تحول، عنصر سازنده داستان
جمال ميرصادقي
تحول، مرحله بنيادي است كه در فاصله ميان گرهافكني و گرهگشايي اتفاق ميافتد و حادثههاي داستان را متحول ميكند كه بايد آن را نقطه تحول ناميد. در اينجا شخصيت اصلي به سرنوشت بد يا خوب دچار ميشود. داستان به جز حادثه نيست، داستاني وجود ندارد كه حادثهاي در آن نباشد. داستان وقتي به وجود ميآيد كه اين حادثه متحول شود. در اين ضربالمثل: آنكه نداند كه نداند كه نداند در جهل مركب ابدالدهر بماند. سه حادثه اتفاق افتادهاند و چرايي حادثهها مشخص شده است، يا ابرها آمدند و آسمان برق زد و رعد غريد، باز سه حادثه اتفاق افتاده است و حادثهاي حادثههاي ديگر را موجب شده است، بي آنكه داستاني به وجود بيايد حداقلي كه براي آفرينش داستان قائل شدهاند، سه حادثه عيني و ذهني است. وقتي ميگوييم زن و مرد همديگر را ديدند و از هم خوششان آمد و با هم ازدواج كردند.
هم حادثه عيني «ديدن» و هم ذهني «خوش آمدن» و بلافاصله حادثه عيني «ازدواج» توأم با هم آمدهاند و حادثهها تحول يافتهاند و به سوال بعد چه شد، جواب دادهاند و داستان آفريده شده است. در مثالهاي بالا كه پيش از اين آوردم، «آنكه» و «ابرها» شبكه استدلالي داستان، يعني پيرنگ مشخص شده، اما به سوال بعد چه شد جواب داده نشده. در دو مثال ذكر شده، ميان سه حادثه، رابطه سببي وجود دارد، يكي موجب پيدا شدن ديگري شده است، چرا ابرها آسمان را پوشاند، چرا آسمان برق زد و چرا رعد غريد. يعني سه مرحلهاي كه ارسطو براي ارايه پيرنگ قائل شده:
آغاز: ابرها، ميانه: برق زدن آسمان و پايان: غريدن رعد، هنوز ريزش باران تحقق نيافته و داستاني به وجود نيامده. داستان وقتي آفريده ميشود كه اين حادثهها تحولي را به وجود بياورد. اگر اين حادثهها با هم موجب ريزش باران ميشد و سبزي و رويشي را به وجود ميآورد يا سيل راه ميانداخت، داستاني را آفريده بود.