يادداشتي از
محمدحسين شريفزادگان در آستانه سالگرد پيروزي انقلاب
مروري بر علل ساختاري تحقق انقلاب اسلامي
محمدحسين شريفزادگان
انقلاب اسلامي ايران در آخر قرن بيستم يكي از مهمترين پديدههاي سياسي و اجتماعي بود كه به خاطر پيچيدگيهاي خود نگاه صاحبنظران را به خود جلب كرده، پژوهشها و تحليلهاي فراواني پيرامون اين انقلاب انجام شده ولي هيچ كدام نتوانسته است همه ابعاد اين واقعه مهم تاريخي - سياسي را بهطور كامل بررسي و تحليل كند. همانطور كه هانا آرنت ميگويد: «جنگ و انقلاب هنوز دو مساله اساسي دنياي ما را در قلمرو و سياست تشكيل ميدهد جنگ بشر را در معرض خطر نابودي قرار داده و در همان حال آدمي اميدوار است كه انقلابها انسان را رهايي بخشد.» خيلي از وقايع همانند قيامهاي برزگران و دهقانان، اعتصابات و جنبشهاي اصلاحطلبان، كودتا و جنبشهاي اجتماعي در كشورهاي مختلف انجام ميشود كه انقلاب ناميده نميشود. انقلاب سرنگوني قهرآميز يك حكومت از طريق بسيج عمومي به شكل نظامي و غيرنظامي كه به نام عدالت اجتماعي به وجود ميآيد تا نهادهاي سياسي جديد برپا كند. انقلابها سه مرحله اساسي دارند، زمينهسازي براي انقلاب، وقوع انقلاب و پيروزي انقلاب. در خيلي از كشورها زمينههاي انقلاب كه معمولا بلندمدت است فراهم ميشود ولي فرصت وقوع انقلاب يا جرقهاي كه همه مردم را عليه نهادهاي وضع موجود بسيج كند فراهم نميشود و ممكن است در اين مرحله انقلاب سركوب يا توانايي سرنگوني حكومت را نداشته باشد و منجر به پيروزي انقلاب نشود. بنابراين يك انقلاب كه ميتواند حكومتي را سرنگون و بر اساس عدالت اجتماعي نهادهاي سياسي جديدي را برپا كند بايد هر سه مرحله اساسي انقلاب را طي كند. انقلاب اسلامي ايران هر سه مرحله را طي كرد. زمينههاي انقلاب سالها به طول انجام ميانجامد، در دوراني كه جريان اصلاحطلبانه نظير نهضت ملي كردن نفت، نهضت ۱۵ خرداد و انواع مختلف مبارزه سياسي و اجتماعي و مدني به انجام رسيد، همگي به زمينهسازي انقلاب كمك كردند. از سال ۱۳۴۲ كه مبارزات مسلحانه در جريانات اسلامي و ماركسيستي پا به عرصه مبارزه نهاد، مبارزه مسلحانه پيشاهنگ كه در جهت مبارزات مسلحانه چريكي پيشاهنگ دهه ۵۰ و ۶۰ ميلادي در جهان بود و از آن وام گرفته بود، هدف آن مبارزه مسلحانه به منظور آگاه كردن و بسيج تودهها براي قيام و انقلاب براي حاكمان ستمگر بود.
همواره اين سوال كليدي وجود دارد كه علل اصلي پديده انقلاب اسلامي ايران چه بوده است؟ دانستن آن ميتواند ما را در روند شكلگيري آينده ايران كمك و آموزههاي آن راههاي ناهموار توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران را هموار كند. براي مرور اجمالي علل انقلاب در ايران به چند گزاره مهم كه پشتيباني مطالعات پژوهشي دارند، اشاره ميشود:
۱- مطالعات نشان ميدهد كه انقلاب در كشورهاي با درآمد متوسط بيشتر از كشورهاي بسيار فقير اتفاق افتاده است. در ايران نيز زماني انقلاب به پيروزي رسيد كه رشد اقتصادي ايران به بالاي ۱۰ درصد رسيده بود، گروههاي درآمدي متوسط ايران در شهرهاي بزرگ مثل تهران و اصفهان و تبريز و مشهد گسترش يافته بودند و اگرچه در ايران فقر و نابرابري بود ولي در مجموع ايران يك كشور فقير ارزيابي نميشد.
۲- اگرچه بدنه اصلي انقلاب بسيج و قيام تودههاي مردم است ولي انقلاب زماني رخ ميدهد كه نخبگان جامعه به حكومت پشت كنند. بسياري از دانشگاهيان، متخصصان و روشنفكران به عنوان نخبگان ايراني مخالف نظام موجود بودند و از تبعيض و فساد وجو امنيتي رژيم ناراحت بودند و همينها توانستند با سازماندهي خود مردم را به حركت درآورند.
۳- الگوهاي سنتي و مذهبي و مرسوم با شروع مدرنيزاسيون با مشكل مواجه ميشوند و بر اثر رواج بازارهاي آزاد نابرابري تشديد شده و تقاضاهاي اجتماعي بيشتر ميشود. در ايران نيز تشديد توسعه صنعتي و توسعه شهرها موجب مهاجرت، سست شدن شالودههاي سنتي و بروز نابرابريها در شهرها شد كه بسترهاي اجتماعي اعتراضها را فراهم كرد.
۴- در جامعهاي كه نخبگان در ساختار جامعه جذب شده و در تقسيم كار اجتماعي سهيم هستند، به عنوان واسطهاي بين مردم و حكومت قرار ميگيرد و فعاليتهاي سياسي، اقتصادي، مذهبي و آموزشي را سازماندهي و حكومت نيز از آنها پشتيباني و آنان نيز اقتدار و باورها و رفتارهاي حكومت را تقويت ميكنند، اين حالت همانند مانعي برابر شورشها و انقلابها عمل ميكند. چنين جامعهاي داراي تعادل پايدار است. انقلاب زماني صورت ميگيرد كه شرايط تعادل پايدار به تعادل ناپايدار ميگرايد در اين صورت ممكن است يك اتفاق ساده جامعه را به سمت انقلاب سوق دهد. انقلاب ناشي از عدم تعادل در حوزههاي مختلف جامعه است كه شرايط را براي اثرگذاري يك واقعه براي تشديد عدم تعادل و انقلاب فراهم ميكند.
۵- در واقع انقلاب يك فرآيند يكباره و خود به خود نيست؛ بلكه فرآيندي است پيچيده كه از اختلالات اساسي و تنشهاي فزايندهاي شكل يافته كه نميتوان آن را بهطور دقيق پيشبيني كرده و در انقلاب ايران نيز اگرچه زمينههاي انقلاب از دهه ۲۰ فراهم شده بود و در دهه چهل و پنجاه با وارد شدن به فاز نبرد مسلحانه پيشاهنگ تشديد شد ولي هيچ كس پيشبيني نميكرد كه انقلاب با اين سرعت و آن هم نه با نيروي محركه نبرد مسلحانه پيشتاز بلكه با راه آگاهي و بسيج تودههاي تودههاي مردم به شكل غيرمسلحانه به ثمر برسد.
۶- شش عامل ميتواند جامعه را از حالت تعادل پايدار به شرايط تعادل ناپايدار اجتماعي تبديل كند. اول، مشكلات كمبودهاي مالي و اقتصادي در سطح ملي و منطقهاي. دوم، احساس مخالفت و بيگانگي رو به رشد نخبگان با حكومت. سوم، بسيج انقلابي كه بر اثر خشم عمومي از بيعدالتي ايجاد شود. چهارم، پيوند نخبگان ناراضي و مردم و ايجاد ائتلافهاي مختلف روي موضوعات مورد اعتراض. پنجم، فراهم شدن مناسبات بينالمللي مناسب براي موفقيت انقلاب در ايران همه اين ۵ عامل طي فرآيند چند ساله به خصوص از ۱۳۴۳ تا۱۳۵۷ فراهم شد. شرايط اقتصادي با وجود رشد اقتصادي مناسب از سال ۱۳۵۳ با مشكلات جدي مواجه شد و مخالفت و بيگانگي تدريجي نخبگان و روشنفكران و متخصصان از حكومت به خصوص با عملكرد ناهنجار امنيتي ساواك، ائتلاف مردم و نخبگان در جامعه در سالهاي ۵۶ و ۵۷ توسط روشنفكران، نخبگان وروحانيون و مردم روي مخالفت با رژيم و نهايتا پيروزي خزب دموكرات در انتخابات رياستجمهوري و مخالفت آنان با حكومتهاي خودكامه مثل حكومت شاه و تاكيد بر ارائه آزاديهاي نسبي خود را نشان داد.
7- انقلابها تقريبا به خاطر پيچيدگيها و سود بردن از عناصر متعدد غير قابل پيشبيني به نظر ميرسند. در واقع پديده اجتنابناپذيري هستند و تا لحظهاي كه عملا وارد مرزهاي وقوع و پيروزي ميرسند، غيرقابل تصورند.
8- در هر صورت انقلابها در مرحله زمينه انقلاب، وقوع و پيروزي آن داراي علل ساختارياند كه در روندي بلندمدت نهادها و مناسبات سياسي، اجتماعي و نظامي را فرسوده كرده و جامعه را از حالت تعادل پايدار به شرايط تعادل ناپايدار ميرساند و آن را از هم ميپاشاند و براي انقلاب آماده ميسازد. اين ساختارها چنين هستند:
علل تغييرات جمعيتي، اين امر در انقلاب ايران نيز اتفاق افتاد و بر اثر چند موج مهاجرت روستاييان به شهرها مهاجرت كردند و در نهايت در سالهاي ۵۳ بر اثر افزايش سرسامآور پول نفت و گسترش فعاليتهاي عمراني و توسعه شهري، روستاييان به شهرهاي بزرگ هجوم بردند و در حالي كه ساختارها و سازمان اقتصادي و اجتماعي شهرها ظرفيت اين مهاجران را نداشتند. اسكان غيررسمي، حاشيهنشيني، گراني، كمبود مسكن و گران بودن آن و قطع برق موجب شد كه مهاجرين با داشتن فرهنگ سنتي و مذهبي با نخبگان مذهبي و روشنفكري و مخالفان ائتلاف كرده و بخشي از بسيج توده مخالف رژيم را سامان دهند.
الگوي حاكم بر مناسبات بينالمللي كه رژيم شاه خود را با آن تنظيم كرده بود، بر اثر سر كار آمدن دموكراتها در امريكا به سمت خواسته آنان در فضاي باز سياسي حركت كرد و موجب امكان فعاليتهاي سياسي مخالفان رژيم در ائتلاف بين مردم و نخبگان شد.
توسعه نامتوازن اقتصادي در كشور، تشديد تضاد شهر و روستا كه موجب مهاجرت به شهرها شد، تشديد فقر و نابرابري و فقيرتر شدن فقرا و ثروتمندتر شدن ثروتمندان كه در ايران سالهاي چهل و پنجاه بهطور كامل مشاهده ميشد.
ايجاد رژيمهاي فردي و تحقق كامل آن و حكومت فردي پادشاهي كه در طول زمان در قدرت جا خوش ميكنند و خود را از نخبگان جامعه دور نگه داشته و عمدتا با قسمخوردگان خود و حلقههاي فاميلي كار ميكنند و بياعتنا شدن حاكمان فردي به آسيبهاي اجتماعي ناشي از سياستهاي اقتصادي، مردم را به اين نتيجه ميرساند كه با رژيمي نالايق و نامشروع سر و كار دارند.
علل ساختاري عواملي تركيبياند كه از صورتبندي آن «معماي ديكتاتوري» شكل داده ميشود و حكومت فردي كه با نخبگان و سرنوشت مردم بيگانهاند، تولد مييابد. شاه دقيقا و به تدريج بعد از كودتاي ۱۳۳۲ چنين وضعيتي پيدا كرد. حتي ديكتاتورها براي ايجاد ثبات، دست به وارد كردن تكنولوژيهاي جديد، ارتقاي وضعيت اجتماعي، تقويت بنيه نظامي و جذب سرمايهگذاري خارجي كرده و سعي ميكنند كه از افراد تحصيلكرده و نظام اداري جديد بهرهمند شوند. شاه نيز چنين كرد غافل از اينكه رشد اقتصادي ناشي از اين نظامات موجب ايجاد گروههاي متوسط شهري ميشود و همين گروهها هستند كه از ساختار سنتي و مذهبي روستاها به شهر مهاجرت كردند و با ائتلاف با نخبگان و به خصوص روحانيون مبارز، موجب يك انرژي قوي براي مخالفت و انقلاب براي عدالت اجتماعي ميشوند. همين رويداد در برزيل و شيلي توسط ديكتاتورهاي آنها اتفاق افتاد ولي منجر به انقلاب نشد، ولي در ايران به بروز انقلاب كمك كرد و علت آن اين است كه در آن كشورها توانستند در مواجهه با بحرانها انعطاف كافي را براي زنده كردن دوباره نظم اجتماعي به خرج دهند.
بنابراين زماني كه به علل ساختاري وقوع انقلاب دست به دست هم دهند و انرژي لازم را جهت بروز انقلاب فراهم ميكنند، ميتوانيم اين علل را كه در هر كشوري از جمله در انقلاب ايران مختص شرايط زمينهاي تاريخي، سياسي اجتماعي و فرهنگي به عنوان شالودههاي اساسي وقوع و پيروزي انقلاب تعريف كنيم. همان علل ساختاري كه به شكل تجمعي موجب بروز شرايط تعادل پايدار به شرايط ناپايدار اجتماعي ميشود.
حال ميتوانيم بر اساس گزارههاي فوق علل وقوع انقلاب اسلامي ايران را برشماريم.
1- زمينهسازي مبارزات جريانات مسلمان، مليگرا و چپ طي سالهاي بعد از ۱۳۲۰ تا اوايل دهه پنجاه و قبل از سركوبي آنان توسط رژيم شاه.
۲- رشد اقتصادي نامتوازن و عدم تعادل منطقهاي و مهاجرت روستاييان به شهرهاي بزرگ و تهران و جذب نشدن در ساختار فرهنگي شهرنشيني و مواجهه با كمبود مسكن تورم نارساييهاي فرهنگي و مذهبي و آمادگي براي ائتلاف با نخبگان مذهبي و روشنفكري عليه رژيم در سالهاي ۵۵ تا ۵۷.
۳- خودكامگي شاه، به عنوان ديكتاتور و حاكم فردگرا، اسقاط وظايف قانوني دولت، ارتش و عدم اجراي قانون اساسي مشروطيت و دخالت غيرقانوني در همه امور كلي و جزيي كشور توسط شاه.
۴- وابستگي غيرمتعارف شاه به دستورات بيگانگان از جمله امريكا و انگليس و تشديد آن در سالهاي ۵۶ و ۵۷.
۵- فساد اقتصادي مسوولان و درباريان.
۶- وجود فقر و نابرابري در ايران با وجود رشد اقتصادي بالا و تجربه فقر ۴۰ درصد خانوارهاي ايراني در سالهاي ۵۶ و ۵۷.
۷- سركوب شديد روشنفكران و نخبگان، زندان و اعدام آنها و آماده كردن آنها براي نقشآفريني در ايجاد ائتلاف بين آنها و مردم عليه رژيم شاه.
۸- هژموني ساواك بر همه اركان جامعه.
۹- فرمايشي بودن انتخابات مجلس و سنا در دورههاي مختلف و حذف شايستگان.
۱۰- تشكيل حزب رستاخيز و مسدود كردن هرگونه اظهارنظر مستقل و نيمه مستقل و وابسته به حكومت.
۱۱- مشاركت اجتماعي و سياسي عمدتا توسط حكومت با شكل كاملا ناكارآمد در جهت تاييد سلطنت يا بهطور كلي تعطيل بود و شاه امكان شنيدن صداي منتقدان و حتي مصلحان را از خود و حكومت دريغ كرده بود.
12- قطع رابطه ملت با دولت و حكومت و نداشتن زباني مشترك و ايجاد سوءظن ناشي از فساد، ناكارآمدي و امنيتي كردن جامعه توسط ساواك.
13- عدم آمادگي شاه در تغيير شيوه حكمراني كشور و خلع نهاد دولت و تمركز فعاليتهاي آن در يك نفر و ناتواني در مواجهه با تحولات شهرنشيني و سياسي رشد گروههاي متوسط شهري ناشي از مهاجرتها و تغييرات و مطالبات اجتماعي جامعه ايران در دهه 40 و 50.
14- ضعف شخصيت شاه و بيماري وي و تمركز قدرت شديد و ناكارآمدي در تصميمسازي و تصميمگيري براي كنترل كشور در زمان وقوع انقلاب.
از سوي ديگر عوامل زير به قدرت بخشيدن ساختاري وقوع انقلاب كمك كرد:
1- سركوب سالهاي 40 تا 50 كه شامل احزاب و نهضتها و سازمانهاي مسلحانه ميشد، فضاي رقابت سياسي را به شدت كاهش داد و با وقوع انقلاب در سال 56 هيچ كدام از سازمانها و نهادهاي سياسي مخالف وجود نداشتند. از سوي ديگر سازمان قدرتمند و گسترده روحانيت در سراسر كشور توانست شرايط را به نفع جريانهاي اسلامي متمايل كند.
2- قدرت بسيجكنندگي، نفوذ معنوي و كاريزماتيك امام خميني كه با شعارهاي هوشمندانه خود، نقش رهبري و پيشاهنگ را ايفا كرد، توانست همه گروههاي اجتماعي و سياسي را متحد كرده و راهبري كند. نفوذ معنوي ايشان در مردم به ويژه گروههاي متوسط به پايين جامعه كه اكثريت داشتند نقش اكثريت و هژموني غالب را ايفا كرد و عملا از سال 56 نقش گروههاي ماركسيستي، مليگرايان كه در زمينهسازي انقلاب نقشآفرين بودند در مرحله وقوع و پيروزي انقلاب اسلامي در سالهاي 56، 57 كمرنگ شد و هژموني اصلي انقلاب به گروهها و جريانات اسلامي و روحانيت سپرده شد و در عمل سازمان قدرتمند گروههاي مذهبي، ايدئولوژي اسلام انقلايي شيعه و رهبري قدرتمند و كارآمد، به قول لنين سه شرط اساسي و ساختاري وقوع و پيروزي انقلاب شد.
3- پيروزي كارتر و اعمال سياست حقوق بشري و تسري آن به ايران و اجراي سياست باز سياسي در نظام ديكتاتوري شاه و ايجاد تعارض در باز شدن بند و بستهاي نظام استبدادي و ايجاد آزادي نسبي به نفع فعاليتها و ائتلافهاي زمان وقوع انقلاب و نهايتا تن دادن قدرتهاي بزرگ به پيروزي انقلاب از ترس پيروز شدن كمونيستها، فرصت بينالمللي براي وقوع انقلاب را فراهم كرد.
4- عدم دخالت ارتش به خاطر ناكارآمدي ناشي از روابط خطي با شاه و نداشتن هويت مستقل براي تصميمسازي و تصميمگيري و همچنين پيروي از خواست امريكا از ترس طولاني شدن مبارزات و به ميدان آمدن كمونيستها و نفوذ شوروي. حتي در خاطرات دكتر يزدي آمده است كه امام خميني با هوشمندي به امريكا پيام داد كه اگر ارتش دست به كودتا يا خشونت بزند كار مبارزه طولانيتر ميشود و محتمل است كمونيستها با حمايت شوروي وارد صحنه شوند و دست بالا را بگيرند.
5- نقش شخصيتهاي مذهبي و دانشگاهي كه انقلاب اجتماعي را در چشم تحصيلكردهها، گروهها، دانشجويان، كارمندان و گروههاي متوسط فرهنگي توجيه ميكردند بسيار موثر بود، نقش اول را دكتر شريعتي داشت كه مفاهيم انقلابي را در قالب فرهنگ اسلامي و شيعي و روشنفكري با زبان و قلمي جادويي به جامعه تزريق كرد و موفقترين روشنفكري بود كه در صد سال اخير توانست با تودههاي مردم سخن بگويد.
6- با وجود رشد اقتصادي بالا كه عمدتا نيز ناشي از رشد بخش نفت بود، موجب تعارض بين توسعه و ساختار كشور گرديد. همان چيزي كه رييس سازمان برنامه و بودجه در تدوين برنامه پنجم توسعه به شاه تذكر داده بود. بنابراين به يكباره كشور با افزايش هزينه كردن پولهاي چند برابر شده نفت در سال 1353و با نارساييهاي ناشي از تعارض فعاليتهاي اقتصادي و زيربنايي و كمبود ظرفيتهاي اداري، زيربنايي مواجه شد. قطع برق در شهرها، افزايش تورم، گراني مسكن و مواد غذايي موجب نارضايتي مردم و توسط انقلابيون نيز اين امر به رخ كشيده و موجب سرعت بخشيدن به ائتلاف بين نخبگان و مردم براي وقوع انقلاب شد.
7- بيتوجهي حكومت شاه به جريانهاي مخالف مذهبي بر اساس سياستهاي بينالمللي امريكا و انگليس كه تمركز بر خطر شوروي در ايران داشت، رژيم را از سازماندهي و گسترش مخالفان مذهبي در ايران به خصوص در سطوح غيررسمي و سنتي آن غافل كرد.
استاد دانشگاه شهيد بهشتي