فرزندان، انقلابها را ميخورند؟
سليمان محمدي
«مرگ بر روحاني»؛ اين شعاري است كه 4 دهه پس از تثبيت انقلاب اسلامي با محوريت روحانيت، در يكي از كلانشهرهاي ايران از سوي تعدادي كه خود را ارزشي و فرزندان راستين انقلاب ميدانند سر داده ميشود. در يك نگاه سطحي راحت ميشود اين پديده را تحليل كرد، رقباي سياسي دولت با توجه به نزديك شدن پايان عمر آن و همچنين آغاز غيررسمي كارزار آخرين انتخابات قرن، براي نماينده جريان حاكم آرزوي مرگ ميكنند. با نگاه كمي مسامحهانگيزتر ميشود اينطور گفت كه اين جماعت آرزوي «مرگ بما هو مرگ» را براي رييسجمهور نداشتند و همان معناي انضمامي اصل اين شعار كه مرگ بر امريكاست مد نظرشان بوده و برچيده شدن همه آثار و اعلام جريان حاكم را آرزو كردهاند. اين تحليل شايد دو لايه رويي را كنار زده باشد اما كماكان سطحي است و نميتوان آسيبشناسي اين شعار را تنها به توهين به منتخب مردم و... محدود كرد. كژتابي موجود در اين شعار اين است كه عمق خطر آن را براي حكومت جمهوري اسلامي نشان ميدهد. تصور كنيد فردي بدون اطلاع از نام رييسجمهور ايران اين شعار را بشنود؛ چقدر براي او عجيب خواهد بود كه در جشن پيروزي و استقرار حكومتي اسلامي كه با رهبري روحانيت شكل گرفته، طرفداران آن حكومت شعار مرگ بر روحاني سر ميدهند؟ اين چه نقض غرضي است؟ مگر ميشود؟
بارها شنيدهايم كه فرانس فانونِ فرانسوي گفته «انقلابها فرزندان خود را ميخورند» اما به نظر ميرسد اين بار، فرزندان هستند كه قرار است انقلاب را بخورند. دكتر محمد تاجيك، سال گذشته در تحليل پديدههايي با كاركرد مشابه اين اتفاق، گفته بود «انقلاب اسلامي ايجاد شد تا شكوفايي و بالندگي انديشه را به ارمغان بياورد، تا رهايي از انديشههاي منجمد را به ارمغان بياورد و تا آزادي در فضاي انديشگي را به ارمغان بياورد اما در فضاي پساانقلاب فرزندان مشغول استحاله آن شدند و همچون موريانه انقلاب را از درون تهي كردند تا عملكرد خود را به نام انديشه، ايدئولوژي، اخلاق و دين توجيه كنند.» اگر كانتكست و به عبارتي شرايط فرامتني اين اتفاق (زمان و مكان) را در نظر بگيريم، سنگيني بار اين پديده بسيار فراتر از اين خواهد رفت. «ارزشيون» در شرايطي آرزوي مرگ «روحاني» را فرياد ميزنند كه تنها يك هفته از توصيه اكيد رهبري بر رعايت ادب در جامعه و پرهيز از بدزباني گذشته است. البته رهبري پيش از اين هم در يك سال گذشته در دو نوبت اين تذكر را دادند كه توهين و دشنام و نسبتِ بدون علم به دولتمردان جايز نيست و برخي از اين نسبتها را حرام دانسته بودند كه اين خود نشان از جدي شدن اين تهديد دارد. بنابراين به راحتي ميتوان گفت كه اين جماعت نه تنها از دولت و انقلاب و ارزشهاي آن رد شدهاند؛ بلكه از رهبري هم عبور كرده و عملا ديگر نسبتي با انقلاب ندارند.
حالا اين {به زعم خودشان} صاحبان جديد انقلاب قرار است نسل جواني باشند كه گام دوم انقلاب را برميدارند؛ گامي كه با اين شرايط و تكرار چند باره آن در سالهاي گذشته با توهينهاي آشكار به نوه بنيانگذار انقلاب، رييس مجلس، رييسجمهور، برخي از السابقون انقلاب و... نميتواند نسبتي با اصل انقلاب داشته باشد.
به اعتقاد نگارنده اين پديده نه آنقدر كوچك است كه به زعم نماينده اصولگراي مجلس «ممكن است شوخي بوده باشد» و نه آنقدر سيستماتيك كه از سوي يك سازمان يا نهاد رسمي و با برنامهريزي سراسري انجام شده باشد، اما آنقدر مخرب است كه ميتواند به تنهايي انقلاب و آرمانهايش را نابود كند.
پديدهاي كه حاصل درگيريهاي مكرر خواص و سياسيون و عبور آنها از يكديگر و ارزشهايي است كه براي آنها انقلاب كردند و در نهايت به استحاله انقلاب منجر شده است. بسيار طبيعي است كه وقتي در حرم بنيانگذار انقلاب آن طور آشكارا به سيد حسن خميني توهين ميكنند و در مجلس شوراي اسلامي كشور به آن صراحت به رييسجمهور ناسزا ميگويند، جواناني در بيرون از هسته اصلي حاكميت هم آتش به اختياري را اينگونه براي خود تفسير كنند و غافل و ناغافل آتششان را به سمت انقلاب بگشايند. پديدهاي ناب كه تاكنون در دنيا تجربه نشده است، انقلاب يك انقلاب عليه خودش.