رويا بود يا سودا؟
نسرين تخيري
رويا بود يا سودا؟ همين چند روز پيش ربع قرن از آن واقعه بزرگ كه مهمترين نماد پايان جنگ سرد ناميده شد گذشت؛ يعني فرو ريختن ديوار برلين. آلمان متحد شد و ديگر شرقي و غربي نداشت. تصور جهان بر اين بود كه ديوار آهنين شكسته شده و بر كابوس سيطره توتاليتاريسم استاليني بر شوروي و كشورهاي اروپاي شرقي نقطه پايان گذاشته شده است. اما درست همزمان با جشنهاي 25 ساله شدن اين اتفاق در آلمان نشانههاي پررنگ جنگ سرد دوم، جهان را نگران كرده است. اينبار اوكراين شرقي و غربي شده است و جنگ داخلي آن قرباني ميگيرد. متحدان اروپايي و امريكايي دولت مركزي اوكراين، روسيه را به اتهام حمايت از جداييطلبان شرق اين كشور تحريم كردهاند و پوتين و اوباما در حاشيه نشست دو روزه مجمع همكاري اقتصادي آسيا و پاسيفيك (اپك) در پكن، سرد سرد سرد، با هم درباره اختلاف و افتراق و نه همكاري و همراهي گفتوگو ميكنند. روياي آلمان متحد، اروپاي متحد، جهان متحد و در نهايت دهكده جهاني خيلي زود در ميانه جنگهاي خاورميانه و اوكراين و اختلافات روز به روز پررنگتر ميان شرق و غرب رنگ باخت و روشن شد كه بيشتر يك سودا است تا رويا. شايد اگر از همان ابتدا كه شوروي فرو پاشيد، ديوار برلين فرو ريخت و اروپاي متحد شكل گرفت، جهان همه اتكاي خود را بر تصويري كه رسانهها و اهل غرب و برخي از اهل شرق از آن واقعه ساختند و آن را به تمامي روياي صادق خواندند و ميخوانند قرار نميداد، سير وقايع كنوني كه رنگوبوي جنگ سرد دوم را دارد به شكل كنوني پيش نميرفت و اكنون ما دوباره شاهد پيش رفتن جهان به سوي جهاني دوقطبي نبوديم. اگر ميشنيدند و ميديدند كه برخي ديگر از اهل شرق همه اين رويا را از همان ابتدا سودايي باطل ميدانند و برخي ديگر معتقدند در نمايش آنچه بر آنها در دوران جنگ سرد و پيش از فرو ريختن ديوار برلين رفته بزرگنمايي شده است و ميشود و سايهروشنهاي زندگي در آن مناطق ديده نشده است، شايد تصوير خود را از هر آنچه روي ميداد، تعديل ميكردند تا اكنون كاخ رويايشان بر سرشان خراب نشود. اگر به شكلگيري نظام مافيايي اعضاي كا گ ب سابق روسيه توجه بيشتري ميشد، اگر خاكستري ماندن آلمان شرقي در تقابل با رنگارنگي آلمان غربي، حسرت اهالي نيمه شرقي آلمان براي شغل و غذا و مسكن مطمئن و ترس آنها براي از دست دادن همه امنيت زندگي روزمرهشان و شكلگيري گروههاي نئونازي و بيگانهستيزي در اين مناطق جدي گرفته ميشد، اگر رو آوردن زنان اروپاي شرقي و روس به تنفروشي براي تامين معاش روزمره در كشورهاي خودشان و بعد قاچاق آنها به اروپاي غربي با همين هدف جديتر گرفته ميشد شايد حالا حسرت اين رويا بر دل جهان نميماند. همين هفته پيشين بيستوپنجمين سال فروريختن ديوار و يگانه شدن دو پايتخت و در نتيجه يكپارچه شدن آلمان شرقي و غربي را پشت سر گذاشتيم. باز هم برخي شاهدان از شادي و جشن اين يكپارچگي شهادت دادند و كارشناسان، سياستورزان و رسانهها يكصدا از پايان برودت جنگ سرد در اروپاي متحد گفتند و اينكه ماجراي اوكراين نشانه دوقطبي شدن دوباره جهان شرق و غرب نيست. اما واقعا مردمي كه آن را زندگي كردهاند و ميكنند هم همين احساس و همين نظر را دارند. وقتي دو آلمان متحد شدند و شوروي فروپاشيد، آنچنان همه سرمست برچيده شدن وحشت سيستم استالينيستي شدند و آنچنان اين رويداد تماما رويايي صادق نمايش داده شد كه شايد كمتر كسي به وجوه محتمل ناخوشايند يا حتي منفي آن در آينده توجه نشان داد. برنامههاي كوتاهمدت و درازمدت براي بازسازي آلمان شرقي طراحي شد و آرامآرام در جاي جاي آن خاكستريهاي منطقه شرق نشانه كارهاي عمراني و صنعتي به چشم ميخورد.
اما اينها فقط نشانهيي از طرحهايي درازمدت بود كه به چشم ميآمد و لااقل ميان سالهاي 1995 و 2001 كه شانس زندگي در اين كشور دوگانه رنگي و خاكستري را پيدا كردم مشاهداتم از آن مناطق خاكستري شرق آلمان و گفتوگوهايم با مردم آنجا نشان ميداد كه رنگارنگي غرب هنوز به خاكستري شرق غلبه نكرده است. حسرت فاصله آن رنگارنگي و تنعم با آن خاكستري و حس ناامني تبديل به خشم ميشد. خشمي كه در قالب دارودستههاي نئونازي شكل ميگرفت. دارودستههايي كه براي دستيابي به امنيت، شغل و ديگر امكانات زندگي حكومت را به پرسش نميگرفتند بلكه حضور خارجيها يا به قول خودشان «مومشكيها» را مانع تحقق خواستهشان ميدانستند و خشم و يأس خود را متوجه آنها ميكردند و از آنها انتقام ميگرفتند. تشكيل كميتههاي مسلح مردمي داوطلب شهر مكلنبورگ كه در بخش شرقي آلمان قرار داشت، براي حفاظت از جان و امنيت خارجيان در مقابل گروههاي نئونازي، سفارشهاي گوناگون تنها سفر نكردن و همراه شدن با يك «موبور» آلماني به «مومشكيها» موقع سفر به شهرهاي مسير درياي شرق آلمان براي پرهيز از خطر تهاجم دارودستههاي خطرناك نئونازي در اين مناطق و شهرها و حتي تكاندهندهتر از اينها سفارش به ساكنان «مومشكي» بخش شرق پايتخت يكپارچهشده كه ديرتر از ساعت 10 شب از غرب برلين با مترو به تنهايي به خانهشان در شرق برنگردند زيرا ممكن است در ايستگاههاي متروي بخش شرقي پايتخت با تهاجم دارودستههاي نئونازي مواجه شوند، از جمله اين حسرتهاي تبديلشده به خشم بود كه ميشد مشاهده كرد. شايد و تنها شايد اگر نظريهپردازان «سرمايهداري شركتگراي نومحافظهكار» علاوه بر منافع آني خود، امنيت جهان آينده كه قرار است منافع خود آنها نيز در همان جهان حاصل شود، همه اينها را ديده بودند و شنيده بودند و در نظر گرفته بودند و همه سوداگري خود را بر پايه ايجاد بحران در جهان قرار نميدادند اكنون وضعيت بهگونه ديگري بود. اگر زمزمههاي مردم در متروها، اتوبوسها، كافهها و ديگر پاتوقهاي جمعي بخش شرقي اروپا و بهخصوص آلمان را كه ميگفتند «در سيستم پيشين لااقل ميدانستيم سقفي و شغلي هرچند محقر و غذايي براي گرسنه نماندن داريم اما حالا از فرداي خودمان هم اطمينان نداريم»، شنيده ميشد آنگاه معلوم ميشد كه آن اشتياق اوليه دارد جاي خود را به يأس و نااميدي خطرناكي ميدهد كه آينده را پيشبينيناپذير ميكند. آنگاه شايد نظرات استاد اقتصاد دانشگاهي كه در برلين شرقي متولد و آنجا را زيسته بود و حالا در آنجا شغلي نيافته بود و به غرب آمده بود تا در دانشگاهي استادي كند و هر دو جهان را تجربه كرده بود، شنيده ميشد و احتمال داشت در آن برنامهها براي تقسيم بازارهاي جديد جهاني تاثيري تعيينكنندهتر بگذارد و اكنون شايد ناامني كمتري را شاهد بوديم. نظراتي كه راه را در توزيع عادلانهتر ثروت و قدرت در جهان ميجست و ميگفت: «نميدانم هاليوود و رسانهها در غرب چه اصراري دارند كه همه زيست ما در آن دوران را سياهوسفيد و اغراقشده نشان دهند؟ در حالي كه زندگي ما هم سايهروشنهاي خودش را داشته است همانگونه كه غرب هم سايهروشنهاي خودش را دارد وگرنه جنبش والاستريت شكل نميگرفت. عاقبت هم تنها راه ممكن، نه آن اعتباربخشي مطلق به دولت و نه اين اعتباربخشي مطلق به بازار آزاد است. بالاخره همانگونه كه نظريه دولت توتاليتاريست استالينيستي در عمل فرو پاشيد، نظريه بازار آزاد مطلق هم در عمل به بنبست ميرسد يا شايد رسيده است. ناامني جهان آينده آنها را مجبور به تجديدنظر در سياستهايشان خواهد كرد.»