• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4734 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۵ شهريور

نويسندگان و اهالي سينما از مسعود مهرابي مي‌گويند

يك دم در اين ظُلام درخشيد و جَست و رفت

تينا  جلالي

در ادامه روزهاي غم‌انگيز از دست دادن ناگهاني و غيرمنتظره اهالي هنر در ماه‌هاي گذشته كه خبرش بر سرمان آوار مي‌شود 10 شهريور مسعود مهرابي نيز از دنيا رفت. مورخ، روزنامه‌نگار، نويسنده، كاريكاتوريست و مديرمسوول مجله «فيلم» با نزديك به 4 دهه فعاليت در سينماي ايران.

فارغ از تمام مدح و ثناهايي كه اين چند روز براي اين روزنامه‌نگار فرهيخته نوشته شده آن چيزي كه در كارنامه مسعود مهرابي مهم جلوه كرده و او را از ديگر همكارانش متمايز مي‌كند،تلاش و كوشش اوست براي راه‌اندازي سينمانويسي آن هم در زمانه و دوره‌اي كه نوشتن درباره بسياري از فيلم‌ها تابو به حساب مي‌آمد. همان زماني كه تماشاي فيلم‌هاي خارجي به شكل زيرزميني از طريق ويديو دست به دست مي‌شد و نوشتن درباره اكثر اين آثار تقريبا غيرممكن بود اما مجله فيلم درباره اين فيلم‌ها نقد و تحليل منتشر مي‌كرد.

اهميت تلاش مسعود مهرابي(در كنار هوشنگ گلمكاني و عباس ياري) تا آنجايي است كه برخي منتقدان بخشي از گسترش فرهنگ سينماي 4 دهه اخير را ناشي از ظهور و بروز اين مجله مي‌دانند و حتي بسياري از مسائل تكنيكي و فني كه به مقوله نقد مربوط مي‌شود و از اوايل دهه 60 به بعد موضوعيت ويژه‌اي نزد اهالي سينما پيدا كرد را ناشي از پيدايش مجله فيلم مي‌دانند.

به بهانه درگذشت مهرابي يادنامه‌اي براي او تدارك ديده شده كه پيش روي شماست.

 

....و او قلم بر زمين نهاد

پرويز نوري | به گونه‌اي غيرمنتظره يكي از ياران ديرين و نويسنده چيره‌دست و محبوب ما در مجله فيلم را از دست داديم. قلب مسعود مهرابي سرانجام پس از آن همه تلاش در نگارش آثار فرهنگي از حركت باز ايستاد. نويسنده كتاب‌هايي گرانبها چون «تاريخ سينماي ايران»، «پوستر‌هاي فيلم» «كتاب‌شناسي سينماي در ايران» «فرهنگ فيلم‌هاي مستند» و در زمينه كاريكاتور،كتاب‌هاي «نردبان‌هاي بي‌بام» و «ميان سايه روشن».

او مديري مدبر و انساني به غايت قابل احترام و ستايش بود. هيچ‌وقت از ياد نمي‌برم وقتي در يكي از روزها در جشنواره فيلم فجر-كه اتفاقا از ضعيف‌ترين دوره‌هايش بود- ديدمش و مثل هميشه جدي و متين و موقر با من روبه‌رو شد. از فيلم‌هاي جشنواره به ‌شدت انتقاد كردم اما او با روي خوش و آرام گفت كه همه فيلم‌ها قابل قبول بوده‌اند. مهرابي بسيار مبادي آداب و افتاده و مهربان بود. از 3 يار وفادار مجله «فيلم» يكي قلم را بر زمين نهاد. به دو يار ديگر هوشنگ گلمكاني و عباس ياري عزيز از صميم قلب تسليت مي‌گويم. فقدان موجودي نازنين چون مهرابي، خلأ جبران‌ناپذيري در زمينه فرهنگ فيلم و هنر سينماي ماست. روانش شاد.

 

مرگ مسعود بي‌قرارم كرد و سوختم

كيومرث پوراحمد| چقدر اين روزها مرگ و مير زياد شده! كي كم بوده كه حالا زياد شده باشد؟ شايد فاصله‌هاش كمتر شده... بله كرونا هم هست. ولي به ياد نمي‌آورم ميان اين همه هنرمندان و نويسندگان و فرهيختگان كسي از كرونا رفته باشد، بيشتر دق مرگي ا‌ست اين مرگ‌هاي زياده... و هركدام از اين مرگ‌ها جور خودش هر كسي را داغ مي‌كند، هركسي را بر سر آتش مي‌نشاند و مي‌سوزاند. طبعا كسي كه به تو نزديك‌تر باشد و بيشتر با او مراوده و دوستي و صميميت داشته‌اي، كسي كه خاطره‌هاي بيشتري با او داشته‌اي، كسي كه بيشتر دوستش داشته‌اي بيشتر بي‌قرارت مي‌كند و مي‌سوزاندت. مرگ مسعود مهرابي اين جور بود.

بيشتر از 30 سال مي‌شود كه با مثلث مردان مجله فيلم دوستان صميمي هستم، با مسعود مهرابي زودتر از آن دو عزيز ديگر(عباس ياري و هوشنگ گلمكاني) آشنا شدم و خيلي زود آشنايي به رفاقت انجاميد. باب اين رفاقت هم از اولين سفر خارج از كشورم به ايتاليا و فستيوال جيفوني بازشد. مسعود مي‌خواست درباره من كتابي منتشر كند، هفت هشت ماه، شايد هم بيشتر هر جمعه مي‌رفتم خانه‌شان و با من مصاحبه مي‌كرد. ماحصل آن مصاحبه‌ها شد، كتاب كودكي نيمه تمام كه البته هيچ شباهتي به مصاحبه نداشت.

مسعود مهرابي به عنوان مدير مسوول و صاحب امتياز ماهنامه فيلم هرسال دم دماي نوروز با ساكي پر از تقويم و سر رسيد و جا كليدي و شماره نوروز مي‌آمد، خانه‌مان و ما تا ديروقت شب با هم بوديم. بعيد مي‌دانم با كسي از اهالي سينما به غير از من ارتباط خانوادگي داشت. همسرم همه ديروز و امروز را گريه مي‌كرد، مسعود را به اندازه برادرش كه در غربت از دست رفت، دوست مي‌داشت.

اين اواخر در ماه‌هاي كرونا توي خانه كارهايش را انجام مي‌داد و تعهد وسواس او و دو يار ديگرش باعث مي‌شد كه تا آخرين شماره‌اي كه در بود مسعود منتشر شد هر شماره پربارتر، خواندني‌تر و با كيفيت بيشتر منتشر شود... در مورد ماهنامه فيلم به‌شدت متعهد و جدي و با اصول بود. زودتر از همه به دفترش مي‌آمد و ديرتر از همه مي‌رفت. عاشق كارش بود. شايد آنقدر عاشق كه عشق ديگرش طراحي و كاريكاتور را به كل كنار نهاده بود. در اين ماه‌هاي كرونا چند بار زنگ زدم كه بروم تا ببينمش ولي طفره مي‌رفت و احساس مي‌كردم مسعود... حالش خوب نبود. كدام‌مان حال‌مان خوب است؟ شايد مسعود حالش بدتر از ما بودكه بود واقعا. شايد از ما حساس‌تر بود كه بود واقعا. اما به‌شدت تو دار بود و به ندرت واكنشي تند از او ديده بودم و شايد همين درون‌ريزي كوه اين ناملايمات هم مرگش را جلو انداخت.

تعهد مسعود مهرابي، شرافتش، بي‌شيله‌پيله‌گي‌اش، صداقتش، مهرورزي‌اش و... همه‌اش ستايش‌انگيز بود، همه‌اش كالاهايي بود كه در اين زمانه پيس يافت مي ‌نشود.

 

به ياد مسعود مهرابي نازنين

ليلي گلستان| اوايل دهه 70 بود و من دو، سه سالي بود كه گالري‌دار شده بودم و با مسعود مهرابي آشنا شدم.

با پوشه‌اي از كارهاي كاريكاتورش به گالري آمد و بعد نمايشگاه گذاشت. نمايشگاهي كه با استقبال خوبي روبه‌رو شد. اغلب سينمايي‌ها آمده بودند و يك هفته دلنشيني را گذرانديم.

مسعود مهرابي، عباس ياري و هوشنگ گلمكاني سه نفري بودند كه در سال 62 مجله فيلم را پايه‌گذاري كردند. 37 سال با هم ماندند و باهم كار كردند. هيچ مثل هم نبودند، هيچ اما با هم ماندند. اين «هيچ مثل هم نبودن» هميشه براي يك كار گروهي لازم است. با هم ماندند و جنگيدند و مجله را سر پا نگهداشتند. در اين روزگار وانفسا كار آساني نبود اما موفق شدند.

مهرابي مهربان و خوش‌خلق بود و هميشه او را با لبخندي به لب به ياد دارم. كتاب‌هاي مهمي تاليف كرد مثل «تاريخ سينماي ايران» و «پوستر فيلم» كه كتاب‌هاي جامع و مفيدي بودند.

يادم مي‌آيد وقتي رفته بودم پراگ با پرويز دوايي قرار ديدار داشتم تا بعد از ساليان سال ببينمش و دوايي با مهرابي آمد! كلي خوشحال شدم و چه بعدازظهر خوبي را گذرانديم.

دوايي شهر زيباي پراگ را نشان‌مان داد با شرح و تفصيل بسيار و كلي جاهاي نديده را ديديم. خاطره خوشي برايم به جا ماند. همين يك ماه پيش بود كه چند عكس از ديدار در پراگ در فولدر عكس‌هايم پيدا كردم و برايش فرستادم و او هم چند عكس ديگر را كه نداشتم، برايم فرستاد.

مهرابي ساكت و آرام بود و مثبت و خوش‌فكر و زحمتكش. سينماي ايران را دوست مي‌داشت و دل مي‌سوزاند. تاليفاتش مبين اين حرف‌هاي من است. خبر را صبح اول وقت سيف‌الله صمديان به من داد و مات و متحير ماندم، فقط صداي قلبم را مي‌شنيدم. بعد به عباس ياري زنگ زدم. هنوز سلام نگفته بودم كه با صداي بلند شروع به گريه كرد و من هم بالاخره بغض نهفته‌ام تركيد. نتوانستيم حرف بزنيم فقط صداي گريه كردن همديگر را شنيديم و گوشي را گذاشتيم.

همين است. زندگي همين است. مي‌ آيي كه بروي. مقصد جاي ديگري است و چه خوب كه در اين فاصله آمدن و رفتن، كارهاي خوب و مثبت انجام دهي و خاطره خوبي از خود به جاي بگذاري. حيف و صد حيف. زود رفت. هنوز حالا حالاها وقت داشت كه كارهاي خوب بيشتري انجام دهد اما شايد وقتش بوده. شايد وقتش رسيده بوده. تا كي و كجا وقت ما برسد. .. يادش براي هميشه گرامي باد.

 

مسعود مهرابي و اتاق طبقه پنجم

احمد اميني|موج غيرقابل كنترل خاطرات ريز و درشت و دور و نزديك است كه اين چند روز با از دست دادن مسعود مهرابي به ذهن و خاطرم هجوم مي‌آورد. اين چند شب اخير هم موقع خواب تمام اين خاطرات جلوي چشمم رژه مي‌رود در حالي كه بيهوده مي‌كوشم به اين تصاوير پراكنده نظم بدهم اما حس اندوه آنچنان مسلط است كه نمي‌شود كه نمي‌شود. با گذشت چند روز از اين اتفاق غيرمنتظره و شوك‌آور هنوز نتوانسته‌ام بر خود مسلط شوم و به ذهنم نظم و نسقي بدهم تا بتوانم چيزي بنويسم يا بگويم درباره روزهاي گذشته‌ام با مسعود مهرابي.

با اين حال خيلي گذرا و شايد هم براي آرامشي زودگذر، مي‌توانم بگويم كه همكاري من با مجله فيلم نزديك به 30 سال ادامه داشت و مشخصا بيست و چند سال از اين 30 سال هر روز كه وارد دفتر مجله مي‌شدم اول از همه با مسعود مهرابي سلام و عليك مي‌كردم تا به دفتر تحريريه وارد شوم. مشخص‌ترين تصويري كه از آن روزهاي مسعود مهرابي جلوي چشمم مي‌آيد اين است كه در اتاق او مثل هميشه باز است و او را مي‌بينيم كه پشت ميزش نشسته و مشغول كارش است. اتاق مسعود مهرابي از همان روزهاي ابتدايي كه مجله فيلم راه‌اندازي شد در طبقه پنجم و مقابل در ورودي بود. بعدها هم كه مجله گسترش پيدا كرد و تعداد انتشاراتش بيشتر شد و چند واحد جديدتر به آن اضافه شد همچنان اتاق او در طبقه پنجم باقي ماند؛ به رغم اينكه هوشنگ و عباس ياري مكان كارشان به يك طبقه‌ پايين‌تر جابه‌جا شد اما مسعود مهرابي همچنان در آن اتاق ماند و كار كرد و كار كرد تا تمام شد. تصوير او در اين اتاق هر روز برايم تداعي مي‌شود و هر شب او را مي‌بينيم كه در اين اتاق به ورود گاه و بيگاه من لبخند مي‌زند و دقايقي دست از كارش مي‌كشد تا خوشامدي بگويد و... از حدود هفت، هشت صبح به دفتر مجله مي‌آمد و آخرين نفري بود كه از دفتر خارج مي‌شد. آخرين باري كه او را ديدم اواخر دي ماه سال گذشته بود كه دلم براي بچه‌هاي مجله فيلم خيلي تنگ شده بود. خدا را شكر آن زمان كرونايي هم نبود يا اگر بود ما غافل بوديم؛ من به دفتر مجله رفتم و يك ساعتي روبه‌روي مسعود نشستم و با او گپ زدم. همه مي‌دانند كه خيلي آدم مبادي آداب و ملاحظه‌كاري بود و به نظم در كار و محاسباتش با همه و همه بسيار اهميت مي‌داد. حرف بسيار است و فرصت كوتاه براي همه‌مان كه اگر مجالي شد بيشتر از اينها مي‌توان درباره مسعود مهرابي گفت و نوشت.

 

مجله فيلم همه‌ چيز مسعود بود

عباس ياري | به واقع مرگ مسعود مهرابي ضايعه تلخي بود. غافلگيركننده بدون اينكه انتظار داشته باشيم. هميشه نگاه مسعود به زندگي و كار سرشار از اتكا به نفس بالا بود. او جوري كار مي‌كرد و جوري براي زندگي برنامه‌ريزي مي‌كرد كه احساس مي‌كرديم، مسعود براي هزار سال آينده هم زنده است و هزار سال ديگر هم مي‌تواند پشت ميزش بنشيند و بنويسد و كار كند. ولي خب دست طبيعت يا قضا و قدر هر چه كه مي‌خواهيم اسمش را بگذاريم؛ باعث شد شبي از شب‌ها وقتي او مي‌خوابد، نيمه شب حالش بد مي‌شود، اورژانس بر بالين او حاضر شود و بگويد وضعيت جسماني مسعود بسيار ناجور است و وقتي هم كه به بيمارستان مي‌رسد ديگر حياتي در بدن او نباشد.

درباره ويژگي‌هاي شخصيتي آقاي مهرابي مي‌توانم بگويم او بسيار آدم جدي، سالم، پاك و توانا بود. همچنين براي ما رفيقي بسيار خوب و شريكي قابل اعتماد به شمار مي‌رفت. با همه مشكلات طي اين 38 سال عمر مجله فيلم او سر سوزني در برابر ناملايمات قد خم نكرد و سر سوزني متمايل به كاري غير از حرفه مطبوعات نشد. به جرات مي‌توانم بگويم، مجله «فيلم» براي مسعود مهرابي از زندگي شخصي‌اش و از بچه‌اش هم مهم‌تر بود. آدمي نبود كه اهل كرنش و قدم خم كردن و مجيزگوي كسي باشد. يا كسي نبود كه بيماري‌اش را فرياد بزند. هميشه مستحكم و محكم در برابر سختي‌ها مي‌ايستاد.

خاطرم هست وقتي مجله «فيلم» راه افتاد، فارغ از اينكه او مديرمسوول مجله بود و همه مطالب را مي‌خواند، سال‌هاي زيادي سختي و زجر متحمل مي‌شد تا براي هر شماره مجله از ارشاد مجوز بگيرد. در ضمن خودش هم كارهاي صفحه‌آرايي، تهيه بعضي مطالب و مصاحبه‌ها را شخصا انجام مي‌داد. خصوصا وقتي كار صفحه‌آرايي انجام مي‌داد مي‌توانستم حس كنم او با اين كار كه آن زمان‌ها با چسب و قيچي انجام مي‌شد، لطمه مي‌خورد و به دست و گردن عضلاتش فشار مي‌آيد؛ بعد از چند سال با او كلنجار رفتم كه اين كار را نكند، به همين دليل او را منع كردم و از دوستاني براي صفحه‌آرايي دعوت كرديم. او اولين كسي بود كه اول صبح سر كارش حاضر مي‌شد و آخرين كسي هم بود كه در مجله را قفل مي‌كرد و مي‌رفت. مي‌خواهم بگويم از ابتدا تا پايان روز درگير كارش بود.

من فكر مي‌كنم مرگ مسعود در اين لحظه و شرايط خاص برايش يك امكان و لطف از جانب خداوند بود. چون اين اواخر درگير مشكلات جسمي زيادي شده بود و خدا به او اين لطف را كرد تا بيشتر از اين در وضعيت بيماري گرفتار رختخواب نشود.

 

نگاه نخبه‌گرايانه‌اي داشت

شاهين امين | من مراوده ويژه‌اي با زنده‌ياد مسعود مهرابي نداشتم اما براي ايشان احترام ويژه‌اي قائل بودم به 3 دليل:

1- كتاب «تاريخ سينماي ايران» مسعود مهرابي در سال 1364 براي نوجوان 14 ساله‌اي همچو من كه عاشق سينما بود اما به دليل كمبود منابع در دسترس شناخت و تصويري از سينماي قبل از انقلاب نداشت، آغاز آشنايي با داستان سينماي ايران تا بهمن 1357 بود. كتابي كه در آن مهرابي البته با نگاه نخبه‌گرايانه خود تلاش كرده بود نسبتا همه‌ جانبه به اغلب جريانات و فيلم قبل از انقلاب بپردازد. نانوشته پيداست كه طبيعتا نگاه نويسنده در نحوه بازتاب آن دوران سينما هم موثر بوده است. اما در هر صورت كتاب مهرابي موفق شده بود، شماي كلي از سينماي ايران بدهد و براي بسياري از مخاطبان جدي اولين منبع آشنايي با تاريخ سينماي ايران باشد كه به دليل نثر خوشخوان و جامع‌نگرش با استقبال زيادي هم تاكنون مواجه شده است. افسوس كه مهرابي به تاريخ سينماي بعد از انقلاب نپرداخت گرچه با اهتمام به عرضه كتبي مانند «فرهنگ فيلم‌هاي كودكان و نوجوانان»، «صدوپنج سال اعلان و پوستر فيلم در ايران» و... ميزان علاقه‌مندي و همت خود را به توليد كتب مرجع نشان داد.

2- تا ابتداي دهه 70 در صفحه آخر ماهنامه فيلم طرح‌ها و كاريكاتورهاي زنده‌ياد مهرابي منتشر مي‌شد. طرح‌هاي جدي كه نمايانگر روحيات و نگاه صاحب آثار بود.

3- اما مهم‌ترين ثمره زندگي مسعود مهرابي ماهنامه «فيلم» است كه به همراه هوشنگ گلمكاني و عباس ياري راه‌اندازي كرد و تاثير غيرقابل انكاري بر سينماي ايران و مخاطبان جدي آن در 38 سال گذشته داشته است. ماهنامه‌اي كه در طول ساليان تلاش داشته، استانداردهاي كيفي خود را با تمام فراز و فرودهايش حفظ كند؛ آن هم در شرايطي كه انتشار و تداوم يك نشريه در بخش خصوصي، انرژي و تواني حداقل 3 برابر بيش از حد معمول را طلب مي‌كند. مي‌توان مدعي بود كه ماهنامه فيلم مهم‌ترين نشريه هنري بعد از انقلاب اسلامي و شايد مهم‌ترين نشريه هنري تاريخ مطبوعات ايران است كه به يقين زنده‌ياد مسعود مهرابي از مهم‌ترين ستون‌هاي آن بود.

*سطري از يك شعر احمد شاملو

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون