چشماندازهاي بسته
محمد زينالي اُناري
پژوهشگر فرهنگ عامه
يادش به خير! زماني بود كه از خانه در آمده، به آن سوي خيابان كه ميرفتم، سرشار از گياهان بلند قد بود. ميرفتم و ميرفتم تا جايي كه پر از شقايق بود و ميچيدم و ميخوردم. وقتي هم بود كه از پنجره خانه نگاه ميكردم و آخرين خانه شهر را ميديدم. پدر از سفرهايش با اسب ميان روستاها تعريف ميكرد كه چه كوههايي را پشت سر ميگذاشت و آن منظرهها را با اشاره دستش از لاي جاده ماشينرو نشان ميداد. هر قدر سوارهتر، از سيلان در ميان منظرها و چشماندازهاي طبيعي دورتر و با كوهها و سنگريزهها و حتي از همديگر بيگانهتر ميشويم. بيخود نيست كه شاعر شهير ايراني اين دوري را در شعر خودش بيان كرده و در دل واژهها چشماندازهاي «حيدربابا» را ميجويد.
در چشماندازهاي حاشيه جاده، گذر از هر منظرهاي دهها، آدمها و كشاورزاني را نشان ميداد يا باغها و مزرعههاي كاشته شده را كه به پرتره اساسي جادهها تبديل شده بود. لب جادهها، قهوهخانههايي بودند كه شكل در و ايوان آنها به يك فرم تكراري از حضور در ميان روستاها تبديل شده بود. جاده، عبارت بود از چشمانداز مزارع، گذرگاه ميان درختان و استراحتگاههايي كه در آنجا اقلام روستايي و صنايع دستي از نزديك ديده ميشد و از ميان همين فرهنگ سرراهي، «اكبرجوجهها» ايجاد شدند. اينك ما در ميان حيدرباباها ميرانديم و از نزديك آن صحنهها را ميديديم. گاه، يك وعده غذا ميهمانشان ميشديم، اگرچه ديگر فرصت نداشتيم در آنجا بمانيم و زندگي كنيم.
سفر در دل طبيعت ميگفت «دشتهايي چه فراغ، كوههايي چه بلند»؛ بوي علف يا آتش چوب، درون خودرو ميپيچيد و گاه كه گذر به مردادهاي گيلان ميافتاد، بوي برنج آفتاب خورده سكوت را نصيب مسافر ميكرد. از كنار راه تا دوردست، سبزهاي روشن زندگي ديده و دور دستها و وسعت دشتها عيان ميشد. درختان قد خود را بلند ميكردند تا جاده از ميان شان بگذرد و پشت سر هم ميروييدند مثل همين تونلهاي امروزي، ولي سبز. ايوان خانه مردم در گيلان از كنار جاده ديده ميشد، آن قدر كه صداي تعارفشان را بشنويم! سفر در اتومبيل و گذشتن از ميان روستاها، ديدن زندگي روزمره مردم را ميسر ميكرد، زندگيها انس ميگرفت.
خود شهرها هم بيشباهت به جادهها نبودند. خيابانهاي خلوتي بودند كه گاه از مسيري كه منتهي يا متكي به باغي باشد، ميگذشتند. اگر يادتان باشد، از كوچهاي وارد شده و در باغي به خوردن توت مشغول شديم و صاحبان باغ دوغ هم درست كرده بودند و با پانصد ششصد تومان با ديسي توت داده بودند. يا باغ آلبالو و گيلاس در مسير جاده بود و مهمانش ميشديم و باغبان اصرار ميكرد: مهمان ما! زندگي در شهر هم از قدم زدن در گلگشت و مسيرهاي طبيعي به پيادهروهاي شلوغ تبديل شد جايي كه آدمها به جايدار و درخت، همديگر را تماشا كنند. اكنون ديگر سنگفرشهاي شهر و درختان تزييني جاي شاخههاي آويزان از ديوار خانه را گرفتهاند.
روستايياني كه در كنار جادهها زندگي ميكردند زمين خود را فروخته و به شهر آمده و مسافري شدند كه از ميان خانههاي خود بگذرند. آنها انبوه كساني را شكل دادند كه به شهر آمده و عصرهنگامها در سنگفرشها و پيادهراهها راه ميروند. پياده روي شهرها، دست كمي از جادههاي پر از ماشين ندارد. اما چشمانداز آنها هم به چيزي فراتر از انسان و خانهها و نيمكتهاي كنار پياده رو نميافتد. مگر درختان لب جوي كنار پياده رو چيزي به خاطراتمان اضافه كند. زير درختي بايستند يا در پاركي كه آب حوضش چشمها را مينوازد، راه بروند و انتهاي آن را كه پر از خانه است، بنگرند. يا سرگردان در ميان خودروها، ساختمانها و تابلوهاي هشدار و مكان، پي در پي به ساعت نگاه كنند.
جادههاي بين شهري روز به روز وسعت يافته، صحنههاي نزديك رودها و كوهها از بين ميرود. نسلهاي جديد خود را در آغوش اتوبانهايي يافتهاند كه باور نميكنند داستانهاي تخيلي حيدربابا و اكبرجوجه در گذشته هويت واقعي داشتهاند. صحنههاي شيرين سنتي به خاطرهاي قديمي تبديل شد كه حتي خود بوميهاي محلي با ناباوري ميگويند: آن قديم نديما! چشماندازهاي جاده، پر از ماشين و گاردريل شده و تابلوهايي كه آدمها را به آرامش و راندن از سمت راست دعوت ميكند و تقاطعهايي براي رفتن به شهرهاي در دوردست را مشخص كرده است. چشمانداز جادهها، اگرچه هنوز از دوردست شهرهاوكوههايي را شاهد است، اما آن وضوح و سرزندگي كه مسافر را ميهمان چشمانداز خود ميكرد، از بين رفته است.
شهرها پر از خانههاي رنگارنگ و تراكم ساختماني شدهاند كه مبلمان شهري دستور پخت آن را داده است؛ جادهها قطورتر و ميزبان پرترافيك خودروهاي رنگارنگ و متنوعي كه از مرزها وارد ميشود. رنگهاي جذاب و خيرهكننده مناطق بالاي شهر به درون طبيعت ميافتد و بعد از مدتي از روستاهاي ساده سر راه، شهرهايي ميسازد كه مقصد دالانهاي پر از خودروي اتوبان باشند. ساكنان قديمي روستاها مسافران اتوبوسهاي رنگ و رو رفته ميان شهرها شدهاند كه حق وارد شدن به خط سبقت اتوبان را هم ندارند. آنها به خوردن تخمه مشغول ميشوند تا بقيه جاده را بخوابند و به مقصد برسند، سپس از اتوبوس پياده شده و با خط واحد خود را به خانه ميرسانند تا قدري استراحت كرده، سر كار بروند. شهرها و جادهها بزرگتر و رنگارنگتر ميشوند و چشماندازها بستهتر.