزد ميكند و هشدار ميدهد و راهحلها بايد در جايي ديگر پيدا شوند؛ جايي كه خواست جدي مديران و ارادهاي براي حل نواقص و مشكلات موجود ميخواهد.
تا زماني كه بخواهيم مشكلات و آسيبها را سرخطي ببينيم و تنها به بيان آسيبها و ارايه آمارهاي هشدار دهنده اكتفا كنيم و براي ساماندهي مشكلات هر از گاهي صورت مسالهها را پاك كنيم، آسيبهاي اجتماعي از بين نميرود و فقط بيشتر از قبل ميشوند. رسانهها بايد بتوانند به راحتي درباره مشكلات حرف بزنند و راهكارها را ارايه دهند تا در جاي خالي رسانهها، سينما مجبور نشوند بيشتر از آنچه نياز است باري به دوش بكشد و رسالت اصلياش را به درستي انجام بدهد.