خوانش مجموعه شعر «خونم را به هواخوري بردهام» سميرا چراغپور
بافتارهاي سمپاتيك
سريا داودي حموله
ـ به شمعي كه روشن نكردهام در تاريكي فكر ميكنم/ به صدايي كه نشنيدهام از تو/ به دوريات/كه ميتوانست ديوانهام كند/ به زن كه امتداد موهايش هنوز/ از پيچهاي زندگيام بيرون زده است/ به تو فكر ميكنم/كه تنها تكليف سيگارت را/ روشن ميكني/ به من/ كه فكر ميكند به اينها هنوز/ و ساعت را براي روز / بعدي كوك ميكنم. / شعرِ«يادداشت»سميرا چراغپور نوعي تقارن بين ساختار احساسي و محركهاي دنياي عيني برقرار ميكند. اگر چه بيشتر به مسائل تاريخي و اجتماعي ميپردازد، اما در بروز احساسات عاشقانه فردي هم، گريزي به جمع ميزند. به واسطه گزارههاي منفصل ساختار روايي را ديگرگون به تصوير ميكشد تا مخاطب را غافلگير كند. با مشابهتهاي كلامي بين روايتها بار معنايي سنگيني را بر دوش شعر ميگذارد. «خونم را به هوا خوري بردهام» مجموعه «خونم را به هوا خوري بردهام» ساختاري ارگانيك و سيستماتيك دارد. علاوه بر هنجار گريزي (عدول از هنجار) عنصر روايت از شاخصهاي بارز آن به شمار ميرود. وجه روايي شعرها برجسته است، عناصر كنايهآميز در لايههاي عميقتر معاني ظريفي را پنهان كردهاند. تخيلات انتزاعي بين مضاف و مضافاليه فاصله مياندازد. اين فرم «شعر محوري» هم پيوند نگرههاي اجتماعي است. به طوري كه وجوه زيباشناسي زبان در تضاد و تقابل هم هستند. موقعيتهاي متناقض در حوزه معنا و فرم دچار تحول شده است. در اين همپوشاني رويكردهاي ساختاري بازنمود بارزي دارند. مضامين استفهامي متاثر از الگوهاي متعارف زباني است، كه در اين عينيتمندي روايتگري از دغدغههاي نظاممند شعرها است: ـ براي من كه/ رنگها/ تركيب خانه را عوض نميكند/ پرده / كنار هم نرفته باشد/ همهچيز بوي رفتن ميدهد/ حالا ميز را به هر سمتي كه ميخواهي/ گلدان را /كنار پنجره ديگري/ تنها مردهاي را/ در مردهاي / جابهجا ميكني. / شعرِ«در بازگشت»راوي شعرِ«در بازگشت»با غرابتهاي زباني و پراكندهگويي بر ساختار ابهامي و ايهامي ميافزايد. با تركيب موقعيتهاي همگون و ناهمگون روايت را به ضد روايت بدل ميكند. با ساختارهاي انتقادي و تعارضي از متعارفنويسي به غيرمتعارفنويسي گريز ميزند و به واسطه تقابلهاي ناگهاني روايت را به ضد روايت بدل ميكند. با تعليق، فوبيا، ماليخوليا، رازآلودگي... جسارتهاي زبان را شاخص ميكند. هسته اصلي شعر «مورفولوژي مرگ» رويكردي معترضانه و انتقادي دارد. استعاره كلي از مرگ است. با كليت «همه ميگويند تو مردهاي» آغاز ميشود. سطري گزارشي ـ خبري كه در بدو امر ايجاد سوال ميكند. سوالي از نوع استفهام انكاري، يعني در حالي كه راوي جواب را ميداند خود را به جهالت ميزند. ساختار زباني اين پتانسيل را دارد كه هر اتفاقي در آن رخ دهد. خردهروايتهاي متنوع ساختار روايي شعر را ديگرگون كرده است، به طوري كه ميتوانست ادامه داشته باشد و موضوعهاي مختلف ديگر را دربربگيرد. عناصر كنايهآميز در لايههاي سطحي زبان نمود عيني دارند: « اما من در تجارت نفت/ ميان بشكههاي سياه/ انگشتهات را ديدم/ كه به موهاي زني گره ميخورد.»اين ذهنيت انتقادي و اعتراضي متناسب با گسست و پيوستهاي انتزاعي است. تكگوييها آميخته فضاي هذيانآلود است و فضاي پرپيچ و خم نشات گرفته از آشناييزداييهاي معنايي است. شاعر با حضور آگاهانه سعي دارد از تناقض و تقابلهاي كليشهاي دور بماند. با پرشهاي ذهني به خلق تصاوير ميپردازد و با تقابلهاي معنادار به سمت محوريت زباني ميرود. به واسطه مونولوگهاي تناقضي، زبان را مبنا قرار ميدهد. با تقابلهاي پارادوكسي ساختار شعرها را واژگون نشان ميدهد و با شالوده شكني به سمت ظرفيتهاي كلامي ميرود. با نوعي آنارشيسمگرايي و همهچيز گويي در برابر آنچه هست، عصيان خود را به نمايش ميگذارد. با ساختار گزارشي بين آنچه اتفاق افتاده و آنچه قرار است اتفاق بيفتد سعي دارد كه حافظه جمعي را بيان كند. در اين ذهنيت انتقادي و اعتراضي، شعرها يك راوي ثابت دارند و تضاد و تقابلها به واسطه قطعيت و عدم قطعيت است. رويكرد معترضانه «خونم را به هوا خوري بردهام» به سبب ساختار نامتمركز آن است، به طوري كه به واسطه تقابلهاي تقارني بين ذهنيت و عينيت، واقعيت و فراواقعيت... شعر را از تكبعدي خارج ميكند.