بسياري با شرطيهاي خلاف واقع ميانه ندارند و آنها را نميپسندند، يعني قضايايي مثل اينكه «اگر هيتلر به دنيا نيامده بود» يا «اگر اسكندر به ايران حمله نميكرد» يا «اگر انقلاب فرانسه رخ نميداد» يا همين قضيه مورد بحث ما يعني «اگر مشروطه ايراني رخ نميداد».
حرفشان هم اين است كه اين وقايع به هر حال رخ داده و آب ريخته را نميتوان به كوزه بازگرداند و در نتيجه طرح اين «اگر»ها فقط وقت تلفكني و خيالپردازي و آرزوانديشي است. واقعيت اما هميشه اينطور نيست برخي تاريخانديشان معتقدند كه طرح اين «اگر»ها نه فقط ما را به فهم دقيقتر اصل وقايع تاريخي، چنان كه رخ داده و شناخت پيامدهايشان رهنمون ميسازد، بلكه براي امروز و اكنون نيز درسهايي در بر دارد و در كل معرفت ما را نسبت به تاريخ ميافزايد.
براي نمونه همين قضيه «تيتر» اين يادداشت را در نظر بگيريم.
روشن است كه صد و اندي سال پيش در ايران انقلاب مشروطه، در نتيجه عوامل گوناگون رخ داد؛ رويدادي كه مشابهش در بسياري جوامع پيراموني ما، با تقدم و تاخر به وقوع پيوست و همين نشانگر آن است كه نميتوان آن را تصادفي تلقي كرد و گفت، اگر چنين و چنان بود، مشروطه رخ نميداد. اين سخن به معناي جبرگرايي تاريخي نيست و به هر حال در وقوع رخدادهاي بزرگ تاريخي، نقش همه عوامل از جمله كنشگران فردي را بايد در نظر گرفت.
با اينهمه فرض محال، محال نيست و ميتوان در عالم خيال تصور كرد كه در ايران مشروطهاي رخ نميداد و مدار امور كماكان بر محور منويات سلطاني قدر قدرت برقرار بود كه بر رعايا فرمان ميراند و مردمان نيز جرات نطق كشيدن و اعتراض كردن نداشتند، مهمتر از آن حق چنين اعتراضي را براي خود متصور نميشدند. همچنان كه امروز معدودي ولو انگشتشمار، كشورهاي دنيا هستند كه نظام سياسي در آنها استبدادي است.
به فرض محال، اگر در ايران تمشيت امور چنين بود، چه وضعيتي داشتيم.
قطعا در وهله اول شما نميتوانستيد اين يادداشت را بخوانيد، چون نه روزنامهاي بود، نه روزنامهنگاري و نه يادداشتي. فرضا هم كه مثل دوران ناصري، روزنامهاي رسمي منتشر ميشد، بيشتر به شرح اخبار رسمي مثل اينكه شاه كجا رفته و فلان شاهزاده چه كرده و هيات وزيران منصوب سلطنت چه ميكنند، اختصاص داشت. مردم، ناگزير بودند اخبار را از شبنامهها و مطبوعاتي كه به صورت قاچاقي (اگر ميشد)، به داخل ميآمد، دنبال كنند. مطالعه آنها هم چندان فايدهاي جز گسترش نااميدي و افسردگي نداشت، البته اگر آدمها تمايلي به مطالعه اين مطالب داشتند.
مشروطه اما مهمتر از روزنامه و مطبوعات و حتي پارلمان و عدالتخانه، تحولي در ذهنيت مردم ايجاد كرد، آنها را به تعبير كانت، به بلوغشان آگاه و به ايشان گوشزد كرد كه آزادند و با يكديگر برابر و دوست.
بنابراين حق دارند و بايد براي اين حقوق خودشان، كار كنند و تلاش. مشروطه تولد مردم بود و مرگ رعيت (رمه).
مشروطه ورود مردم بود به تاريخ، از پس هزاران سال تاريخ شاهنشاهي كه در آن گويي همه كارها را شاهان و وزرا و سرداران جنگي و فرماندهان نبردها و نخبگان علمي ميكردند و خيل عظيم آدمها، هيچ نقشي جز سياهي لشكر ايفا نميكردند.
غياب مشروطه، به معناي غياب انديشههايي روشننگرانه است كه دستاورد خودآگاهي بشري است و صرفا به تاريخ و جغرافياي خاصي مثل اروپاي سدههاي هفدهم و هجدهم منحصر نميشود.
با مشروطه مردم به اين درك عميق رسيدند كه سلطان هم يك آدم است، مثل آنها و نبايد حقوق و مزايايي بيشتر از آنها داشته باشد.
مجلس و عدالتخانه و مطبوعات و ساير نهادها، همه در نتيجه اين انديشه محكم و استوار و براي تحقق عيني آن بنا شدند. به همين دليل است كه به سادگي نميتوان از ناكامي و شكست مشروطه در ايران يا هر جاي ديگري سخن گفت يا آن را برآمده از ديگ پلوي فلان سفارتخانه يا حاصل همنشيني در بهمان انجمن مخفي خواند.
درست است كه فرض فقدان مشروطه، لااقل در خيال و ذهن، نامتصور نيست اما اين فرض، به معناي نبودن بسياري چيزهاي اساسيتر و بنياديتر است كه حيات امروزين بشريت بر آنها بنا شده. به طور خلاصه اگر مشروطه نبود، مردم نبودند.