كاش شوخي بود...
سروش صحت
پسري كه جلوي تاكسي نشسته بود از راننده پرسيد: «ببخشيد ميشه من يه سيگار بكشم؟» راننده گفت: «نه» پسر گفت: «خواهش ميكنم.» راننده گفت: «تو ماشين كه نميشه سيگار كشيد.» پسر گفت: «شيشه را ميدم پايين... فقط سه، چهار تا كام... اعصابم خيلي خرده... خواهش.» راننده نگاهي به پسر كرد، بعد انگار دلش سوخته باشه، گفت: «شيشه رو پايين بكش.» پسر لبخندي زد و روبهرو را نگاه كرد. راننده پرسيد: «پس چي شد، چرا نميكشي؟» پسر گفت: «تاكسي كه جاي سيگار كشيدن نيست.» راننده پرسيد: «يعني چه؟» پسر خنديد و گفت: «داشتم شوخي ميكردم، ميخواستم ببينم شما چي ميگي والا من اصلا سيگاري نيستم.» راننده همان موقع كوبيد روي ترمز و به پسر گفت: «پياده شو.» پسر متعجب پرسيد: «چرا؟» راننده گفت: «براي اينكه من مسافر لوس و بيمزه جابهجا نميكنم، برو پايين.» پسر گفت: «آخه اينجا كه ماشين نيست، من بيچاره ميشم.» راننده گفت: «به من هيچ ربطي نداره، برو پايين.» پسر گفت: «آخه...» راننده داد زد: «ميري پايين يا با پسگردني بندازمت پايين.» پسر در را باز كرد كه پياده شود. راننده خنديد و گفت: «نميخواد پياده شي داشتم شوخي ميكردم.» همان موقع موتورسواري كه داشت از پشت ميآمد به در تاكسي كه هنوز باز بود خورد و موتورسوار نقش بر زمين شد. پسر و راننده از تاكسي پايين پريدند. پسر به موتورسوار گفت: «آقا پاشو... پاشو.» راننده گفت: «پاشو... ما داشتيم شوخي ميكرديم... .»