ترامپ و چالش
غير ضروري برجام
محسن بهاروند
پژوهشگر ارشد مسائلحقوق بينالملل
قبل از انعقاد توافق هستهاي بين گروه 1+5 و جمهوري اسلامي ايران، آقاي دكتر ظريف، وزير امور خارجه ايران همواره عبارتي را تكرار ميكردند كه باز بايد آن را يادآوري كرد. ايشان همواره از بحران يا چالش هستهاي به عنوان «بحران غيرضروري» ياد ميكردند. در اين عبارت دو حقيقت نهفته بود، اول اينكه همه تحريمها، سندسازي و جار و جنجال بر سر مساله هستهاي ايران غير ضروري، توخالي و بيهوده بود. چون كافي بود بهجاي رفتاري كه كشور ما را در وضعيت مقابله با آنها قرار ميداد به اين حقيقت توجه ميكردند كه ايران بهدنبال سلاح هستهاي نيست. راههاي اثبات اين حقيقت نيز گفتوگوي با احترام و اعتماد به آژانس بينالمللي هستهاي از طريق مكانيسمهاي مختلف راستيآزمايي بود. پس اگر واقعا هدف حفظ ماهيت صلح آميز برنامه هستهاي ايران بود ضرورتي به ايجاد بحران و تحريم نبود. اين برنامه از ابتدا هم ماهيت صلحآميز داشت. دومين حقيقت اين بود كه دكتر ظريف در واقع ميگفت ما از بحران نميهراسيم. در واقع هر روابطي ميتواند بحراني شود ولي بحران هستهاي غير ضروري است و ما خواهان بحران غيرضروري نيستيم ولي اگر ضرورتي براي بحران وجود داشته باشد ايران حتما در مقابل آن ايستادگي خواهد كرد. معني اين عبارت براي كساني كه در ايران با سياست خارجي ارتباطي دارند روشن است. نه تنها ايرانيان بلكه اكثر ملتهاي جهان به منطق و گفتوگو پاسخ مثبتتر و سازندهتري ميدهند تا زبان تهديد و اجبار. اكنون كه امريكا و دولت ترامپ تهديد به خروج يا در واقع تخريب برجام ميكنند بايد متوجه اين موضوع باشند كه با بهانهجويي غيرمنطقي در مورد مراكز نظامي ايران در واقع يك بحران يا چالش غيرضروري را به يك چالش ضروري از ديد ايران تبديل خواهند كرد و ايران كشوري نيست كه در صورت ضرورت از بحران فراري باشد. شايد دولت امريكا چنين فكر ميكند كه در مساله هستهاي، تحريمها ايران را به پاي ميز مذاكره آورد. لذا در مورد ساير مسائل مثل سلاحهاي دفاعي متعارف هم همين منطق ميتواند كارساز باشد و لزومي ندارد كه در اين بخش تحريم موثر نباشد. لازم است كه براي روشن شدن اذهان سياستمداران امريكايي و براي ثبت در تاريخ، اين مساله را به صراحت بيان كنم كه امريكا ايران را پاي ميز مذاكره نياورد بلكه برعكس اين ايران بود كه امريكا را پاي ميز مذاكره آورد. ايران هيچگاه ميز مذاكره را ترك نكرده بود كه به آن برگردانده شود. در دوره جورج بوش و بخشي از دوره دولت اوباما امريكا اصلا در مذاكرات هستهاي شركت نميكرد و ايران تنها با كشورهاي اروپايي و چين و روسيه مذاكره ميكرد. توافقاتي مانند توافق سعدآباد، پاريس و توافق ايران با تركيه و برزيل هم صورت گرفت ولي عدم مشاركت امريكا و مخالفت آنها اين توافقات و حل مساله هستهاي را ناكام گذاشت. امريكا زماني حاضر شد پاي ميز مذاكره بيايد و قبل از آن به ايران پيام آشتي جويانه خصوصي و محرمانه ارسال كند كه حضور ميليوني مردم ايران در انتخابات رياستجمهوري سرمايه و پشتوانه اجتماعي كشور ما را يكبار ديگر به جهانيان نشان داد علاوه بر آن تعداد سانتريفيوژهاي ايران در طول ساليان تحريم و عدم گفتوگو از كمتر از هزار به نزديك بيست هزار رسيد بود همچنين كيفيت و بازدهي اين ماشينها هم بيشتر شد، سايت فوردو راهاندازي شد و بالاتر از همه ايران موفق به غنيسازي اورانيوم تا 20% بهمنظور توليد صفحه سوخت رآكتور تهران شد. غنيسازي 20% باعث نابودي آرزوي امريكا و همدستان او مبني بر غنيسازي صفر بود. كشوري كه اورانيوم را با دانش بومي تا 20% توليد ميكند پيام معني داري براي جهان از نظر صنعت هستهاي دارد. براي درك اين ادعا كه ايران همواره خواهان گفتوگو بود و ايران امريكا را پاي ميز مذاكره آورد كافي است قرابت و ارتباط زماني غنيسازي 20% و ارسال پيامهاي امريكا و اصرار به گفتوگو پس از سالها عدم مشاركت در مذاكرات هستهاي مورد بررسي كارشناسان قرار گيرد. هدفم از ذكر اين نكات اين بود كه اگر دولت ترامپ فكر ميكند منطق تحريم كارساز است و ايران با تحريم به يك خواسته غيرمنطقي تن ميدهد سخت در اشتباه هستند چون چنين منطقي بر فرض اشتباه بنا نهاده شده است. نه تنها در مورد ايران بلكه در مناطق ديگر جهان حتي در رابطه كشورهاي كوچك جهان همچنين منطقي كارساز نبوده است. گرچه هيچ وجه اشتراكي بين كشور ما و كره شمالي وجود ندارد ولي از نظر منطق ناكارآمدي روش امريكايي در حل و فصل بحرانهاي بينالمللي موضوع آن كشور هم قابل ذكر است. امريكا كره شمالي را تحت بدترين تحريمها و حتي عملا محاصره نظامي قرار داد ولي تنها نتيجهاي كه از اين اعمال به دست آمد افزايش برد موشكهاي كره شمالي تا چند برابر، آزمايش بمب هيدروژني چشمانداز يك جنگ وحشتناك كه ميتواند هزاران نفر را به كام مرگ بكشاند و مخمصهاي كه همه متخصصين و سياستمداران در ارايه راهحلي براي حل و فصل آن در ماندهاند، بود. شايد بتوان به دولت امريكا توصيه كرد كه از نتايج روشهاي ناكارآمد خود درس بگيرند. آنها بايد قدر توافقاتي مانند برجام را بدانند و به تعهدات خود احترام بگذارند و سعي نكنند با رفتار خود ايجاد چالش و بحران را براي كشوري مانند ايران به يك ضرورت تبديل كنند زيرا در آن صورت هم بقيه را به زحمت خواهند انداخت و هم مثل سابق عرض خود خواهند برد.