اندر مضار يك منطق تحليلي غلط
علي شكوهي
از مدتها قبل يك روش تحليلي غلط در ميان جريانهاي سياسي درون نظام ما رايج شده است كه درك مسائل را ناممكن و تحليل درست وقايع را دشوار ميكند. دراين روش تحليلي به جاي آنكه مسائل داخلي كشورمان را از منظر دستگاه فكري و اهداف انقلابي و واقعيتهاي جامعه خودمان ببينيم، سراغ بيگانگان ميرويم و مسائل داخلي را در پرتو اظهارات و مواضع سران دولتهاي متعارض و دشمن، فهم ميكنيم و چون بسياري از مسائل را به صورت نابجا و نامربوط در كنار هم قرار ميدهيم، نتايجي به دست ميآيد كه هم با واقعيت انطباق ندارد و هم به فهم ناقص و غلط از امور منجر ميشود و هم به دليل تكيه داشتن بر «توصيف» غلط به «تجويز» غلطتر ميانجامد. بگذاريد با توضيحي اين بحث را روشنتر كنم.
ايران كشوري است كه از نظر تاريخي هم گرفتار استبداد بود و هم درگير استعمار و نفوذ خارجي و به همين دليل گونهاي شكاف تاريخي دولت – ملت در جامعه ايران قابل رديابي است. درواقع مردم ما در طول تاريخ، حكومتها را از آن خودشان نميدانستند و عاقبت حاكمان به مردم مربوط نميشد و اينگونه نبود كه بود و نبود حكومتها خيلي براي مردم فرق داشته باشد زيرا هميشه و در زمان تمامي حاكمان، اين مردم بودند كه بايد اموال خود را براي بقاي حكومتها و لشكركشيهايش هزينه ميكردند و جوانان خود را از دست ميدادند و در هنگامه تغيير حاكمان و حكومتها، قتلعام ميشدند و خانه و زندگي آنان بر باد ميرفت. بعدها هم كه استعمار اضافه شد باز هم نقش مردم در آوردن و بردن حكومتها كمتر شد و اين بيگانگان بودند كه پادشاهي را بر قدرت مينشاندند يا از سلطنت خلع ميكردند. نتيجه اين واقعيت اين شد كه مردم ما حساب خودشان را از حساب حكومتها جدا كرده بودند و مشاركتي در قدرت و حكومت نداشتند.
مردم و نخبگان سياسي در ايران بر اساس اين تجربه تاريخي به اين جمعبندي رسيدند كه با بودن استبداد و استعمار، كسب قدرت سياسي براي آنان آسان نيست يعني آنان اجازه نميدهند كه قدرت به مردم منتقل شود. تلاش مردم و روحانيون و مبارزان در مشروطه و نهضت ملي شدن نفت هم مويد اين واقعيت بود كه انتقال قدرت به مردم با موانع زيادي مواجه ميشود و امكان بازگشت ارتجاع و قدرت گرفتن دوباره وابستگان به بيگانه كم نيست. به همين دليل در انديشه و فرهنگ سياسي نخبگان و مردم، نظرياتي قوت گرفتند كه همهچيز را به «توطئه» بيگانه نسبت ميدادند يا مانند «داييجان ناپلئون» همهچيز را زير سر انگليسيها ميديدند.
بعد از انقلاب اسلامي تحولي بزرگ در جامعه ايران شكل گرفت و آن شكاف تاريخي تا حد زيادي ترميم شد و رابطه مناسبي ميان مردم و حاكمان پديد آمد به گونهاي كه حاكمان، قدرت و حكومت خود را مديون خواست و راي مردم ميدانستند و تودههاي جامعه هم كاميابي و توفيق حكومت در پيگيري مطالبات مشترك و ملي را خواستار بودند. متاسفانه اين رويه خيلي دوام نياورد و تاحدودي مناسبات گذشته ميان مردم و حكومت احيا شد و اقشاري از مردم هم به همان قضاوت گذشته بازگشتند. از سويي برخي از نيروهاي سياسي و تشكلهاي نظامي روبهروي انقلاب و مردم ايستادند كه در پيوند با بيگانگان قرار داشتند و اسناد ارتباط آنان با دشمنان در همان زمان بر ملا شد. طبعا در اين وضعيت روحيه بيگانهستيزي تاريخي موجود در مردم ايران تقويت ميشود و هر جريان سياسي مرتبط با بيگانه را از صحنه سياسي كشور حذف ميكند.
تا اين جاي كار ايرادي نداشت اما اشكال از آنجايي شروع شد كه ما همان روحيه بيگانهستيزي را به درون جبهه انقلاب هم تعميم داديم و در هر اختلافي كه بر سر نحوه اداره كشور بروز كرد، طرف مقابل خود را به نوعي در خط دشمن معرفي كرديم. به عنوان مثال در درون جبهه موسوم به خط امام و در فاصله سالهاي 58 تا 62 ما شاهد اختلاف و تعارض نيستيم و وجود دشمن خارجي و رقيب داخلي آنان را با هم متحد ميكرد و بنابراين در ادبيات سياسي اين نيروها عليه يكديگر، تعابير و اتهاماتي مانند «وابستگي به بيگانه»، «همسويي با دشمن»، «مزدوري اجانب» و مشابه آن مورد استفاده نيست اما به تدريج كه شكاف سياسي ميان اين جريانهاي درون انقلاب بيشتر شد، بدگمانيهاي مضاعفي هم پديد آمد و كار به جايي رسيد كه اكنون همان نيروها به بدترين اتهامات همديگر را مينوازند. به وضعيت امروز باز گرديم. يك انتخاباتي در پيش است و رقابتي ميان جريانهاي سياسي كشور جريان دارد. هر كدام از اين نيروهاي سياسي اهدافي را در انتخابات ترسيم كرده و تلاشهايي را براي تحقق آن سامان دادهاند. آنان قاعدتا اين رقابت را بايد يك امر داخلي و درونخانوادگي بدانند و جريانهاي خارجي و كشورهاي ديگر را وارد ماجرا نكنند اما متاسفانه اينگونه نيست. امروز اگر مقامات امريكا مقابل جمهوري اسلامي كمي عقب بنشينند و از حجم اتهامزني به جمهوري اسلامي بكاهند، كساني مدعي ميشوند امريكا دوست دارد دولت روحاني سر كار باشد و به همين دليل چنين رفتاري را در پيش گرفتهاند تا دولت متمايل به غرب و ليبرال روحاني! شكستخورده تلقي نشود. بر همين اساس مدعي ميشوند كه اكنون امريكا طرفدار دولت روحاني است و با رقباي انقلابي! دولت روحاني مشكل دارد. البته اين جريان بايد توضيح دهد كه چرا در شرايط كنوني دولت امريكا بهشدت با دولت روحاني دشمني ميكند و انواع تحريمهاي دوجانبه را وضع يا تشديد كرده است و ضمن مخالفت با روح برجام، در مواردي ميخواهد با مفاد آن هم مخالفت كند؟ آنان بايد توضيح دهند كه هدف امريكا از اين فشارها چيست؟ آيا با همان منطق تحليلي حق داريم نتيجه بگيريم كه اكنون امريكا از پيروزي جريان تندرو و مدعي انقلابيگري در انتخابات ايران دفاع ميكند؟ آيا اين نتيجه غلطي است كه بگوييم امريكا از عقلانيت دولت روحاني به ستوه آمده و براي ايجاد وفاق جهاني عليه جمهوري اسلامي به پيروزي جريان افراطي در ايران نياز دارد؟