• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4938 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۶ خرداد

سوال و جواب

سروش صحت

زني كه با دختر چهار، پنج ساله‌اش عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «ظهرها كه برق مي‌ره، هلاك ميشيم از گرما، خيلي هوا گرم شده.»
 دختربچه به مادرش نگاه كرد و گفت: «مامان چرا برق‌ها مي‌ره؟» 
مادر گفت: «نمي‌دونم مامان جون.»
 دختر پرسيد: «تا كي برق‌ها مي‌ره؟»
 مادر گفت: «نمي‌دونم.»
 دختربچه پرسيد: «كي درست مي‌شه؟»
 مادر گفت: «اون رو هم نمي‌دونم.» 
دختر گفت: «هيچ كس نمي‌دونه؟»
 مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «چرا عزيزم من مي‌دونم.»
 دختربچه خوشحال شد و پرسيد: «برق‌ها چرا مي‌ره؟»
 مرد گفت: «به دليل پاره‌اي از مشكلات.» دختربچه پرسيد: «تا كي مي‌ره؟» مرد گفت: «تا اطلاع ثانوي.» 
دختربچه پرسيد: «كي درست مي‌شه؟»
 مرد گفت: «در اسرع وقت.»
 دختربچه به مرد نگاه كرد؛ مرد لبخند زد. دختربچه هم خنديد. بعد مادر و راننده تاكسي هم خنديدند. 
دختر گفت: «باز هم بپرسم؟»
 مرد گفت: «آره عزيزم، هر چي دوست داري بپرس.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون