• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3185 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۳۰ بهمن

درباره كتابي كه رفيق قديمي من است

خوشه‌هاي خشم، تصوير بي‌عدالتي

احمد آرام

خوشه‌هاي خشم اثر جان اشتين بك، با ترجمه شاهرخ مسكوب و عبدالرحيم احمدي در سال 1328 توسط نشر
امير‌كبير چاپ شده بود. در 16سالگي و در دهه طلايي 40، با اين رمان به طور تصادفي آشنا شدم. محصل بودم و سر كلاس ادبيات، در وقت اضافي، داستان مي‌خواندم، داستان‌هايي معمولي و بسيار پيش پا افتاده كه فقط مي‌توانست مرا از چنگال نمره‌هاي بد دبير ادبيات نجات دهد. پس از خواندن هر داستان و تمام شدن كلاس ادبيات توي نيمكت مي‌نشستم و با خودم كلنجار مي‌رفتم كه براي هفته بعد چه موضوعي مي‌تواند مرا به نوشتن وا دارد. گاهي به نتيجه‌اي مطلوب نمي‌رسيدم و چون دبير ادبيات آدم فراموشكاري بود بار ديگر داستان‌هاي ماه‌هاي قبل را با تغيير نام به خورد كلاس مي‌دادم. يك روز پس از اتمام كلاس ادبيات، براي پيدا كردن يك موضوع بكر، به هيچ نتيجه‌اي نرسيدم. نا اميد و مايوس داشتم كلاس را ترك مي‌كردم كه چشمم به تريبون دبير ادبيات افتاد. او بسته‌اي را به جا گذاشته بود؛ پاكتي نسبتا قطور. بسته را كه باز كردم نيم‌رخ جان اشتين بك با آن ريش مخصوص و عينك دوست داشتني‌اش پيدا شد. كتاب را بيرون كشيدم و عنوان جذاب «خوشه‌هاي خشم» جلوي چشم‌هايم پهن شد. كتابي ناياب كه در حد و قواره ما نبود. دبير ادبيات يك هفته دنبال اين كتاب مي‌گشت و من يك هفته شبانه‌روز داشتم دزدكي مي‌خواندمش. وقتي تمام شد دريافتم كه نويسنده چگونه مي‌تواند با شناخت فرهنگ و جامعه خود موضوعي بكر و ناب را در دل يك رمان جا دهد! من وارد يك هياهوي پنهان دروني شدم. موضوع رمان پيرامون يك بي‌عدالتي اجتماعي بود كه خون آدم را به جوش مي‌آورد. اشتين بك با رديف كردن شخصي‌هاي عاصي در اين رمان به من ياد داد كه هر كاراكتري، به تناسب كارايي‌اش، تا چه اندازه حق دارد ديده شود. حتي مكان و زمان در خلق ديالوگ‌ها، رفتار و منش شخصيت‌ها، از دقت و اهميت خاصي بر خوردار است. فضاسازي اشتين‌بك در دهه 30 ميلادي، در اوج بحران اقتصادي امريكا، رمان را به سمت و سوي يك اثر معترض پيش مي‌برد: خانواده «جاد» از زمين‌شان رانده مي‌شود و به اميد زندگي بهتر از ايالت اوهايو به كاليفرنيا مهاجرت مي‌كند اما اوضاع آن‌گونه كه آنها پيش‌بيني كرده‌اند، پيش نمي‌رود و بحراني بر بحران ديگر اضافه مي‌شود. پس از خواند رمان خوشه‌هاي خشم داستاني نوشتم كه در مواردي گرته‌برداري از همين رمان بود. وقتي كه آن داستان را سر كلاس خواندم، دبير ادبيات گفت انتظار داشتم كه تو يك روز چنين داستاني بنويسي. وقتي كه تنها شديم به او گفتم چرا اين داستان شما را سر ذوق آورد. لبخندي زد و گفت براي اينكه با دقت رمان خوشه‌هاي خشم را خوانده بودي. حيرت زده نگاهش كردم. دست روي شانه‌ام گذاشت و گفت مخصوصا آن كتاب را جا گذاشته تا غيرمستقيم به توانايي‌ام
پي ببرد. گفت تو خودت آن كتاب را كشف كردي و مي‌خواسته كه اين كشف در زندگي ادبي من مانند يك نشانه ادبي بماند. يادم مي‌آيد كه از ذوق اشك به چشمانم نشست. هنوز آن كتاب با سن و سالي كه دارد مانند يك رفيق صميمي با من است.  

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون