درباره فيلم «نامههاي استاني من» به كارگرداني ژان پل سيوراك
جست و جوي زيبايي دسترسناپذير
آيين فروتن
ژان- پُل سيوراك، سينماگر ٥٤ ساله فرانسوي و استاد مدرسه فيلمسازي «لا فميس» با آنكه از اواسط دهه 90 ميلادي به فيلمسازي روي آورد اما كماكان برخلاف اكثر كارگردانهاي مولف سينماي فرانسه چهرهاي عملا ناشناس و در حاشيه باقي مانده است. سيوراك با ساخت تازهترين فيلم بلند خود «نامههاي استاني من» (با عنوان انگليسي: «يك آموزش پاريسي») و اكران آن در نيويورك تا اندازهاي توانست توجه مخاطبان بيشتري را نسبت به سينماي خود جلب كند.
«نامههاي استاني من» را- كه نامش آشكارا ارجاعي است به كتاب «نامههاي استاني» فيلسوف فرانسوي، بلز پاسكال- شايد بتوان شخصيترين ساخته سيوراك نيز در نظر گرفت. فيلمي كه داستان پسري جوان به اسم اتيين را تصوير ميكند كه براي تحصيل در رشته فيلمسازي از ليون رهسپار پاريس ميشود. سفري كه به اُديسهاي فردي بدل ميشود به منظور شناخت: بازنگري و بازانديشي خويشتن، كشف و بازيابي جهان پيرامون و تلاش براي فهم و بازتعريف توامان عشق به سينما و زنان.
سيوراك با همان نخستين نماي فيلم، اتيين را به همراه دلدادهاش(لوسي) تصوير ميكند. نمايي مديوم كلوزآپ با تاكيد بر چهره دو شخصيت و چشمهايشان. نگاه و سكوت اتيين گويي سرشار از پرسشهاي بيجواب و ابهام نسبت به آينده پيشرويي است كه با ترك ليون و لوسي در پاريس انتظار او را ميكشد و نگاه و كلام لوسي مملو است از دلواپسي و نگراني براي اتيين. مقدمه آغازين «نامههاي استاني من» با صحنه وداع اتيين با لوسي در ايستگاه قطار و كتاب «بلنديهاي بادگير» كه پسر براي يادگار به دختر ميدهد، پايان مييابد و سفر اتيين به سوي پاريس با قطعه موسيقي «كنسرتو در دو-مينور براي دو ساز كلاويهاي» اثر باخ آهنگ عزيمت ساز ميكند.
موسيقي باخ به موازات ضرباهنگ قطار و تصاوير چشماندازهايي كه پشت شيشه از برابر نگاه اتيين ميگذرند، گويي توامان نه فقط از شور و اشتياق پسر جوان براي رسيدن به پاريس و تحصيل در رشته فيلمسازي خبر ميدهد بلكه به نحوي كنايي و متناقض او را از سرزندگي گذشته و عشق پيشينش دور ميكند.
درهمتنيدگي موسيقي با ميزانسن، اهميت چهرهها، نگاهها و امتداد ديدگان شخصيتها و فيلمبرداري سياهوسفيد-كه با دقت و وسواس عيني و لطافتي بطئي و دروني عجين شدهاند- چكيده و جانمايه رويكرد سيوراك در فيلم هستند. اتيين همچون شخصيتهاي جوان بلندپرواز و ماجراجوي رمانهاي بالزاك و استاندال به پاريس ميرسد و از همان بدو ورود، چشمانش از زير موهاي تيرهاش با كنجكاوي به كنكاش ميپردازند؛ كنجكاوي و ميل به جستوجويي كه به تدريج با سرگشتگي و پرسشهاي بنيادين بيشتري همراه ميشود و بيدليل نيست اگر سيوراك به طور ضمني و بدون تاكيد در فضاهاي شهر حضور اتيين را معمولا در حالي قاب ميگيرد كه تابلوهاي راهنما و جهتيابي نيز به چشم ميآيند كه دلالتي بر همين سردرگمي و تلاش براي يافتن مسير خود در زندگي هستند. از اين رو است كه در ادامه، موومان چهارم «سمفوني شماره ٥» گوستاو مالر اهميت مييابد؛ قطعهاي كه كشاكش دروني اتيين را به پژواك درميآورد: جستوجوي زيبايي دسترسناپذير، ميل به يافتن پاسخ و رهايي از سرگشتگي.
آنچه فيلم سيوراك را به اثري استثنايي بدل ميكند، همنشيني و موازنه كميابي است كه فيلمساز ميان زيباييشناسي فرماليستي و نخبهگرايي آكادميك خود و رمانتيسيسم، شور و خودانگيختگي لايزال سينهفيليايياش برقرار ميكند. سيوراك با دلبستگي و دلدادگي كمنظير جهان «نامههاي استاني من» را گرداگرد بسياري از اموري كه عشق ميورزد، بنا ميكند و با صراحت و عشق بهشان، كتابها، فيلمها، قطعات موسيقي، بحثها و مجادلههاي سينمايي، فلسفي يا جامعهشناختي اشارهاي گذرا كرده يا ارجاع مستقيم ميدهد يا براي نمونه، مخالفتش با فيلمسازي همچون پائولو سورنتينو را از زبان شخصيت استاد دانشگاه آشكارا به بيان درميآورد. سيوراك، گاهي گفتوگوهاي ميان افراد را به مثابه رابطهاي ديالكتيكي و مناقشهبرانگيز طرح ميكند و گاهي پاسخي معين را از سوي يك شخصيت ارايه ميدهد(ويژگياي كه هر چه بيشتر با شخصيت ماتياس- همكلاسي و دوست اتيين و به نوعي راهنماي فكري و معنوي او- نمود مييابد) و گاهي حتي ماهيت و سازوكار خود فيلم و دغدغههاي ذهنياش را به پرسش ميگيرد يا تئوريزه ميكند.
اتيين به مثابه يك فرديت تازهوارد و نسبتا بيگانه در حد فاصل ميان تيرگيها و روشناييهاي پاريس بين سفيد و سياههاي تصاوير فيلم، اغلب با فاصله از جمع در حاشيه و سايه كمپوزيسيون صحنهها يا بيشتر مانند ناظر و شنوندهاي بر گفتوگوها باقي ميماند. اتيين عملا بيش از آنكه تماموكمال جذب زندگي و فضاي تازه شود با ترديدها و شكهاي درونياش يا گاهي با خودمحوري به جستوجو ادامه ميدهد و خود را در مواجهه با آنچه پاسكال در «نامههاي استاني»اش تحت عنوان ايمان بدون عشق و عدم تطابق باور و عمل به انتقاد ميگيرد، روياروي مييابد.
عدم امكان بنا كردن اخلاقيات بر پايه ابهام از ديدگاه پاسكال همان مسالهاي است كه اتيين جوان نسبت با فضاي پيرامون، آدمهاي جديد زندگياش و زنان بايد پاسخي اخلاقي برايش بيابد و شايد از آن هم مهمتر بايد به فهم و درك نسبت ميان زندگي و هنر(مشخصا فيلمسازي) دست پيدا كند؛ اينكه از اساس چه رابطهاي ميان زيست در جهان بيرون و سكني گزيدن درون فيلمها وجود دارد؟
و بار ديگر از منظري پاسكالي، آيا ميتوان به چيزي وفادار بود اما به خود خيانت كرد؟ فهم خويشتن، عشق و زندگي براي اتيين اما بهاي سنگين دارد از دست دادن لوسي سپس مرگ ماتياس. دو سال بعد او را با دفترچه و قلمي در كافه ميبينيم؛ گويي اكنون ديگر آموخته است تا از زندگي و انسانهاي پيرامون الهام بگيرد. سيوراك اما در نهايت پسر بلندپرواز جوان را دگر بار بر سر يك دوراهي مهم اخلاقي و نگاهش را رو به پنجرهاي گشوده به بيرون نشان ميدهد. «سمفوني ٥» مالر نواخته ميشود و اتيين يك بار و براي هميشه بايد پاسخي براي زندگي داشته باشد.