نظم متكثر بينالمللي
هنري كيسينجر / مترجم: منصور بيطرف
صلح وستفاليا
ريشيليو چند پاره شدن اروپاي مركزي را به عنوان يك ضرورت سياسي و نظامي ميفهميد. تهديد اصلي براي فرانسه استراتژيك بود، نه ديني يا متافيزيكي: يك اروپاي مركزي متحد در موقعيتي خواهد بود تا بر بقيه قاره تسلط يابد. در نتيجه، منافع ملي فرانسه ايجاب ميكرد تا مانع تحكيم اروپاي مركزي شود: «اگر گروه (پروتستان) در كل نابود شود، وزن قدرت مجلس اتريش در دامن فرانسه خواهد افتاد.» فرانسه با حمايت از زياد شدن دولتهاي كوچك در اروپاي مركزي و تضعيف اتريش به اهداف استراتژيك خودش دست مييافت. طرح ريشيليو از طريق تحولات گسترده عملي ميشد. براي دو و نيم قرن – يعني از ظهور ريشيليو در سال 1624 تا ادعاي امپراتوري آلمان بيسمارك در سال 1871- چند پاره بودن اروپاي مركزي (كم و بيش قلمروهاي امروزي آلمان، اتريش و شمال ايتاليا) راهنماي اصولي سياست خارجي فرانسه بود. تا زماني كه اين مفهوم به عنوان اساس نظم اروپا به كار ميرفت، فرانسه در قاره ميدرخشيد. زماني هم كه آن فروريخت، نقش سلطه فرانسه هم از بين رفت. سه نتيجه را ميتوان از پيشه ريشيليو بيرون كشيد؛ اول، تحليل دقيق از تمامي عوامل مرتبط، يك عنصر ضروري در توفيق سياست خارجي است. اين يك مفهوم استراتژيك دراز مدت است. دوم، دولتمرد بايد اين ديدگاه را با تجزيه و تحليل و شكل دادن يكسري از عوامل مبهم كه غالبا فشارهاي متناقضي را بر جهتهاي هدفمند و منسجم ميآورد، استخراج كند. او بايد بداند كه اين استراتژي به كجا هدايت ميشود و چرا. سوم، او بايد بر لبه بيروني اين سياست كار كند و ميان تجربيات جامعهاش و آرزوهاي آن پلي بزند زيرا تكرار [سياستهاي] مشابه منجر به ركود ميشود و در اين حالت ديگر جسارت لازم نيست.
صلح وستفاليا
در زمانه ما، صلح وستفاليا را به عنوان خطشكن مفهوم جديد نظم بينالملل كه در سراسر جهان گسترش يافته در نظر ميگيرند. در آن زمان نشست نمايندگان بيشتر روي مذاكره در خصوص بررسي پروتكلها و وضعيتها متمركز بود. در آن زمان، نمايندگان امپراتوري مقدس روم و دو طرف اصلي مخاصمهاش يعني فرانسه و سوئد كه براي 23 سال جنگ ميكردند موافقت كردند تا براي يك كنفرانس صلح دور هم جمع شوند. تا هياتهاي اعزامي با يكديگر ديدار داشته باشند، دو سال ديگر هم جنگ ادامه داشت، در همان حال هر طرف سعـي ميكرد تا متحدان و قوانين درونـــياش را تقويت كند. صلح وستفاليا برخلاف توافقنامههاي برجستهيي مانند كنگره وين در سال 15-1814 يا قرارداد ورساي در سال 1919، از يك كنفرانس درنيامد و در كل زمينه اين هم فراهم نبود كه دولتمرداني جمع شوند تا به ارزيابي سوالات مربوط به نظم جهان بپردازند. صلح بازتاب تنوع درگيران جنگي بود كه طيف آنها از اسپانيا تا سوئد كشيده ميشد و از يكسري ترتيبات جداگانهيي كه در دو شهر مختلف وستفاليا درست شده بود، پديدار شد. قدرتهاي كاتوليك كه شامل 178 شركتكننده جداگانه از دولتهاي مختلفي كه امپراتوري مقدس روم را نمايندگي ميكردند در شهر كاتوليك «مانستر» گرد هم آمدند. قدرتهاي پروتستان هم در شهر مختلط لوتري و كاتوليكي «اوزنا بروك» كه 30 مايل دورتر از مانستر بود جمع شدند.
235 هيات اعزامي و كاركنان همراه شان در اين دو شهر كوچك كه اصلا براي يك اتفاق بزرگ مناسب نبود چه برسد به آنكه كنگرهيي از تمام قدرتهاي اروپايي را در خود جاي بدهد، هر اتاقي را كه توانستند پيدا كنند اقامت گزيدند. هيات اعزامي سوييس «در يك اتاقي در كارگاه پشم بافي كه پر از روغن ماهي و سوسيس بود» اقامت كرد و اين در حالي بود كه هيات باوريايي براي اعضاي 29 نفرهاش توانست آنها را در 18 تختخواب جاي دهد. نمايندگان بدون آنكه اين كنفرانس سرپرستي يا هماهنگكنندهيي و جلسات جامعي داشته باشد براي يك موضوع ملاقات و براي هماهنگ كردن موقعيتها در يك منطقه بيطرف در ميان دو شهر با يكديگر ديدار ميكردند و گاهي اوقات هم در شهرهاي مياني به طور غيررسمي همديگر را ميديدند. برخي قدرتهاي اصلي هم نمايندگانشان را در دو شهر جاي داده بودند. در طول گفتوگو، نبردها در بخشهاي مختلف اروپا در جريان بود كه انتقال برتري نيروهاي نظامي هم بر مراحل اين مذاكره تاثير ميگذاشت.
اكثر نمايندگان با دستورالعملهاي عملي برجستهيي كه بر مبناي منافع استراتژيك بود آمده بودند. در حالي كه آنها تقريبا جملات مشابه پرنخوتي درباره دستيابي به «صلح در قلمرو مسيحي» آمده بودند، اما با اين حال براي رسيدن به اين هدف والا از طريق وحدت سياسي يا دكترين خونهاي زيادي ريخته شده بود. حالا موقع آن بود كه اين صلح ساخته بشود و اگر امكانپذير نيست حداقل از طريق توازن رقبا صورت گيرد.
صلح وستفاليايي كه از اين بحثهاي بهم پيچيده بيرون آمد با آنكه در حقيقت هيچ معاهدهيي براي دربرگرفتن مفاد آن وجود ندارد اما به احتمال بيشترين گفتههاي مستند ديپلماتيك را در تاريخ اروپا در بردارد. همچنين هيچ هيات اعزامي هم در نشست جامعي براي اتخاذ مفاد آن شركت نكرد. در واقع صلح حاصل سه توافقنامه مكمل جداگانه است كه در زمانهاي مختلف و در شهرهاي متفاوت امضا شده است. در ژانويه سال 1648 و براساس صلح مانستر، اسپانيا استقلال جمهوري هلند را به رسميت شناخت و به هشت سال شورش هلند كه با جنگ 30 ساله ادغام شده بود، پايان داد. در اكتبر سال 1648، گروههاي مختلف قدرت، معاهده مانستر و معاهده اوزنابروك را امضا كردند كه شامل همكاريهاي مشروط و ارجاع مفاد به يكديگر بود.
هر دو معاهده مهم ادعا ميكرد كه نيت آنها «به عنوان يك مسيحي [برقراري] صلح و دوستي دايمي، حقيقي، جهاني و محترمانه» براي «عظمت خداوند و امنيت قلمرو مسيحي» بود. مفاد عملياتي آنها اساسا با ديگر اسناد آن دوره تفاوتي نداشت. با اين حال مكانيزمي كه تعريف شده بود تا به آن دست يابند بيسابقه بود. جنگ، ادعاها را عموميت داده بود يا آنكه آنها را معترف به همبستگي كرده بود. جنگ كه در ابتدا به عنوان نبرد كاتوليكها عليه پروتستانها به ويژه بعد از ورود فرانسه عليه امپراتور مقدس كاتوليك روم شروع شده بود به جنجال و نبرد متحدان تبديل شد كه خيلي شبيه آتش خاورميانهيي دوران ما است، فرقههاي همتراز خواهان همبستگي و حركت در جنگ شدند اما همان طور كه در اغلب اوقات روي ميداد، مغلوب نبردهاي منفعتي جغرافياي سياسي ميشدند يا به راحتي [در دام] جاهطلبيهاي بيش از اندازه شخصيتها گرفتار ميآمدند. هر گروهي در نقطهيي از جنگ از سوي متحد «طبيعي»اش ترك ميشد؛ هيچ سندي امضا نميشد چون اين توهم وجود داشت كه [طرف مقابل] هر كاري را انجام ميدهد جز آنچه به نفع و اعتبار طرف ديگر است.