وقتي دروغ ميگويم احساس پينوكيو را ميفهمم
اسدالله امرايي
«آيينه قدي صدساله» نوشته ناهيد شمس در نشر افراز منتشر شده. داستاني بلند از زندگي زنان امروز و تنهايي آنهاست. گاهي براي گريز از اين تنهايي سراغ دستاويزهاي متعدد و مفرهاي گوناگون ميروند كه به حس اضطراب و ناامني دامن ميزند.
«زنه مدير مدرسهس. از اونا كه مديريت ايكبيريشو تا آجراي خونهشم ميكشه. ولي زن بدبختيه. چهار سال پيش، شوهره خودكشي ميكنه. دو سال پيشم پسر افيونيش، اوردوز كرد و مُرد. امسالم وقتي شب عيدي، با دخترش از خريد برميگرده، ميبينه پسر بيستسالهش، خودشو حلقآويز كرده. اون روز كه اومدن سراغم، مادره نذاشته بود پسره رو دفن كنن. گفته بود تا سه روز، نه! آخه ميگن آدم كه ميميره كالبد اختريش تا سه روز، هنوز زندهس و احتمال داره يه دفه زنده بشه. نشنيدي ميگن مثلا مرده يه دفه زنده شد. اينام ديده بودن كه استاد، چقدر فرت و فرت از انرژياي من تعريف ميكنه، اومدن سراغم. البته اولش رفته بودن سراغ استاد. اون قبول نكرده بود. ولي من دلم سوخت...»
رمان «من آليس نيستم ولي اين جا خيلي عجيبه!» اثر فريد حسينيان تهراني، رماني است در شانزده فصل و هر فصل عنواني دارد، تخم مرغ دو زرده فابرژه، تربيت آتيش به سري، من آليس نيستم ولي اين جا خيلي عجيبه! به قول هيتلر گفتني! ناوچه پيكان و برجالعرب، مبصر چهارساله در جلد آليس، سايه سنگين بابالنگ دراز، ماهي سياه كوچولو روي بالشت، چشمهايم داعشي رفت!، فشار جمجمه پلنگ صورتي، خانواده دكتر ارنست همينگوي، آتشنشاني ليلي پوت، علي كوچولو قهرمان آتش سوزي، پرواز ئي تي بر تپههاي لويزان، خه خه ز شب كوته و شب خفتن تو و سوپ رزماري و دمي لاله عناوين بخشهاي مختلف اين رمان هستند كه هر كدام گريزي به نام آشنايي زده.و رمان را نشرهيلا منتشر كرده.
«ترس از تاريكي بهانه بود اما دروغ نه! من اساسا وقتي ناچارم دروغ بگويم سعي ميكنم تكهاي از واقعيت را مابين دروغم جا بدهم كه موقع دروغگويي بتوانم روي آن تكيه كنم تا اعتماد به نفسم از بين نرود و لو نروم. كي ميشود دريا ز پوز سگ نجس؟ اما كلا از دروغ گفتن بيزارم، نه از منظر اخلاقي كه به خاطر انرژياي كه از من ميگيرد. مديريت دروغهاي بعدي از ظرفيت حافظه من خارج است. وقتي دروغ ميگويم احساس پينوكيو را ميفهمم. به خيالم او هم از سندرمي مشابه من رنج ميبرده و خودافشاگرياش او را افسانه كرده... فقط فرق من با او در عضو دروغ نماست: من وقتي شروع به دروغ گفتن ميكنم، آن قدر دروغ را - به قصد باورپذير شدن - شرح ميدهم كه به گاف دادن ميافتم. آن وقت براي رفع و رجوع گافهايم دوباره وراجي ميكنم و اينبار به لكنت...»
نشر قطره چاپ ششم مجموعه داستان «داستانهاي جشنتولد» را كه هاروكي موراكامي گردآوري كرده با ترجمه من منتشر كرده است. در اين مجموعه چند داستان هم من اضافه كردهام. داستانهايي از كاترين براش، ريموند كارور، دنيس جانسن، كلر كيگان، ليندا سكسن، دانيل لاينز، اسواومير مرژوك، اتان كانين، هاروكي موراكامي، پل ترو، آنا ماريا شوا، ويليام ترهور و لويي رابينسن كه همگي درباره روز تولد نوشتهاند.
«... دست آخر تصميم گرفتم داستان تولد خودم را هم بنويسم تا مهارت خود را محك بزنم، دوست نداشتم جاي خودم خالي باشد. 20 سالگي هم سهم من كه بيشتر به تفنن شبيه است درباره دختري است كه جشن تولد 20 سالگياش را يك شب باراني در توكيو ميگذراند. از آنجا كه هيچكدام از اين داستانها كه جمع كردهام به جشن تولد دختران جوان نميپردازد، شخصيتها را كم و بيش آگاهانه انتخاب كردم. با خواندن اين مجموعه در مييابيد كه موضوع روز تولد چندان فضاي شادي ندارد كه هيچ، بلكه بايد بگويم پايان اكثرشان تيره و تار است. فارغ از داستان حمام، كه پسربچهاي روز تولدش بر اثر تصادم، به كما ميرود. داستانهاي ديگر هم اندوهبار است؛ در روز تولد تيموتي مرد جواني كينه پدر و مادرش را به دل ميگيرد و حاضر نميشود روز تولدش به خانه برود و... در دان دان مردي تحت تاثير مواد مخدر، دوست خود را ميكشد. در كيك تولد هم زن سالخورده تنهايي از سر لج و لجبازي كيك خود را به دختركي نميدهد كه جشن تولد بگيرد...»