مديري كه براي مطبوعات پدري ميكرد
سينا قنبرپور
كارآفريني در عرصه مطبوعات كار به غايت پيچيدهاي است. مثل مشاغل ديگر نيست كه فكر كني يك سرمايهاي را با يك ضريبي از ريسك به كار مياندازي و بعد از مدتي به بازدهي ميرسي. آن هم «روزنامه» و آن هم روزنامه اقتصادي و در بستر اقتصادي به شدت بيمار، دولتي و وابسته. بايد عاشق اين حرفه باشي تا چنين ريسك پرخطري را به جان بخري. با اين حال سيفالله يزداني يك روزنامه خصوصي مثل «عصر اقتصاد» را به دندان كشيد و از اين گردنه سخت عبور داد. مردي كه 128 روز با مرگ جنگيد و در نهايت از آن شكست خورد. حالا او رفته و ميراثش براي ما مطبوعاتيها فرزندي از جنس مطبوعات است؛ يك روزنامه. روزنامهاي كه هميشه سعي كرد در آن دست ديگران را بگيرد و به اندازه وسعش سعي كرد از مشكلات روزنامهنگاري بكاهد. حتي اگر نميتوانست، دستكم فرصتهايي ميساخت تا خارج از دغدغههاي شغلي و كار، همكارانش را دور هم جمع و همبستگي و همدلي بيشتري ايجاد كند. قرارهاي كلهپاچه صبح اول وقت ميگذاشت تا به بهانه آن همكاران و دوستانش را دور هم جمع كند تا از يكديگر باخبر باشيم؛ كاري كه معمولا ما روزنامهنگاران در روزمرّگيهايمان آن را گم كرده يا ميكنيم. هميشه سيگار پشت سيگار ميكشيد از تصميمات نابخردانه، از نادرستيها و خيلي چيزهاي مشابه حرص ميخورد.
آخرين خاطره و تصويري كه از او در ذهن من به جا مانده، دلنگرانياش براي زمين خوردن يك روزنامهنگار در راه انداختن يك نشريه بود. نشريه «كليدملي» متوقف شده بود و بدهيهايش براي من مانده بود و بيكارياش. صدايم كرد و همانطور كه از دست من بابت به گل نشستن قايق نشريهاي كه منتشر ميكردم، حرص ميخورد، سيگار پشت سيگار دود كرد و گفت: اول بايد خودت كار پيدا كني تا بعد ببينيم براي نشريهات چه كار ميتوانيم بكنيم تا از زمين بلندش كنيم. همان پيجويي و تلاشش يك دنيا ميارزيد و باعث شد خاطرهاي خوش از او برايم باقي بماند. حالا با رفتنش يك يادآوري براي ما به جا گذاشت كه دنيا خيلي كوچك است و چشم بر هم بزنيم، وقت رفتن است. تنها چيزي كه باقي ميماند همان لحظههايي است كه به خوشي ميسازيم و به يادگار ميگذاريم. ياد حاجسيفالله نيك باد.