دو پيشنهاد به مديريت جديد صداوسيما
دوره 10 ساله مديريت پيشين صداوسيما، هرچه بود گذشت. البته آن مديريت از چند جهت بدشانسي آورد و در موقعيت بدي قرار گرفت. پيش از آن صداوسيما و به طور كلي رسانه تصويري در كشور تقريبا حالت انحصاري داشت. بدون رقابت عمل ميكرد و مصرفكنندگان يا مردم نيز چارهيي جز استفاده از آن نداشتند و صداوسيما مصداق همان شعار معروف نشريه توفيق بود كه «آش كشك خالته، بخوري پاته، نخوري پاته». البته مدتي بود كه ويديو و سيدي تا حدي رقيب فعاليتهاي سينمايي تلويزيون شده بود، ولي به دلايل گوناگون رقيب تعيينكنندهيي نبودند. در فضاي غيررقابتي، مديريت صداوسيما احساس موفقيت و قدرت ميكرد، تا اينكه اينترنت و ماهواره به عنوان رسانههاي آزاد وارد ميدان شدند و دسترسي به آنها عمومي شد. از اين مرحله به بعد صداوسيما نه ميتوانست خود را با تحولات تطبيق دهد و نه ميتوانست بر مدار گذشته ادامه دهد. رقباي جديد، امان آن را در هر زمينهيي بريده بودند. طبيعي است كه اگر مديران قبلي هم با اين شرايط مواجه ميشدند دچار مشكلاتي ميشدند. اتفاق ديگري كه در مقطع 10 سال گذشته رخ داد، تحولات مهم سياسي داخلي بود كه انطباق يافتن صداوسيما با اين تحولات با وجود رسانههاي اينترنتي و ماهوارهيي خيلي سخت بود و ضربهيي كاري از حيث انحصار در اطلاعرساني و خبر به آن وارد شد. به همين دليل صداوسيما كوشيد از طريق گسترش كمّي، فقر و ضعف كيفي خود را جبران كند. ولي اين گسترش كمّي موجب عوارض متعددي شد. از جمله اينكه اصل شدن كميت، به كاهش مجدد و بيش از پيش كيفيت برنامهها انجاميد. به همين دليل است كه صداوسيما با وجود توسعه كمّي، در سالهاي اخير نتوانست يك برنامه خوب در حد سريالهاي كلاسيك گذشته و به ويژه برنامههاي دهه 1360 و 1370 عرضه كند. مشكل ديگر تامين بودجه براي گسترش كمّي بود. چون گسترش كمي مثل كسي كه از آب دريا بنوشد، تشنهتر ميشود، بودجه و امكانات بيشتري را طلب ميكرد. بخشي از اين كار از طريق افزايش بودجه دولتي صدا و سيما تحقق مييافت، ولي اين راه تلويزيون را به مقصد نميرساند، لذا رو به سوي توسعه آگهيها آوردند. ولي مساله اينجا بود كه افزايش بيش از حد آگهي موجب ميشد كه مخاطب عصباني شود، و نارضايتي هم بيشتر شود. به ويژه آگهيهاي ايراني كه بيشتر آنها فاقد جذابيتهاي بصري و مفهومي بوده و به نوعي روي خط اعصاب مخاطب هستند. پس از مدتي معلوم شد كه چاه ويل نيازهاي مالي در صداوسيما، عميقتر از آن است كه با بودجه دولتي و درآمد آگهي پر شود. آخرين چاره، فروش آنتن بود كه در دستور كار قرار گرفت و
بسياري از برنامههاي عادي تلويزيون در عمل به فروش گذاشته شد، مثلا از پزشكان درخواست ميكردند براي شركت در برنامه آموزش بهداشت و درمان پول دهند، گويي كه اين برنامهها يك بازاريابي تلويزيوني و تبليغاتي و نه آموزشي بود، در حالي كه رسانه بايد براي حضور اين افراد دستمزد هم پرداخت كند. آنتنفروشي، موجب ميشود كه همه برنامهها تبديل به آگهي شود و اينجاست كه ماهيت رسانه دگرگون ميشود.
با توجه به اين ملاحظات اميدواريم كه مديريت جديد مسير گذشته را ادامه ندهد و حداقل دو نكته را مورد توجه قرار دهد.
1- نخستين مساله شفافسازي و پاسخگويي است. رسانهها در جامعهيي موفق ميشوند كه اصل پاسخگويي و شفافيت در آن جامعه حاكم باشد. اصولا كار رسانه پرداختن و تحقق اين ويژگي است. پس نه تنها بايد مديريت جامعه را به پرسش بطلبد بلكه به طريق اولي خود رسانه بايد از شفافيت و پاسخگويي لازم برخوردار باشد. لذا به عنوان نخستين اقدام پيشنهاد ميشود كه تصويري دقيق از بودجههاي سهگانه فوق شامل بودجه عمومي، درآمدهاي ناشي از آگهي و درآمدهاي ناشي از فروش آنتن را در اختيار افكار عمومي قرار دهد، تا معلوم شود كدام برنامههاي تلويزيوني ماهيتي آگهيگونه دارند و آيا صرف كردن اين هزينههاي كلان ، تطابقي با دستاوردهاي آن رسانه دارد؟
2- پيشنهاد دوم ايجاد يك كميته فرااداري است كه مطالعهيي جامع را درباره سياستها و خط مشي كلي اين رسانه به اجرا بگذارد. تجربه اتفاقات سالهاي اخير و حتي در روزهاي گذشته از جمله واكنش مردم نسبت به فوت خواننده جوان پاپ، بيش از گذشته بازنگري در سياستهاي اين رسانه را ضروري كرده است. همچنين اين كميته بايد درباره عملكرد صداوسيما در كليت خود و نيز اعتبار آن نزد مردم و نخبگان و حتي نزد كاركنانش بررسي و مطالعه كند و نتايج اين ارزيابيها نيز در اختيار افكار عمومي قرار گيرد و براساس يافتههاي آن، سياستهاي جديدي را اتخاذ كنند. گرچه اظهارنظر قطعي سخت است ولي ميتوان پيشبيني كرد كه وضعيت صداوسيما نه تنها در ميان مردم و نخبگان بلكه ميان كاركنان تخصصي اين رسانه نيز نمره خوبي نخواهد گرفت. رسانهيي كه نزد كارگزارانش چنين باشد، چگونه ميتواند در سطح عمومي اثرگذار و مفيد باشد؟