درباره تتلو چه ميگوييد؟
عباس عبدي
نميدانم كه طرح پرسش از مجموعه اصولگرايان كاري پسنديده و قابل قبول است يا خير؟ ولي به گمانم موضوعي را كه درصددم به عنوان پرسش طرح كنم، بسيار مهم است. نه فقط براي اصولگرايان، بلكه اصلاحطلبان نيز بايد مسوولانه به اين پرسش پاسخ دهند. خودم نيز در اين باره فكر ميكنم، ولي تا رسيدن به پاسخي قابل اتكا زمان لازم است. هرچند معتقدم كه به عللي اصولگرايان بيش از ديگران بايد پاسخي قانعكننده و راهبردي در اين باره داشته باشند چون مسووليت بيشتري متوجه آنان است. قضيه از اين قرار است كه تتلو طي درخواستي از طرفدارانش اعلام كرده كه ركورد كامنتگذاري را بشكنند تا او به وعدهاي كه داده عمل كند. طي مدت نه چندان زيادي، تعداد كامنتهاي او به بالاي 16 ميليون رسيده است. من ابتدا فكر ميكردم كه كامنتها ميتواند تكراري باشد ولي برخي دوستان كه آشناتر هستند، گفتند بيشترشان فقط از سوي يك كاربر است. حالا بياييد فرض كنيم كه يك سلبريتي مذهبي يا سياسي اصولگرايان درخواست مشابهي كند و نه 16 ميليون كه فقط يك يا دو ميليون كامنت گذاشته شود، آنگاه اصولگرايان چه تحليلي ميداشتند؟ اگر به 5 يا 10 ميليون ميرسيد چطور؟ چه توصيفها و تحليلهايي كه ارايه نميكردند؟ چرا الان يك جمله درباره اين پديده از آنان سخني نميشنويم؟ با اطمينان ميتوان گفت كه همه اين 16 ميليون نفر در آموزش و پرورش رسمي پس از انقلاب تحت آموزش بودهاند. همه آنان تحت نظارت نهادهاي رسمي و نيز تبليغات صداوسيما قرار داشتهاند. قريب به اتفاق آنان در داخل كشور هستند. به علاوه همه آنان از فرهنگ و رفتار و گفتار و كردار و نوع ادبيات و پوشش تتلو نيز مطلع هستند، چگونه اين تعداد شهروند ايراني خواسته او را اجابت كردهاند؟ اين را چگونه تحليل ميكنيد؟
متوليان امر بايد بگويند كه اين آمار و ارقام در پاسخ مثبت دادن به امثال تتلو را به لحاظ فرهنگي و انسجام اجتماعي چگونه تحليل ميكنند؟ آيا اين آمار واقعي است يا همه اينها صوري و فريب است؟ آيا 40 سال پيش كه انقلاب شد، هيچ يك از پدران اصولگرا يا اصلاحطلب به ذهنشان خطور ميكرد كه 40 سال پس از انقلاب 16 ميليون نفر به درخواست چنين موجودي پاسخ مثبت دهند و برايش كامنت بگذارند؟ آيا يك در ميليون نيز احتمال چنين چيزي را ميدادند؟
مسكوت گذاشتن مسائل، يا پاك كردن صورت مساله، موجب حل آنها نميشود. اگر اين واقعيت را نبينيم، به معناي آن نيست كه آن را از بين بردهايم، دير يا زود با ابعاد بزرگتري از آن مواجه خواهيم شد. غيرممكن است تاكيد ميكنم، غيرممكن است كه در ميان 200 كشور جهان، كشوري را پيدا كنيم كه تا اين حد ميان فرهنگ رسمي آن با فرهنگ واقعي و كف خيابان آن شكاف و حتي تناقض وجود داشته باشد. اين حد از تعارض و تناقض آثار رواني گستردهاي در جامعه دارد.
متاسفانه سياست فرهنگي و آموزشي در ايران بيش از اندازه وجه ايدئولوژيك پيدا كرده به اين معنا كه فقط به آرمانهاي خودش نگاه ميكند و نسبت به واكنشهاي محيط بيتوجه است. اين همه علائم چرا بازتابي در سياست فرهنگي نمييابد؟ سياست فرهنگي به تكرار تبليغاتي آرمانها تقليل پيدا كرده است. براي همين رابطهاش با واقعيت جامعه قطع شده است. جامعه راه خود را ميرود و سياست فرهنگي راه خود را. ولي اين وضعيت تا ابد قابل دوام نيست.
نكته ديگر اينكه كنترل فرهنگي دامن فرهنگ نخبگاني را گرفته است. مثلا كتاب كودكي كه خودكشي را تبليغ ميكند در سال ۱۳۸۹ و اوج محدوديتهاي فرهنگي، مجوز انتشار ميگيرد ولي مميز سرگرم پيدا كردن كلمه خوك و سگ و رقص و شراب در كتابهاست. يا رمانهاي متعالي، موسيقيها و فيلمهاي باكيفيت با محدوديت مواجه ميشوند. وقتي فرهنگ متعالي و باكيفيت را با محدوديت مواجه كنيم، آن وقت تتلوها ميداندار خواهند بود. رشد فرهنگ متعالي حتي فرهنگ عامهپسند را هم ارتقا ميدهد.
به هر حال انتظار ميرود كه اصولگرايان درباره اين پديده مهم تحليل داشته باشند و علت بروز آن و نقش سياستهاي رسمي را در تقويت اين فرهنگ و عوارض آن و شيوه حل آن بيان كنند، البته اگر آن را به عنوان يك مساله ميشناسند، چون اگر مساله مهمي نميدانند ديگر جايي براي بحث نميماند.