نه و شش، نه و هفت
سيدعلي ميرفتاح
سال نود و شش را خيلي شنيدهام كه بدش را ميگويند. حتي در بعضي روزنامهها و مجلهها ديدم كه مقاله و سرمقاله نوشتهاند و به آن فحش دادهاند. در شبكههاي مجازي كه لاتعد و لاتحصي از سال نود و شش به زشتي ياد كردهاند. فرمود لا تسبوا الدهر، انالدهر هوالله. گفتهاند به دهر فحش ندهيد كه دهر چيزي جز حق نيست. دهر را هر طوري معنا كنيد، سال نود و شش را هم شامل ميشود؛ سال نود و پنج يا نود و هفت را ايضا؛ و همه سالها را همچنين. كلا اگر دقت كرده باشيد ما خيلي با زمان مساله داريم و به آن بد ميگوييم. كنتور به زبانمان ببنديم آخر شب دستمان ميآيد كه در طول روز چه حجم كثيري به زمين و زمان فحش ميدهيم. هر كس نداند فكر ميكند زمين و زمان با ما عداوت شخصي دارند و به طور ويژه آزار و اذيتمان كردهاند. اين مقدار فحش و فضيحتي كه به زبان عوام راه پيدا كرده و در مواقع مختلف نثار زمين و زمان ميكنند، منبع اصلياش شعرا و ادبا هستند و در روزگار ما نويسندگان و روزنامهنگاران. در اصل اينها شروع كردند كه بار ناكاميهاي خود را به گردن مكان و زمان بيندازند. در سخن مردم دقت كنيد ميبينيد كه طوري به خيابانها و اتوبانها، حتي به شهر و كشور بد ميگويند كه انگار همه مشكلات را جغرافيا براي آنها درست كرده. وقتي در راهبندان گير ميكنيم لعنتش را به خيابان ميفرستيم. فيالمثل ميگوييم مردهشوي جردن را ببرند كه نكبت سر تا پاش را گرفته. عبيد لطيفهاي دارد كه بيمناسبت با اين بحث نيست. ميگويد: دوتا دگرباش پير، روي بلندي رفته بودند جهت معاشرت به شيوه مالوف. از آن بالا كه شهرشان را ديدند، ديدند سخت غبارآلود است. اولي گفت بركت از اين شهر رخت بربسته، دومي گفت پيران بابركتش كه من و تو باشيم بهتر از اين نميشود. حرف حساب اين لطيفه اين است كه نكبت و بركت از آسمان فرو نميريزند؛ از زمين هم نميجوشند بلكه از وجود ذيجود شهروندان تراوش ميكنند و شهر را در برميگيرند. حالا كه به روزهاي پاياني سال رسيدهايم بد نيست با خودمان يك حساب و كتاب مختصري بكنيم ببينيم با زمين و زمان چند چنديم. همانطوري كه در اين روزها بدو بدو ميكنيم تا دفترهاي حساب و كتابمان را با طلبكارها و بدهكارها ببنديم، خوب است يكي، دو شب هم در خلوت، كلاهمان را قاضي كنيم ببينيم به زمين و زمان چقدر بدهكاريم، يا احيانا از آنها چقدر طلب داريم. اين خيابانها كه مثل ريگ از ما فحش ميخورند، در طول سال گذشته برايشان چه كردهايم. كلا براي شهر، براي شهروندان، براي همسايههامان چه كردهايم و چه خيري به ايشان رساندهايم؟ همين سال نود و شش كه با لحن تند و تلخ خطابش ميكنيم و ميگوييم «بري و برنگردي» برايش چه كرديم؟ در سالهاي جلوتر چه تخمي كاشته بوديم كه متوقع بوديم نود و شش ثمرهاش را بدرويم؟ خواندم كه روزنامهنگاري نوشته بود سال گذشته سال نحسي بود. منظورش حوادث غيرمترقبهاي بود كه باعث شد تعدادي از هموطنانمان آسيب ببينند يا كشته شوند. در سال نود و شش يك كشتي غرق شد، زلزله آمد، يك هواپيماي مسافربري هم سقوط كرد. چندين هزار نفر هم در تصادفات رانندگي كشته شدند. اينها همه خبرهاي تلخي بودند كه كاممان را تلخ كردند، اما آيا اين نُه و شش كه كنار هم نشستهاند چنين حوادثي را آفريدهاند؟ كمتر از يك هفته ديگر «شش» ميرود و «هفت» ميآيد. به همين مناسبت سفرهاي نوروزي هم شروع ميشود. جادهها ايراد دارند، ماشينها خيلي سفت و محكم نيستند، رانندهها هم مهارت كافي ندارند. نه تنها مهارت كافي ندارند بلكه طبق گزارشهاي پليس قانون را رعايت نميكنند، سريعتر از حد مجاز ميروند، چند نفري هم مست يا نشئه پشت رل مينشينند. ديدهام كه در حين رانندگي تلگرام و اينستاگرام را چك ميكنند... بعد از سيزدهبدر پليس، تلويزيون ميآيد و گزارش ميدهد كه شوربختانه چند هزار خانواده عزادار شدهاند. بعد هم ما به افسوس سر تكان ميدهيم و ميگوييم سالي كه نكوست از بهارش پيداست. به نظر شما انصاف است كه فحشش را به سال جديد بدهيم؟ در واقع ما به زمين و زمان فحش ميدهيم تا مسووليتهاي انسانيمان را لاپوشاني كنيم. خاك و روزگار و دنيا را بد ميگوييم تا شانههايمان را از سنگيني بار عقل و اختيار سبك كنيم. خوب كه نگاه كنيد ميبينيد حتي در زلزله و سيل هم كه ظاهرا از جاي ديگر ميآيند، باز ما مسووليم. مسووليت را منحصر به مديران دولتي نكنيم. آنها مسووليتشان سنگينتر است اما من و شما هم سهمي داريم. هر اتفاقي كه در شهر ميافتد، من و شما هم سهمي داريم. منتها براي اينكه سهممان را بپردازيم بايد كارهايي بكنيم، بلكه كارهايي نكنيم، بايد حرفهايي بزنيم، بهتر اينكه حرفهايي نزنيم، بايد جاهايي برويم، خدا كمك كند نرويم. بايد تصميماتي بگيريم، اقبال رو بياورد نگيريم.
اين كردنها و نكردنها سخت است و ما عموما دنبال بهانهايم، حتي فلسفههاي پيچيده ميبافيم تا از آنها طفره رويم و شانه از زير بارشان خالي كنيم. به جاش تا دلتان بخواهد زبانمان دراز است براي بدگويي به ديگران و فحش به دهر. غافل از اينكه دهر حق است و از حق گريز و گزيري نيست.