زندگي درختها و تصميم مهم نسل جوان
علي خدايي
اولين چيزي كه در اصفهان نظرم را جلب كرد و برايم جالب شد، اين بود كه هرجايي ميرفتم و خانه ميگرفتم، حالا يا تصادفي و اتفاقي يا نه، نام خيابان يا كوچهاش با باغ شروع ميشد. ما اوايل در «باغ زرشك» زندگي ميكرديم، بعدتر رفتيم «باغ فيض» و حالا هم در «باغ زيار» هستيم. جالبتر اينكه در همسايگي «باغ درياچه» هستيم و از آنطرف هم به انتهاي خيابان «باغ چهلتوت» ميرسيم.
يكي از مهمترين خيابانهاي شهر هم «چهارباغ» است؛ خياباني كه در قديم پر از درخت بوده و زير اين سايههاي وسيع اين درختها، قهوهخانهها و محلهاي استراحت. انگار كه اصفهان براساس باغها تاسيس شده؛ باغهايي كه پر از درخت و ميوه بودند و وقتي اصفهان قديمي را با اين باغها تصور ميكنيم، زيباتر ميشود. باغها و زايندهرودي كه حالا خشك شده، در قديم منبع توليد زندگي و شعف بوده.
مردم براي آرامش و رفع خستگي كنار آب و درختها ميآمدند و در غرفههاي اين پلها آواز ميخواندند. همين است كه سنت آوازخواني در غرفههاي پل خواجو هنوز هم ادامه دارد و هرشب از غرفهاي به غرفه ديگر، صداي آوازهاي متفاوت را ميشنوي. جالبتر اينكه اگر به محلههايي بروي كه «ماد» ندارد يا درخت و باغ، بازهم اسمها مرتبط با اسم گياهان، سبزي و درخت است. مثل «گلزار»، «هشت بهشت» و... اصفهانيها با اين نامگذاريها براي خود آرامش ميخريدند و ميخرند. حتي حالا كه زايندهرود خشك شده و آبي ندارد، مردم همچنان در نواركناري پردرخت اين رود جمع ميشوند و استراحت ميكنند. با همه اينها، من هنوز نميدانم كه همه اين سرسبزي و شعف چطور باقي ميماند. باقي ماندن اينها به تصميم نسلهاي جوان امروز بستگي دارد. نسل من اين سبزي و باغ را از مردماني هديه گرفت كه مراقبت از آن را بلد بودند. هنوز خاطره مرد صاحبمغازهاي را به ياد دارم كه در خيابان چهارباغ و مقابل مغازهاش باغچه كوچكي ساخته بود و هرروز به آن باغچه ميرسيد. اما حالا نميدانم كه انتخاب جوانها چيست و چطور ميخواهند به زندگي ادامه دهند. نميدانم نسلهاي بعد ترجيح ميدهند كه درخت بكارند و از درخت مراقبت كنند تا سبزي و شعف به زندگي آنها بيايد يا نه، خانههاي كوچك با پنجرههاي كوچكتر و بسته. تصميم با آنهاست.