غم وافسردگي و عصيان ...
رضا دبيرينژاد
آيينهاي پُرسه از ديرباز براي آن بوده است تا از هجمه غم جدايي بكاهند و بازماندگان را در اندوه رها نكنند تا آنها بتوانند از شوك و درد از دست دادن عزيزان زودتر نجات يابند تا بتوانند زودتر به زندگي برگردند و در زير سنگيني بار غم و اندوه له نشوند؛
له شدني كه حاصلش افسردگي ويرانگر يا عصياني جنونوار است. حالا مدتي است كه حوادث غمباري پياپي اتفاق ميافتد و بخشهايي از جامعه را در مصيبت فرو ميبرد و حاصلش غم فراگير ملي است اما در اين غمزدگي و باران مصيبت به جاي آنكه همدردي كنيم و از غم هم بكاهيم، مدام در حال يادآوري مصيبتها و بزرگنمايي آنها هستيم و در نتيجه بر اندوه همديگر ميافزاييم و سبب شدهايم بيشتر در اين فضاي اندوهآلود دست و پا بزنيم. اينگونه است كه جامعه زير بار غمهايي است كه در تكرار خودمان سنگينتر ميشود. نتيجه آن جامعه نوسان ميان افسردگي و عصيان است. افسردگي بازماندن از روال طبيعي زيستن و فعاليتهاي اجتماعي يا عصيان جامعه عليه خودش و عصيان ناخودآگاه افراد عليه همديگر همراه با خشونتهاي ارتباطي. چنانكه در اين مدت شاهد بودهايم كه جامعه حوادث اخير را خوانش دوقطبي كرده و مصيبتها و غمها را با اين دوقطبيسازي در برابر هم قرار داده است، از اين دو قطبيسازي جامعه مدام عليه خودش عصيان ميكند. دو قطبي نمايي كه ميخواهد هر پديدهاي را سياه و سفيد يا ارزشمند و بيارزش كند، حتي كشته شدهها را، يا آنان كه دچار مصيبت شدهاند همديگر را سياه ميكنند، اينكه كشتههاي صدوهفتاد و چند نفر ارزشمندتر و سنگينترند يا هشتاد نفر يا يك نفر يا كداميك بيارزش است؟ كداميك حقشان بوده است و كداميك مظلوم واقع شدهاند؟ سياه كردنهايي كه پديدهها را سنگينتر و فجيعتر ميسازد.
انگار يكي از راههاي محق نشان دادن سمت خويش بزرگ كردن غم و مصيبت سمت خود است و برآمده از اين مصيبت ميتوان بخش ديگر جامعه را مصيبتساز و مسبب غمها دانست و بر آنها تاخت و اينگونه جامعه دو قطبي مدام مصيبتها را بيشتر و فاصلهها يا تخاصمها را فزونتر ميسازد. جامعه با اين وضعيت در خشم و غم و فراتر از آن در كينهورزي از همديگر دست و پا ميزند و بيشتر فرو ميرود، بيآنكه بدانيم اين غرقه شدن مشترك است و همه با هم از زندگي جا ميمانيم.