دزد
علي شمس
نمايشنامه نويس
دزد 20دقيقه بعد از خروج آقاي صادقي وارد خانه ميشود. اسيد را با قطره چكان توي گوشتي قفل ميچكاند و قفل ترقي به بيرون از هم وا ميرود. چراغ قوه را توي خانه ميتاباند و آباژور تزييني كنار ميز ناهارخورري را روشن ميكند. چشم ميدراند و بعد از باز كردن يكي دو در اشتباه، دستشويي را پيدا ميكند. نفس تختي ميكشد و هول داخل ميرود. 10دقيقه طول كشيده تا دزد كارش را بكند و برگردد سر كارش. با اين حساب تا بهحال نيم ساعت از خروج آقاي صادقي از خانه گذشته است و اگر مسافت منزل او تا خشكشويي را 10 دقيقه محاسبه و زمان انتظار او براي گرفتن پالتواش را پنج دقيقه بگيريم، آقاي صادقي بايد راس بيست و پنج دقيقه به خانه برگشته باشد. ولي از آنجا كه تاكنون نصف ساعت رفته و آقاي صادقي برنگشته اين احتمال هست كه او در راه معطل خريد چيزي يا همصحبتي با كسي شده باشد. دزد كه تازه از معركه دل پيچه و رنج معده خلاص شده و جخ ميتواند ابعاد و موجودي خانه را به دقت از سر مظنه بگذراند، مشغول سبك سنگين كردن وسايل است و به خواب فرشهاي ابريشم كف حال دست خريدار ميكشد. بعد از برانداز كلي خانه دزد سمت ميز تحرير آقاي صادقي ميرود و كشوها را نگاه ميكند. همان اول ماجرا ساعت مچي سواچ روي ميز را توي جيباش ميسراند و خود نويسهاي تالبر را يكجا قاپ ميزند. تو كشو چيز دندانگيري نيست مگر دو انگشتر عقيق كه دزد با خودش فكر ميكند كاچي به از هيچي و آنها را هم ميفرستد لا دست باقي. سمت يخچال ميرود و آب مينوشد. دزد بايد در هنگام دزدي گرسنه بوده باشد. بقاياي نان روي تُستر و پنير و مرباي روي ميز حاكي از بخور بودن دزد است. دزد به محض خوردن غذا مجدد دچار اتصال روده شده و باز سمت دستشويي رفته است. تاكنون تقريبن چهل دقيقه از خروج آقاي صادقي از خانه گذشته است. آقاي صادقي بعد از 10 دقيقه تاخير سر انجام به خانه ميرسد. از قفل تركيده و در باز خانهاش يكه بدي ميخورد. به آرامي در را باز ميكند و از روشن بودن آباژور چشمهايش تنگ ميشود. سر ميسراند و از لاي در، خانه را برانداز ميكند. تك پا تك پا به آشپزخانه ميرود و كارد بزرگ را بر ميدارد. روي ميز كثيف و رها شده است. به اتاق خواب ميرود و پالتواش را روي تخت ميگذارد. آرام و شبح وار از كشو آخر اسپري گاز فلفل را بر ميدارد و وارد هال ميشود. سر ميچرخاند و كسي را نميبيند. كسي در خانه نيست و چيزي از خانه كم نشده است. نفس راحتي ميكشد و برق را روشن ميكند. تلفن بر ميدارد و به پليس آدرس خانه و گزارش آنچه گذشته را ميدهد كه در اين حين از دستشويي صداي فلاش آب فضاي خانه را پر ميكند. رنگ از صورت آقاي صادقي ميپرد. جلدي از خانه خارج ميشود و روكوب در را ميكشد و قفل ميكند. دزد سه دقيقه قبل از آمدن پليس با تني تحليل رفته و عرقي سرد از دستشويي بيرون ميآيد. مشغول زدن پلكي از سر رضايت بهم است كه متوجه روشن بودن خانه ميشود. حتي آقاي صادقي مدعي است كه دزد با يك نفس كه به بيرون پرتاب كرده آخيش كشداري گفته و حتي شايد لبخند محوي به لب داشته است. دزد در آني به سمت در خروجي نگاه ميكند و روكوب در را قفل شده ميبيند. رنگ از صورت بيرنگ دزد ميپرد و آقاي صادقي را ميبيند كه در انتهاي راه پله ايستاده و مواظب، او را نگاه ميكند. دزد پشت روكوب مشغول التماس به آقاي صادقي است كه در يك آن چشماش گرد ميشود. زانوهاش به هم ميچسبد و كمرش تاب بر ميدارد. سخناش را قطع ميكند و از ديدرس ناپديد ميشود. يك دقيقه بعد آقاي صادقي به پشتگرمي پليس وارد خانه ميشود. پليس از دزد ميخواهد كه به زبان خوش در دستشويي را باز كرده و خود را تسليم كند. بعد از پنج دقيقه معطلي و پيچيده شدن صداي فلاش اين اتفاق ميافتد و دزد دستگير ميشود. فردا خواهد بود وقتي كه آقاي صادقي متوجه گم شدن ساعت مچي و خودنويسهاي خود ميشود و در مورد دو انگشتر عقيق يادگاري پدرش كه هيچوقت آنها را در انگشت نميكرد هنوز كه هنوز است چيزي نميداند. دزد در ابتدا هرگونه نيت سوء وقصد سرقت از منزل آقاي صادقي را منكر شده و تنها نامناسب بودن وضعيت مزاجي خود را علت اصلي ورود به خانه مذكور قلمداد كرده و جان مادر پيرش را قسم خورده كه از ناچاري مزاجي دست به اين كار زده است كه البته كمي بعدتر با هدايت و بازجوييهاي فني پليس از حرف خود برگشته و همهچيز را مُقُر آمده است.
در انتها وقتي از آقاي صادقي در مورد تجربه سرقت از منزلش سوال شده او در پاسخ جملهاي بيربط به زبان آورده و بهشدت از خوشبوكنندههاي شركت بهبه تمجيد كرده است.