چهل و نهمين جايزه نوبل به ريچارد تيلر؛ نظريهپرداز «سقلمه» رسيد
رفتارگرايان بر قله اقتصاد جهان
اميرعباس آذرموند
چهل و نهمين جايزه نوبل اقتصاد سال 2017 به ريچارد تيلر، اقتصاددان رفتارگراي امريكايي و استاد دانشگاه شيكاگو رسيد. وي كه در اورنج شرقي در ايالت نيوجرسي امريكا در 12 سپتامبر 1945 متولد شده است، اين جايزه را براي تحقيق و فعاليت روي «رفتارشناسي اقتصادي» برنده شده است. تيلر دكتراي خود را در سال 1974 از دانشگاه روچستر در نيويورك دريافت كرده است. او يكي از پيشگامان بررسي رفتار انسانها در اقتصاد است.
نام مشهورترين كتاب اين اقتصاددان «سقلمه» است كه در آن سعي ميكند به رفتارهاي غيرعقلاني مردم در اقتصاد و ضرورت سقلمه زدن براي يافتن راههاي بهتر تاكيد كند. او از سال 2010 با ديويد كامرون، نخستوزير بريتانيا همكاري كرد كه ماحصل آن ايجاد واحد بينش رفتاري بود كه به «واحد سقلمه» مشهور شد. اقتصاددان امريكايي پس از بردن جايزه يك ميليون دلاري نوبل، قول داد آن را به «غيرمنطقيترين شكل ممكن» خرج كند.
اقتصاددانان رفتارگرا با انتقاد از نظريه حاكم بر اقتصاد جهان، باور دارند رفتار انسانها بر مبناي عقلانيت و فردي نيست و افراد بر اساس شرايط رواني كه دارند تصميمات متعددي اتخاذ ميكنند كه گهگاه اين انتخابها غير عقلاني و بحران زا هستند، درنتيجه بايد دولت با مقررات، كنترل بازار آزاد را به دست بگيرد. در غير اين صورت بحرانها و حبابها به طور دايمي ساخته ميشوند و اقتصاد جهان را با مشكلات فروپاشي مواجه ميكنند. به بيان ديگر اقتصاددانان رفتار گرا به جاي آنكه مانند نوليبرالها سعي در نزديكي ميان اقتصاد و علوم طبيعي داشته باشند، به نزديكي ميان اقتصاد و علوم متعدد انساني از جمله روانشناسي باور دارند. تيلر در مطالعات خود نشان داده است كه افراد مطابق با تئوريهاي اقتصادي رفتار نميكنند. به ادعاي او مردم پول نقد خود را در «حسابهاي رواني» مجزايي همچون پول رهن، پول تعطيلات و پول بازنشستگي ميگذارند. سرمايهگذاران نيز به اخبار غيرقابل پيشبيني توجه بيش از اندازه ميكنند. مردم بسيار به عدالت اهميت ميدهند و مشتاقند براي مجازات افرادي كه رفتاري ناعادلانه داشتهاند هزينه بپردازند. اهميت جايزهاي كه به تيلر داده شد در اين است كه به نظر ميرسد دست اندركاران نوبل به ناكارآمد بودن نظريههاي حاكم بر اقتصاد جهان امروز واقف هستند و حالا نظريههاي جايگزين و آلترناتيو مانند رفتارگرايي مورد بررسي بيشتري قرار ميگيرند.
نظريه اقتصادي رفتارگرا، نزديكيهاي بسياري با نظرات مخالفان نوليبراليسم دارد و ميان اين جريان و جريانات كينزي و راديكال همسويي افزايش يافته است. نقطه اشتراك اين نظريات نسبت به نوليبراليسم در اين است كه مكاتب ديگر باور دارند انسانها از يكديگر تاثير ميپذيرند، تصميماتي كه ميگيرند لزوما عقلاني نيست و احساس و شور در همه تصميمات از جمله تصميمات اقتصادي مولفه تعيينكنندهاي هستند؛ درنتيجه سپردن بازار به اقتصاد عملي اشتباه و بحران زا محسوب ميشود. رفتار گرايان بيشتر تحقيقات خود را در بازارهاي مالي انجام دادند و به باور آنها دولتها بايد با قانونگذاري و مقررات، كاري كنند كه بحرانهاي اقتصادي به وجود نيايد و به هيچ عنوان باور ندارند كه اقتصاد ميتواند خود به خود مسير طبيعي را بيابد. رفتارگرايان با كمك از روانشناسي به نظريه عقلانيت مكتب نوكلاسيك يورش آوردند و چون ديگر منتقدان وضع موجود رفتار انسانها را تابعي از وضعيت اجتماعي آنها ميدانند. در اين ميان ديده ميشود بسياري از رفتارگرايان جديد، از دانشگاه شيكاگو فارغالتحصيل شدهاند. شيكاگو دانشگاهي است كه در نيمه دوم قرن گذشته به توپخانه اصلي جريان نوكلاسيك بينالمللي به رهبري ميلتون فريدمن تبديل شده بود و حالا به نظر ميرسد از ميان فارغالتحصيلان اين دانشگاه، صاحب نظران گرايشات انتقادي در حال رشد هستند.
رفتارگرايان عقلانيت ابزاري را قبول ندارند
در همين رابطه علي ديني تركماني، كارشناس مسائل اقتصادي، در گفتوگو با «اعتماد»، گفت: «فرضيه بنيادين اقتصاد متعارف كه برخي آن را نوليبرال و برخي ديگر نوكلاسيك ميدانند در اين است كه رفتار انسان عقلاني است و عقلانيت هم به اين معنا تعريف ميشود كه افراد هميشه تمايل به رسيدن به هدف را دارند و در اين راه كمهزينهترين كار را انتخاب ميكنند. در نتيجه عقلانيت اقتصادي، تبديل به يك عقلانيت ابزاري ميشود. فرضيه ديگر مكتب نوليبرالها بر اين است كه فرضيات ذهني هر فرد با جامعه خودش متفاوت است و هيچوجه اجتماعي را نميتوان در فعل و انفعالات مشاهده كرد. اقتصاد رفتاري با هر جفت اين نظرات زاويه دارد و آنها را نميپذيرد.»
ديني ادامه داد: «نوليبرالها باور دارند كه بازارها در بلندمدت به تعادل ميرسند و خود به خود مسير پيشروي را پيدا ميكنند؛ رفتارگرايان درست برعكس، باور دارند حبابهاي بازارها، نشاندهنده اين امر است كه رها كردن بازار آزاد، ايجاد حباب و بحران اقتصادي را به طور كلي اجتنابناپذير ميكند. اين تفاوتها ناشي از آن است كه رفتارگرايان مانند نهادگرايان و چپگرايان، رفتار يك انسان را در چارچوب جامعه خود ميبينند و تصميمات اين انسان نه لزوما درست و نه لزوما عقلاني است. كينز مدتها پيش گفته بود انسانها روحيه حيواني دارند، يعني انسانها نيز مانند حيوانات رفتارهاي غريزي دارند كه از همه آنها نميشود دفاع كرد. رفتارگرايان اين گفتهها را بر اساس بررسيهايي كه در بازار سرمايه انجام دادند، تحليل ميكنند و باور دارند در شرايط رونق و ركود انسانها به شكل غريزي تصميماتي ميگيرند كه در دوران رونق جنون مصرف را تشديد ميكند و در دوران ركود جنون مصرف نكردن حاكم ميشود كه اينها نيز به نوبه خود به تعميق بحران كمك ميكند. تعادل بازار در بلندمدت به چالش كشيده شده است.»
به گفته اين كارشناس اقتصادي، از منظر تئوري نوكلاسيك افراد با تكيه بر عقلانيت خود بايد تشخيص دهند هر خريد چه ميزان ريسك دارد ولي در عمل خريداران سهام چنين نميكنند و حتي عليه منافع خود خريدهاي با ريسك را انجام ميدهند. وي افزود: «نوكلاسيكها افراد يك جامعه را چون رابينسون كروزوئه در جزيرهاي دوردست ميبينند كه هيچ تاثيري از اطرافيان خود نميپذيرند و تنها به منافع خود باور دارند. آنها تلاش دارند جامعه را به شكل مجموعه افراد بيربط به هم ببينند. حال آنكه رفتارگرايان چنين حرفي را اساسا قبول ندارند و در ميان آنها افرادي كه به نظرات نهادگرايانه يا نظريات راديكال و ماركسيستي كشش دارند، بسيار زياد است. به بيان ديگر رفتارگرايي حملهاي به اقتصاد نوكلاسيك است.»
رفتارگرايان وامدار فرويد در روانشناسي هستند
ديني در پاسخ به اين سوال كه رفتارگرايان چه نقدي به عقلانيت اقتصادي دارند، پاسخ داد: «رفتارگرايان نيز مانند ديگر نظريات جايگزين نوليبراليسم باور دارند انسانها درگير خطاهاي شناختي، تصميمات غريزي و احساسي ميشوند. در اينجا رفتارگرايان به سمت روانشناسان متمايل ميشوند. نگاه روانشناسانه اين مكتب از فرويد متاثر شده، زيرا فرويد معتقد بود انسانها بيشتر درگير بخش ناخودآگاه ذهن خود هستند و اين ناخودآگاه مبناي شكلگيري رفتارهاي انساني است. اين يكي از جديترين نقدهايي است كه به اقتصاد كنوني ميشود.»
او افزود: « رفتارگرايان بهشدت به مطالعات ميداني به ويژه در بازارهاي مالي علاقهمند هستند و تلاش دارند با مطالعات ميداني نظرات مستحكمتري از يك جامعه انساني داشته باشند. نگرش رفتاري در هر حال نگاه نسبتا واقعبينانهاي به مسائل دارد و چون انسان را مبناي بحث خود ميگذارد نسبت به نظريه حاكم پيشتازتر است.»
ديني گفت: «در دهه 1970 اقتصادداني به نام چارلز كيندلبرگر، كتابي نوشت با نام «جنون، هراس، سقوط» و در آن به بررسي تجربههاي بحرانهاي مالي در سالهاي گوناگون پرداخت كه رفتار افراد را غيرعقلاني نشان ميدهد. در اين كتاب آمده در بازارها و در شرايط رونق جنون خريد افزايش پيدا ميكند و در بحران هراس دست زدن به ثروت به وجود ميآمد و همين امر سبب ميشود بازار سقوط كند. كاري كه اين اقتصاددان برجسته انجام داد مبتني بر همين تئوري رفتاري است.»وي درباره راهكارها و سياستهاي رفتارگرايان در سياستگذاري اقتصادي گفت: «اقتصاددانان رفتاري باور دارند در بلندمدت با سپردن بازار به دست وقايع بازار شكست ميخورد چون فينفسه رفتار انسانها ميتواند بحرانهاي گوناگوني بسازد و اگر حبابها مهار نشوند، ميتركد و بازار سقوط ميكند مانند حباب والاستريت، بازار مسكن امريكا و... حال اگر اين امر پذيرفته شود، بايد پيامد اقتصاد رفتاري در عرصه سياستگذاري را شناخت؟ كل حرف اين است كه جهتگيري سياستي مبتني بر ساز و كار بازار آزاد غلط است، يعني رها كردن اقتصاد به حال خود سبب ايجاد بحران و حباب ميشود. در اين مواقع رفتارگرايان باور دارند دولت از طريق وضع مقررات تا جايي كه ميتواند بايد بازارها را مديريت كند و از به وجود آمدن حباب جلوگيري كند. اين نگرش بيشتر كينزي است كه اغلب در تجزيه و تحليل بازارهاي مالي به كار رفته است.»
رفتارگرايي عليه نوليبراليسم
ديني در رابطه با شباهتهاي رفتارگرايان و كينزيها گفت: «شباهتهاي رفتارگرايان و كينزيها را بايد در مشخصه اساسي نظريه كينز يافت. مشخصه اساسي نظريه كينز يا همان ضرورت مداخله دولت در اقتصاد براي پيشگيري از بحران را اين مكتب در بطن خود دارد. از نظر من اين مكتب خارج از چارچوب نوكلاسيك است چون تحليل بين رشتهاي ميان روانشناسي و اقتصاد را از آن خود كرده و نيز نگاه اجتماعي به مسائل دارد. علاوه بر اين چون بحران را در بازار آزاد اجتنابناپذير ميداند با اقتصاد نوكلاسيك متفاوت است.»
به گفته اين كارشناس اقتصادي در سالهاي گذشته براي چندمين بار است كه يك رفتارگرا يا منتقد وضع موجود برنده جايزه نوبل شده كه اتفاق خوبي است. او افزود: «جايزه نوبل در رشته اقتصاد به مراتب متفاوت از جوايز ديگر است. اين جايزه بهشدت تحت تاثير فضاي حاكم بر اقتصاد جهاني است و درنتيجه عمدتا نظريات مخالف راهي به اين جايزه نمييابند. افراد گوناگوني هستند كه كارهاي بزرگي انجام دادند اما هنوز نوبل به آنها توجه نكرده است.
بهطور مثال توماس پيكتي پرفروشترين كتاب سال را نوشت و با آمارهايي بكر به نقد وضع موجود پرداخت اما هنوز جايزه اقتصادي نوبل را نبرده است. طبعا اگر در سالهاي آينده نيز اين اتفاق نيفتد به آبروي نوبل ضربه خواهد خورد.»