قند داري؟
سيدحسن اسلامياردكاني
بالاي قله رسيده بودم و مشغول صبحانه خوردن بودم كه ديدم از فاصله چهل، پنجاه متري به من خيره شده است. سلام كردم و بفرمايي زدم. سر تكان داد يعني ممنون. بعد از دو، سه دقيقه ديدم كنار من سبز شده است. بارها او را ديده بودم. معمولا بدون تجهيزات بالا ميآمد. يك ليوان چاي ريختم و به او تعارف كردم. ظرف كشمش را به سويش سراندم. گفت: «قند داري؟» گفتم: «نه.» بعد براي آنكه مطمئن شوم، داخل كولهپشتي را گشتم و از قضا دو حبه قند به هم چسبيده بستهبندي شده پيدا كردم و جلويش گذاشتم. گفت: «نه! من قند نميخورم! منظورم اين بود كه مرض قند داري؟» گفتم: «نه چرا بايد چنين فكري كرده باشيد؟» گفت: «آخر ديدم قند نداري و كشمش ميخوري». برايم جالب بود كه انگار در ذهن او اينگونه حك شده بود كه اگر كسي قند نخورد و به جايش شيريني سالمي مصرف كرد، حتما بايد بيمار باشد. يادم آمد كه چند سال قبل هم از يك نانوايي سنتي نان جو گرفته بودم كه يكي از دوستانم مرا ديد و گفت: «ديابت داريد؟» شگفتزده گفتم: «نه! چطور مگر؟» گفت: «آخر نان جو را ديابتيها مصرف ميكنند.» من هم به شوخي گفتم: «دارم به حضرت امير اقتدا ميكنم كه نان جو مصرف ميكرد». در پي تعميم نيستم، اما معمولا عادت كردهايم كه اگر كسي حركت سالمي انجام داد، مثلا بامداد پيادهروي كرد يا به استخر رفت، عادت غذايي خاصي در پيش گرفت، يا نان سفيد را از غذاي خود كنار گذاشت، اولين پرسش از او آن است كه چه نوع بيماري يا مشكلي دارد كه ورزش ميكند يا نان سفيد مصرف نميكند. اتفاقا هنگامي كه ديگران متوجه ميشوند گوشت نميخورم، اولين سوالشان اين است كه چه بيماري خاصي دارم و آيا پزشك دستور پرهيز داده است؟ حتي اخيرا پزشكي از من پرسيد: «نقرس داريد؟» با حالت تجاهلالعارف گفتم: «نقرس چيست؟» شروع به توضيح دادن كرد. گفتم كه ميدانم نقرس چيست. اما مقصودم آن است كه چرا فكر ميكند نقرس دارم! گفت كه چون گوشت نميخورم. فرهنگ عجيبي است كه گويي اقدامات درست و تصميمات خوب، بايد مسبوق به مشكل و معضلي باشد. يعني قرار نيست كه در حالت سلامتي و با انتخابي سنجيده به ورزش روي بياوريم و عادات غذايي سالمي در خود نهادينه كنيم. بلكه بايد صبر كنيم تا نخست يك مشكل جدي بدني پيدا كنيم، سپس به توصيه پزشك و درمانگر ورزش كنيم؛ گويي همين نگرش در عرصههاي ديگر صادق است.