رعنا
مينو محبوبنژاد
صداي زنگ تلفن ميپيچد توي خانه، برميدارم، صداي آن طرف خط ميگويد:
: ماه عسل هر جااااي دنيا كه تو دوست داري.
: آبادان.
: ديوونه شدي؟
قطع ميكند.
قايق موتوري سفيد روي آب گلآلود تكانتكان ميخورد. نگاهم روي الوند موج ميزند، ماهيهاي كوچك نيمهجان، ريز ريز از مردمك چشمم تغذيه ميكنند. چشمانم سوخته، قلبم گرفته، زمزمه ميكنم:
: اينجا آبادانه؟
كپي وصيتنامهات در دستم، رو به سمت عراق، ميپرسم:
: ارزشش را داشت؟
مرزهايمان كه تكان نخوردند. اروند باريكتر شده يا من بزرگتر؟ بعد از اين همه سال، نميدانم.
ولي باز اين تويي روبهرويم، روي زمين مينشيني، گيسوان مشكيات را به پشت پرتاب ميكني، رژ قرمز را به لبانم ميزني، دست لطيفت را به گونهام ميكشي و قربانصدقهام ميروي:
: بيا عروسم شو
تور عروسم را روي صورتم ميكشم تا اشكها را پنهان كنم و تو روي صندلي گردان سمت آينه ميچرخانيام.
: مثِ فرشتهها شدي.
با صدايي از خلسه بيرون ميآيم: آقا داماد اومده دنبالِتون.
تو دستم را ميكشي و ميبريام به بهترين عكاسخانهي شهرمان آبادان. مينشانيام روي صندلي چوبي لق شده. خانم عكاس به داماد اطمينان خاطر ميدهد.
: تبريك ميگم، بهترين آتليه تهران رو انتخاب كردين.
و تو ميگويي: لبخند لبخند، عروس كه بيلبخند نميشه.
زن آتليهدار ميگويد: سعي كن چهرهات معصومانهتر باشه، كمي تو خودت فرو برو.
و من قهقهه ميزنم و تو به عكاس ميگويي: حالا... حالا بگير.
تو را ميبينم و به وجد ميآيم صداي قهقههام تا سوسنگرد ميرود، تا دزفول، تا سردشت...
از روي مبل سلطنتيشان بلند ميشوم.
: نميتونم، نقش بازي نميكنم، نميتونم.
مينشينم و زير لب ميگويم: من عروس جنگم.
داماد در گوشم زمزمه ميكند: عروس مني، عاشقتم.
رعنا يادت هست هر دو عاشقت بودند؟ نامهها را برايت ميآوردم و آبنبات ميگرفتم؟ همه را نخوانده پاره ميكردي كه عاشق سرباز نگهبان در گيت محل بودي، كه چه كتكي سر اين عشق خوردي. صداي گريهات تا خانهمان آمد. داييهايم روزگار را به رقابت سر ميكردند، تاب رقيب سومي را نداشتند، برادري را بوسيده، كنار گذاشتند و افتادند به جان هم. چند روز بعد هر دو رفتند. براي تو، دل و براي ما هيچ به يادگار گذاشتند. نبودي، نديدي پيكر يكي را همان هفته به خاك سپرديم. همان هفته كه خرمشهر را پس گرفته بوديم و به آبادان برگشتيم. براي آن يكي هم جا در خاك باز كرديم كه اصلا پيكري نيامد. از آن به بعد جغرافياي آبادان در نظر پدربزرگ به هم خورده بود، محلهها را اشتباه ميگرفت. كوچهها را پي پسر، از پس پسر ديگر مرور ميكرد و هر روز گم ميشد. گشتن به كار مادربزرگ نيامد، قلبش ذوب شد و مرد. رعنا باشگاه تنيس بِِرِيم را يادت هست؟ انِكس را چه؟ رعنا سينماي شركت نفت و سوختههاي رِكس را تنها گذاشتيم و رفتيم. تو را تنها گذاشتيم و رفتيم. رعنا! آبادان سبزهپوش چه شد؟ سبزههايش مقاومتر از گرماي شصت درجه بودن، نبودن؟ رعنا مادر بزرگ گفت:
- به كسي كه فرزندي دارد لعنت نفرستين.
نفرستاديم ولي اينقدر تن جوان نثار خاك قبرستان كرديم كه بار داده، سرسبزتر از قديم. رعنا نيستي ببيني چه قبرستان سرسبز و با طراوتي داريم. راستي رعنا! مادري در قبرستان شهدا دور خودش ميچرخيد.
: مادر اسم پسرت را بگو تا قبرش را پيدا كنم.
با تعجب نگاهم كرد و گفت: اسمش آبادان است.
دستش را در هوا چرخاند.
: همه اينها پسرم بودند.
راستي رعنا ميداني زندگي چه طعمي دارد وقتي مادرت در گردشهاي عصرانه پنجشنبههايش به صفحه جنگ خيره شود و هقهق كند؟ اصلا ميداني تكنولوژي يعني چه؟ رعنا ميداني عكس ديجيتال يعني چه؟ برج هامان را ديدهاي؟ منطقه آزاد آبادان و بنزهاي شاسي بلندش را ديدهاي؟ رعنا كجايي؟ ته دريا، روي خاك، عراقي يا ايران؟ براي هر شهيدمان تسليت و تبريكها نثارمان شد، از سوي تو هيچ. نه تسليتي، نه تبريكي، نه بدني، نه حتي براي دلخوشي، مقداري استخوان. رعنا كجا قايم شدهاي؟ 30 سال، 30 سال گذشت، رعنا حرفي بزن. راستي رعنا مفقودالاثر يعني چه؟ هوايت درهواي شهر جاريست. ببين، بو بكش، بوي اروند ميآيد...