• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3864 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۵ مرداد

گذري بر: «وش وش، وشي، وشان، سياوش»- نوشته: «محمدرضا يوسفي»

هيچ قطاري در بيابان ايستگاه ندارد!

فرزاد زادمحسن

 

«وش وش، وشي، وشان، سياوش»؛ روايت پاره‌هاي وجودي و زمينه‌ها و جلوه‌هاي شخصيت يكي از همين- به تعبير شاملو- «بچه‌هاي اعماق» در جامعه ما و پيوند اين پاره‌ها در يك زمينه و بستر روايي است كه فارغ از برخي گسست‌ها و خلأها در چينش عناصر روايت، چشم‌اندازي از يك «تخيل» رشد يافته و خلاق را پيش چشم مي‌نهد. تلاش نويسنده در ترسيم افقي از هم‌كنشي عينيت و جريان و توالي رخدادها با تخيل و تلفيق زمان روايي و زمان دروني و ذهني و جريان يافته در خيال آدم‌هاي داستان و در يك كلام نزديك شدن به انگاره ذهنيت كاراكترها و قرار گرفتن واقعيت در ذيل روايت ذهن و خيال قابل توجه به نظر مي‌رسد و در كليت اثر، ردپاي اين نگاه درون‌نگر، ذهنيت‌محور و در پي كاوش انگيزش‌ها و كنش‌ها و كشش‌هاي درون شخصيت‌هاي داستان را به وضوح و با تاكيدي تمام، شاهديم.
شروع كتاب از دريچه خطاب دوم شخص و از منظري نسبتا غافلگير‌كننده است كه بي‌مقدمه‌چيني و تمهيد مقدمات، ذهن مخاطب را درگير ماجرا مي‌كند و جسد نيمه‌جان قهرمان داستان را طرف خطاب مي‌گيرد و آرام‌آرام به گذشته‌اش نقب مي‌زند و دنياي درون او را مي‌كاود و «وش وش» و «وشي» و «وشان» و «سيا»ي پنهان در مراحل تكوين و دگرديسي او را در برابر «سياوش» درونش- با فره ايزدي و كبوترهاي به تاراج رفته‌اش با همه آن معصوميت تكه‌تكه شده و تباه و از دست رفته‌اش- رودررو
 مي‌كند.
بارزترين وجه و اصلي‌ترين ويژگي «وش وش...» بهره‌گيري از عنصر خيال در يكي از فراگيرترين و بسط يافته‌ترين وجوه و اشكال خود است. اساسا در اينجا به موازات مرور و روايت زندگي شخصيت سياوش به عنوان قهرمان اصلي داستان با تكوين يك روايت ذهني، خيالين و مثالين از طريق خلق چهار شخصيت: وش وش (استعاره كودكي)، وشي (استعاره نوجواني)، وشان (استعاره جواني) و سيا يا سيا دراگو (استعاره شكل گرفتن شخصيت خلافكار و دايم در فرار) و اين همه در سايه پيرنگ كليتي به نام سياوش به مثابه استعاره اصلي و اساطيري از معصوميتي متقارن با پاكي و پاكباختگي و سرانجام قرباني شدن بر سر خلوص خويش و بهره‌ور از فره ايزدي مواجهيم كه استراتژي روايت را در بسط و تكوين مرحله به مرحله اين زمان و جهان خلق شده در «خيال» و تلفيق آن با عناصر واقعي و رخدادهاي عيني و در پيشبرد مسير روايت، هرچه كمرنگ‌تر شدن و سرانجام محو كامل هر مرزي كه ميان اين خيال با واقعيت در ذهن مخاطب است
ترسيم مي‌كند.
 همه‌چيز- و تقريبا به راحتي مي‌توان گفت همه‌چيز- در اين جهان و در تخيل خلاق نويسنده با سياوش سخن مي‌گويند و همه عناصر و اشياي بي‌جان، جان مي‌گيرند و بازي مي‌كنند و نقشي از خود نشان مي‌دهند و حالت و تشخص انساني دارند كه در شعر از آن به «جاندار انگاري» تعبير مي‌شود و يكي از صناعت‌هاي شاعرانه هم هست؛ از كانال و قطار و درخت و جاده تا پله‌ها و... و اصلا همه‌چيز...
اما اين وجه از كاركرد عنصر خيال، همه حكايت ما نيست. سويه ديگر اين استراتژي مبتني بر «محوريت عنصر خيال» در زبان و جهان ترسيم شده در داستان كه فراتر از كاربرد خيال در تكامل روند روايت و شكل‌گيري شخصيت اصلي، بايد از آن به گونه‌اي «هستي‌شناسي و ماتريس خيال» تعبير كنم، در وراي به كارگيري صور خيال به شكل فراگير و پرشمار (تشبيه و استعاره و... .) از سوي نويسنده در جهت يك فضاسازي بين زندگي و مرگ و در حالت اغما كه فلاش‌بك اصلي و فرصت مرور گذشته سياوش تا لحظه زخمي شدن در پارك و به كما رفتن اوست و در عين حال، تنه اصلي و حجم بيشتر داستان هم هست و ايجاد سياليت و فضايي سراسر در ابهام و مه آلودگي و معلق ماندگي است كه مهم‌ترين وجه روايت «محمدرضا يوسفي» را نيز در خود
 بازتاب مي‌دهد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون