قتل آبراهام لينكلن
مرتضي ميرحسيني
اريك هابسبام دربارهاش ميگفت «مرد واقعا بزرگي بود» و ما هم معمولا او را با ماجراي جنگ داخلي امريكا و لغو بردهداري در اين كشور به ياد ميآوريم. درباره دموكراسي هم نظرات روشن و مشخصي داشت و آن را «حكومت مردم، براي مردم، به دست مردم» تعريف ميكرد. البته اين دو ويژگي او يعني اعتقاد راسخ به دموكراسي و ضديت با بردهداري را بعد از مرگش، نسل پشت نسل برجستهتر كردند و تصويري آرماني از او ساختند اما هدف اصلي و اولويتش در جنگ داخلي حفظ يكپارچگي كشورش بود. اين درست است كه او در نهايت به هر 3 هدف- پايبندي به دموكراسي و لغو بردهداري و حفظ يكپارچگي- دست يافت اما احتمالا اگر مجبور به انتخاب ميان اين 3 ميشد(كه البته نشد) حتما آن دو تاي اولي را به پاي سومي قرباني ميكرد. همسر خودش به خانوادهاي ثروتمند كه ثروتشان به بهرهكشي از بردهها وابسته بود، تعلق داشت و بسياري از اقوام اين زن در جنگ داخلي در صف جنوبيها جنگيدند و تعداد زيادي از آنان هم كشته شدند. اما خود لينكلن بيتوجه به اين مسائل از خودش اراده نشان داد و فراتر از بياعتنايي به تلفات خانواده همسرش، چشم به روي آمار فزاينده كشتههاي دو طرف جنگ و به روي ويراني شهرها، بندرها و جادهها نيز بست و به حرفهاي آن دسته از پايتختنشينان كه مدام از مصالحه و پذيرش شروط و خواستههاي جنوبيها ميگفتند هم گوش نداد. جنگ را تا شكست قطعي و تسليم بيچون و چراي جنوبيها ادامه داد و تا زماني كه آنان سلاحشان را زمين نگذاشتند، او هم نشانهاي از تمايل به صلح نشان نداد. اما عمرش بعد از جنگ طولاني نشد و آوريل 1865 در چنين روزي به ضرب گلوله يكي از تجزيهطلبان زخمي شد و چند ساعت بعد از دنيا رفت. او شانزدهمين رييسجمهور امريكا بود و مشهور است همان شبي كه به او شليك شد، دستور تشديد محافظت از رييسجمهور را امضا كرده بود. جالب اينكه اين دستور تا سال 1901 اجرايي نشد و تا آن زمان دو رييسجمهور ديگر امريكا نيز كشته شده بودند. درباره آبراهام لينكلن چيزهاي ديگري هم ميتوان نوشت. مثل اينكه تصوير روي اسكانسهاي 5 دلاري متعلق به اوست، يا اينكه او اولين رييسجمهور امريكاست كه ريش داشت. يا مثلا مادرش از خوردن شير مسموم فوت كرد(گفتهاند- و نميدانم چقدر درست است- كه ماري سمي اين گاو شيرده را نيش زده بود). يا مثلا زماني كه رييسجمهور بود و فرماندهي كل قوا را به عهده داشت چند بار از اردوگاههاي نظامي و ميدانهاي جنگ ديدن كرد و جز يك بار اتفاق خاصي برايش نيفتاد. آن يك بار هم به نبرد در واشنگتن برميگشت، زماني كه نيروهاي ائتلاف جنوب تا پايتخت پيشروي كرده بودند و براي اشغال آن نقشه داشتند. لينكلن براي بررسي شرايط ميدان نبرد تا نزديك منطقه درگيري رفت و چون قدبلند بود در تيررس سربازان دشمن قرار گرفت. دهها گلوله به سمتش شليك كردند كه هيچكدام به او نخورد. فرمانده آن خط فرياد زد:«سرت را بدزد، مردك احمق!» و لينكلن هم اطاعت كرد. آنجا آسيبي نديد اما مجبور به ترك صحنه نبرد شد. ناگفته نماند شماليها در آن نبرد پيروز شدند و دست جنوبيها به پايتخت نرسيد. يا ميگويند چند ماه بعد از مرگش، گروهي براي دزديدن جنازهاش و گرفتن باجي 200 هزار دلاري از دولت نقشه كشيده بودند كه ناكام و دستگير شدند. چندي قبل برخي از مورخان امريكايي درباره بهترين رييسجمهور كشورشان نظرسنجي كردند و از نتايج اين نظرسنجي فهرستي نوشتند. نام لينكلن زير نامهاي جورج واشنگتن و فرانكلين روزولت در رده سوم اين فهرست ديده ميشود.