گزارشهايي از آنچه در دل جهان محروم ميگذرد
روايت چهارم؛ ديدار با پيگميها
بهناز انديشهراد
هنگام غروب پس از ديدن آنچه بر كودكان صياد الماس گذشته بود، در راه برگشت به كلبهها بوديم. رودخانه آرامتر شده بود و صداهاي جديدي از اطراف به گوش ميرسيد. بعد از حدود 5 ساعت قايق سواري روي آب، حالا ياد گرفته بودم كه چطور مثل راهنماها پارو بزنم. گاهي يكي از آنها با دست به شانهام ميزد تا چيزي را نشانم دهد، ولي اينبار مشتي بادامزميني از جيبش درآورد و تعارف كرد.
از پيچها و مسيرهاي رودخانه گذشتيم و نزديك كلبهها بوديم. از دور مرد مالك محوطه را ديدم كه كنار رودخانه ايستاده بود و دست تكان ميداد. هر دو راهنما كمك كردند كه از قايق پياده شوم اما باز هم تا زانو توي آب رفتم. بوي غذاي خيلي خوشمزهاي فضاي محوطه را پر كرده بود. آنقدر گرسنه بودم كه اطمينان داشتم غذا هرچه باشد ميخورم. شش نفر دور ميز بزرگ چوبي وسط آلاچيق جمع شده بوديم. پسري جوان براي هر كدام از ما يك كاسه سوپ رقيق و تكهاي نان آورد.
هر چه بود طعم خوبي داشت و بعد از آن همه خستگي، برايم بهترين غذاي روي زمين بود. مالك آن محوطه اقامتي پيشنهاد كرد فردا به ديدن منطقه زندگي «پيگميها» بروم.
آنها قومي هستند كه ميانگين قدشان به صورت غيرعادي كوتاه و متوسط قد افراد بالغ آن كمتر از ۱۵۰ سانتيمتر است. به آنها «مردمان كوچك» هم ميگويند. شب به كلبه برميگردم و با تركيبي از صداي مار، جيرجيرك و حيوانات ديگر به خواب ميروم. صبح، كنار در اصلي ورودي محوطه كه قرار گذاشته بوديم جمع شديم و با ماشين به سمت محل زندگي پيگميها راه افتاديم.
در راه يكي از راهنماها گفت بهتر است كيف، دوربين، عينك، دفتر ، خودكارو ... هيچ چيز همراهت نباشد. شيوه زندگي پيگميها جنگلنشيني است؛ آنها شكارچي-گردآورنده هستند و به صورت قبيلهاي زندگي ميكنند. راننده ماشين را خيلي دورتر از محل زندگي آنها نگه ميدارد و همهمان پياده ميشويم. بايد يك مسير طولاني را پياده برويم. از لابهلاي درختان در هم پيچيده و علفهاي بلند كنارههاي مسير رد ميشويم.
اگر وجود سرزمين عجايب حقيقت داشته باشد، بدون شك بايد جايي مثل اينجا باشد. بعد از كمي پيادهروي، كپرهايي را كه با چوب و برگهاي غولآساي درختان ساخته شدهاند، ميبينم. بچهها كنار اين كپرها بدون لباس به دنبال هم ميدوند و بازي ميكنند. دورتا دورشان را خوك، مرغ و خروس، بز و... گرفته است. ما دورتر ميايستيم تا يكي از راهنماها با بزرگ قبيله صحبت كند و اجازه ورود به محوطه بگيرد. بزرگ قبيله، مردي عضلاني است اما كوتاه قد، با موهاي فرو نامنظم، صورتي خشك و جدي دارد كه فقط قسمتي از بدن عريانش را با برگ پهن درختان جنگلي و تكهاي پارچه چرك پوشانده است. ديدن انساني در چنين ابعادي برايم حيرتآور است.
راهنما از دور به من اشاره ميكند و چيزي دربارهام به رييس قبيله ميگويد و سپس صدايمان ميزند كه جلوتر برويم. ياد گرفتهام چطور بايد سلام كنم. سمت راست پيشانيام را سه بار به پيشاني او ميزنم. او ميخندد و رديف دندانهايش نمايان ميشود. دندانها را تراش داده و مثل دندان حيوانات تيز كرده است. جايي خوانده بودم كه اين كار يك ابزار دفاعي براي حمايت از افراد قبيله هنگام خطر است. پشت رييس قبيله نزديك 40 زن و مرد و بچه جمع شدند و به ما پنج نفر زل زده بودند. تنپوش قسمتي از بدن زنها هم برگ بود و بعضي از آنها با بندهايي از جنس گياهان نوزادانشان را به پشت كمرشان بسته بودند. بعضي از بچهها به من نزديك شدند و به پوستم دست كشيدند. بقيه از دور نگاه ميكردند. تركيبي از زندگي همه موجودات و انسان در كنار هم شگفتانگيز بود.
كوتاه قد بودن پيگميها علل مختلفي مانند كمبود ويتامين D، كمبود نور و زندگي در جنگلهاي باراني فشرده و سوءتغذيه دارد اما مهمترين عامل كوتاهي قد آنها ژنتيك است. بعد از چند دقيقه حضور ما در آنجا عادي ميشود و همه افراد به كپرهاي خود بر ميگردند و به كارشان مشغول ميشوند. رييس قبيله ما را به سمت زميني بزرگ كه سطح آن كاملا صاف و يكدست شده ميبرد و نشان ميدهد كه چطور بچهها آنجا بازي ميكنند.
غذاي پيگميها ميوههاى درختان و گوشت برخى از جانوران و ساقه گياهان است. نوع زندگى آنها با روش زندگي حيوانات پيرامونشان تفاوت چندانى ندارد. يكي از زنها با يك ظرف بزرگ نزديكمان ميشود؛ ريشه يك جور گياه در ظرف است كه تكه تكه شده است. مرد بزرگ قبيله يك تكه برميدارد و اشاره ميكند كه من هم بخورم. ميوه را در دهانم ميگذارم. مزه ريواس خام يا كرفس ميدهد. كمي بعد نيزههاي شكار را نشانم ميدهد و از راهنما ميخواهد برايم توضيح دهد كه چگونه وقتي پسران قبيله به سن بلوغ ميرسند دندانهايشان را با سنگ يا ابزارهاي ديگر تيز ميكنند. ادامه دارد