روز پنجاه و چهارم
شرمين نادري
هوا مثل لباسهاي چرب و چيلي و كثيف آقاي مكانيكي سركوچه سياه است، هميشه خيال ميكردم مكانيكها چطور به خانه ميروند، كي لباسشان را ميشورد و خودشان اصلا به اين سياهي و دود چه حسي دارند؟
اين روزها گمانم كمي ميدانم، اصلا قدم زدن براي آدم يك دانشي ميآورد مثل خرد ديوانگان كه حس ميكند همه چيز را ميداند، البته نميشود هم با اين دانستن پزي داد، فقط ميشود ديوانهوار ديد و گذشت.
حالا توي اين هواي كثيف و توي تاريكي اين روزهاي پاييزي وقتي كلاغها هم عين فيلمها عصرها را براي خواندن انتخاب ميكنند و آدمها از غصه هر چه ديدهاند و هر چه نگفتهاند يك طوري توي خانه ميچپند كه انگار خواب زمستانيشان آغاز شده، چطور ميشود راه رفت و نوشت، نميدانم.
اما گمانم نوشتن هم يك چيزي است براي من، مثل خنده همان ديوانه كه هميشه خندانست كه حتي وقتي غم دارد هم مجبور ميشود بخندد، چون اصلا كار ديگري بلد نيست. يك چيزي مثل دست كثيف آقاي مكانيك سركوچه وقتي ظرف شلهزرد نذري را ميگيرد و ميگويد ممنون و كاري هم نميشود بكند جز گرفتن آن ظرف با همان دستها، اصلا يك چيزي مثل راه رفتن توي همين هواي كثيف كوچه، وقتي بلد نيستي جور ديگري از غصههايت فرار كني. اينها را ميگويم براي خودم و راه ميافتم، نفسم خس دارد و كمي سرما خوردهام و بوي دود توي دماغم ميچرخد، مثل بوي علاالدينهاي قديمي كه تنها روشني لحظههاي خاموشيمان بودند، عطسه ميكنم و برميگردم به درختي پر از برگهاي سرخ نگاه كنم و با خودم ميگويم كاش عكس بگيرم و بعد اما يادم ميافتد كه نت ندارم و شانه بالا مياندازم و بعد ميشنوم كه كسي ميگويد عكس بگير خب.
اين را پيرمرد قدكوتاه بامزهاي گفته، درست كنار در حياط مجتمعي بزرگ در نزديكي اتوبان كردستان كه هرازگاهي از ميانه حياطش رد ميشوم، ميگويم نت ندارم آقا، ميگويد اينترنت را ميگويي، زمان ما كه نبود و ما زياد هم عكس ميگرفتيم.
ميگويد و رد ميشود و عصايش را به زمين ميزند و من هم پشت سرش ميگويم يادتان نيست عكسهايمان فقط سيوشش تا بودند و نميخواستيم حرامشان كنيم، ميگويد تو اما يكيشان را حرام كن، بعد ميخندد و ميگويد ديدي عمرمان چه بيارزش بود، عمر همهمان و بعد با عصايش ميزند به درخت و رد ميشود و يكي، دوتا برگ ميريزد روي زمين و من گوشي بي نت را درميآورم و يك عكس مياندازم و به خودم قول ميدم چاپش كنم و زيرش بنويسم كه هر كاري بهتر است از توي خانه ماندن، حتي اگر هوا و روزها و به تاريكي لوله اگزوزي باشد كه صورت آقاي مكانيكي سر كوچه را سياه سياه كرده است.